چشم

از زمان به دنیا اومدن آینه دو عضو بدنم بشدت آسیب دیده . یکی بینی و اون یکی چشم . از همون 6 -7 ماهگی خیلی وقت ها  یهویی در بازی سرش رو محکم کوبیده به بینی ام که دو بار باعث کبودی صورت و چشم شده بود  ولی جدیدا در بازی دستش همش به چشمم میخوره طوری که احساس میکنم قرنیه چشمم جابه جا میشه . در یکی از این اتفاق ها چنان دچار چشم دردی شدم که مسلمان نشنود کافر نبیند . یعنی اصلا فکر نمیکردم چیزی به اسم درد چشم وجود داشته باشه . مشکل بینایی نداشتم اما انگار تمام عصب های چشمم درگیر شده بودند و درد شدیدی بود . شنبه باز  موقع خواب گفتم بیا بوس بده . دستام رو باز کردم تا با دو بیاد بغلم . اومد و قبل از رسیدن خودش انگشتش خورد به چشمم . از شدت درد همونجا افتادم زمین . اولش سنگ فکر کرد دارم فیلم بