اول یه خاطره بنویسم که یادم نره
هفته گذشته تا آینه از در مدرسه اومد بیرون با یک حالت ناراحتی گفت مامان خانم معلمم می خواد منو اخراج کنه . اگر بهت زنگ زد بهش بگو آینه متاسف و شرمنده است و میگه دیگه این کار رو نمیکنم . تا شب هم همش پیگیر بود که خانم معلمم زنگ زدگفتی متاسفم که بلاجبار گفتم بله و شاد و راضی خوابید ( نمدونم چی شده بود مدرسه و چیکار کرده بود ) صبح دوست نداشت بیدار بشه و خوابش میومد با اخم و عصبانیت بیدار شد گفت زنگ بزن به اون خانم معلم بگو آینه اصلا هم متاسف و شرمنده نیست منو زودتر اخراج کنند من خوابم میاد.
این مدت آینه رو یک تئاتر خوب بردم . اون هم مثل همیشه دوبار . کلاغ بلا توپ طلا . بسیار عالی بود . واقعا باید خانواده ها به خوراک فرهنگی بچه ها اهمیت بدن و واقعا تئاترهای کانون از لحاظ محتوا در این دو سال که تقریبا تمام کارهای کودکش رو رفتیم خوب بودند .
فیلم نارگیل 2 رو رفتیم سینما و واقعا به تمام معنی حیف پول و وقت . هر چقدر سریالش مودبانه و آموزشی بود سینماییش فقط با صدای بادشکم و حرف های بی ارزش خنده میگرفت . تقریبا از دقیقه 15 فیلم دوست داشتم سینما رو ترک کنم که آینه استقبال نکرد ولی هر بار که صدای باد شکم میومد میگفت مامان اینا چقدر بی ادبن و شاید تنها فیلمی هست که بعد از خرج از سینما تا امروز در موردش حرفی نزده . در لیست برنامه های این ماهمون فیلم بچه زرنگ و نمایش همه بگید سیب قرار گرفته .
با رفتن آینه به مدرسه ابعاد تازه ای از پرورش برامون روشن شده . مثلا با وجود اینکه آینه در پارک سریع میره و به بچه ها پیشنهاد دوستی میده ولی متوجه شدیم در حوزه دوستیابی توانمند نیست و شدیدا داره در مدرسه اذیت میشه . یا اینکه نحوه بازخورد آموزشیش در کنار ما و در فضای خونه با فضای رسمی آموزشی کامل متفاوت , . برای همین برای آخر هفته وقت مشاوره گرفتیم تا هم برای تست هوش اقدام کنیم و هم مشاوره ای داشته باشیم .
بعد از مدت ها یک کار پایان نامه داشتم انجام میدادم . البته رایگان . برای قسمتی نیاز به راهنمایی داشتم با یکی از دوستان که کار پایان نامه انجام میداد تماس گرفتم و رفتم پیشش . حرف قیمت شد گفت الان رساله دکتری با توجه به میزان کار آماری یا آزمایشگاهیش و اینکه برای کدوم دانشگاه باشه بین 80-100 میلیون شده .ارشد رو هم بین 30-50 گفت . البته گفت بسته به موضوع و میزان تحلیل و کار نرم افزاریش بالا پایین داره . بدم نیومد بزنم تو کار پایان نامه یا منحصرا قسمت تحلیل آماریش . این بنده خدا کلی مقاله و کتاب داره .یه حرف جالبی زد گفت اگر برگردم عقب از زمان لیسانس وارد فضای کار میشدم . گفت رشته های علوم پایه بشدت در ایران بازار کار ضعیفی دارن و داشتن حوزه کاری پژوهش واقعا کار نیست . گفت فعلا برای تدریس چند تا دانشگاه درخواست دادم . کار هیئت علمیم هنوز درست نشده . وابستگی در ایران دارم و دوست ندارم برم جای دیگه . گفت برای جایی رزومه فرستادم رفتم محاسبه گفتند بسیار عالی هستی ولی با مدرک کارشناسی بیا تا حقوق رو پایین بگیرن این هم قبول نکرده . کلا گل و بلبلی هستیم .
و نهایتا این روزها حالم خوب نیست .آدم ها دارن تلف میشن . بی دلیل کشته میشن و واقعا کاری از دست کسی بر نمیاد .
منتظر روزی هستم که آینه آهنگ پاییز آمد در میان درختان لانه کرده کبوتر ... رو بنوازه و من باهاش همراهی کنم .
پاییز فصل دوست داشتنی من . شب های آرام من سلام . پاییز برای من یعنی صدای خرد شدن برگ ها و نم بارون و یک لیوان شیر کاکائو گرم .
9 مهر با جشن غنچه ها شروع شد و اگر بگم اشک شوق از دیدن پسرم در لباس فرم مدرسه ریختم دروغ نیست . خدا رو بابت تام لحظاتی که دارم تجربه اش میکنم شکر و انشالله که هر کسی که دوست داره بزودی معجره دو خط موازی رو در زندگیش ببینه . جشن بسیار خوبی بود و کلی بهشون خوش گذشت . 10 مهر انجمن اولیا و مسئولین مدرسه بود و کتاب ها و برنامه هفتگی رو هم بهمون دادند . و 12 مهر آینه رسما وارد پیش دبستانی شد . موقع رفتن گفت امروز واقعی ترین روز پاییزه . پرسیدم چرا ؟ گفت چون من دارم میرم مدرسه باسواد بشم . فردا هم قراره برن اردو و کلی خوشحاله و همش سفارش خوراکی بهم میده .
کلاس پیانو داره خوب پیش میره و دیگه رسده به نت ها روی خط حامل و انشالله که به اجرای آبان ماه برسه . این روزها عاشق شمشیربازی شده . البته نقش سنگ در نشون دادن فیبم های شمشیر بازی و تماس با چند تا باشگاه و بردن سر تمرین هاشون هم بی تاثیر نبوده ولی خب تمامی باشگاه ها میگن 7 سال به بالا . ولی خب در طول روز با کفگیر و ملاقه همش در حال شمشیر بازی هستیم و اگر حواسم نباشه ضربات سهمگینی به سرم وارد میشه . چالش قد پیدا کرده و همش میره رو قسمت های مختلف مبل و میز و میگه اگر قدم اینقدری بشه چطوری باید بوست کنم و هر بار داستانی داریم .
یک دوره بیمار شد . حالش بهم خورد و تب کرد و کلا از اشتها افتاد و 5 روز از ترس اینکه باز حالش بهم بخوره لب به غذا نزد . واقعا تایم سختی بود . تب داشت بی حال بود غذا نمیخورد همه اینا یک طرف اینکه شیطونی نمیکرد و چشماش بیمار بود یک طرف دیگه . اما خب دوره اش تموم شد . البته خودم زودتر از آینه گرفتارش شدم و تا هفته پیش هم ادامه داشت و بدیش برای من این بود که فشارم میومد پایین ولی باز خدا رو الان خوبم و به قول دکتر آینه این ویروس ها دوره ای داره میان و میرن و تنها راهش رعایت بهداشت هست . در تابم بیماری آینه وقتی گفتم از ترس چیزی نمیخوره گفت اصلا اصرار نکن فقط آب بدنش تامین باشه و نون همیشه در دسترسش تا اگر دلش خواست نون خالی بخوره . و واقعا هم در اون 5 روز هیچی نخوردن فقط هرزگاهی یک تکه نون میخورد .
چند هفته پیش سنگ بابت اون کاری که میخواستم انجام و بدم و نذاشت باهام حرف زد و دلایلش رو گفت و گفت اون کاری که به اون گروه سپردم نتونستند انجام بدن و سپردم به دکتر .... . گفتم خانمم هم با شما همکاری خواهد کرد . از اون روز چندتایی جلسه با ایشون داشتیم و تقریبا یک بخش خارجی بازار تحلیلش انجام شد و به تایید دکتر .... رسید . الان که دارم نگاه میکنم متوجه شدم که چرا سنگ دوست نداشت با اون گروه فعالیت کنم . بهم گفت قبول کن فرق هست بین کسی که فقط تدریس میکنه با کسی که بالای 40 سال سابقه کار اجرایی در پروژه های معتبر داره و الان در اصلاح گزارشاتم حتی نحوه مدیریت جلسه و شروع و پایانش و اینکه در جلسات یک قسمت از جلسه رو بدست من میسپره و کار من رو به اسم خودش تموم نمیکنه رو دارم میبینم .
خدایا شکرت
امروز رو با یک خبر خوب شروع کردم .
خانم برادرم بعد از چندین سال تلاش و تدریس ارتقای شغلی خوبی گرفته . واقعا لایقش بود .
کلاس های تابستانی مدرسه آینه تمام شد اسمش دوست یابی بود ولی تقریبا هیچ کدوم موفق به دوستیابی نشدند . به همدیگه مدام میگفتند دوستم دوستم اما اسم هم رو نمیدونستند . لباس فرم مدرسه شون هم قشنگه .
چند تا خاطره :
قلموهاش رو برده مدرسه و گم کرده بهش میگم چرا گم کردی ؟ میگه خودم یکیش رو گم کردم اون یکی رو دوستم . میگم کدوم دوستت میگه همون که لباس خرسی پوشیده بود . جلسه بعد که رفتم دنبالش داخل حیاط میگم کدوم دوستت بود میگه هر وقت لباس خرسیش رو بپوشه می شناسمش .
معاون انضباطی مدرسه آقا هستند و در همین چند جلسه کلی با بچه ها دوست شدند . هر روز صبح ها داخل حیاط میان و با بچه ها دست میدند و اسمشون رو میپرسن و یکی دوباری هم دنبال بازی کردند با بچه ها و بعد بچه ها رو به صف میکنند و میگن الان یک قطار هستید و سوت میزنن و بعد بچه ها میرن داخل کلاسشون . جلسه آخر آقای معاون در زمان ورود به مدرسه در حیاط نبودند و جالب بود که وقتی خانم مسئول دیگه ای اومدند بچه ها رو به صف کردند بچه ها گفتند چرا آقای معاون نیست تا سوت قطارمون رو بزنه و بنده خدا رو از جلسه کاری بیرون کشیدند تا بیاد پیش بچه ها و باهاشون دست بده و سلام علیک کنه و سوت بزنه و بگه قطار حرکت .
تو حیاط مدرسه یک گربه هست و یک خونه هم داره . بچه ها هم عاشق گربه شدند . یکی از مادرها اعتراض کردند گفتند این گربه سال قبل با وضعیت وحشتناکی از در اومد داخل . کوچیک بود و زخمی . بچه ها ی مدرسه اونقدر اجازه گرفتند و اومدند سراغ گربه و اونقدر گریه کردند که بلاخره یکی از بچه ها میگه ما سگمون رو میبریم دامپزشکی این رو هم ببریم . پدرش میاد و میبره دامپزشکی و درمان میشه و برمیگردونن مدرسه و الان شده گربه بهداشتی مدرسه . هر چقدر بچه ها کیف میکردند بعضی از مامانا از ته دل جیغ میکشیدند . کلا صحنه خنده داری بود . البته فقط همون روز اول بچه ها به گربه دست زدند و بعدش شد عادی . قانون هم دارن مثلا نمیتونن بهش غذا بدن . اجازه بغل کردن رو ندارن . بدرفتاری هم نباید باهاش بکنند .
این مدت باز آروم شدم . آروم ترین خودم . کمتر حرف میزنم حتی کمتر میخندم . غرق در کتاب چهار اثر افلاطون شدم . یک بار تمام 4 جلد رو تموم کردم و اینبار هر بخش رو چندین بار میخونم و نکته برمیدارم . انگار فلسفه در همه جای زندگی یک معنا داره . در خیالم خودم رو یکی از شاگردان سقراط میکنم و از موعظه هاش استفاده میکنم . سال قبل استاد فن بیان مون گفت در سوال و جواب های این کتاب خودتون رو بزارید جای سقراط و از منظر خودتون جواب بدید . کلی مطلب تا الان یادداشت کردم .
یک سال بود که در حیطه مشاوره مالی . ارزشگذاری داشتم آموزش میدیدم و مطالعه میکردم و حتی در پایان استاد از 4 نفرمون خواست که یک شرکت ثبت کنیم و بهمون کار ارجاع بده . بعد از چند بار پیگیری متوجه شدم که منو دور زدند و هفته پیش فهمیدم دست سنگ پشت پرده بوده . باهاش حرفم شد گفت تو باید تمام تمرکزت روی آزمون cfa باشه . کلا تمام ذوقی که برای خوندن اون حجم کتاب داشتم پرید و رفت . هفته قبل هم با استادم که از قضا استاد سنگ هم بوده جلسه داشت . یک کار پروپوزال داشتند که هر چقدر گفتم دیتا بده من بنویسم قبول نکرد . کار رو سپرد به استاد و اون هم به بچه هایی که من هم قرار بود جزویی از اونا باشم . دیگه بحث باهاش فایده نداره .من چند سال از کار دست کشیدم حتی پروژه نگرفتم و گفته بودم از زمان شروع مدرسه آینه کار میکنم ولی ....
باشه سنگ میخونم و یک ورقه A4 جدید به مدرک ها و گواهینامه ها اضافه میکنم فقط نمیدونم قراره کی ازشون اون شکلی که دلم میخواد استفاده کنم .
و امروز رسما اولین جلسه مدرسه آقا پسر ما در مقطع پیش دبستانی کلید خورد . ساعت 8:30 دو تایی رفتیم و کلی دوست جدید بودند و بعد هم معاون آموزشی و معاون انضباطی و بعد هم معلم و کمک مربی صحبت کردند و کلا برای شروع فضای شادی بود . از هفته آینده هفته ای دوبار باید برند مدرسه .
خدایا بابت همه چیز شکر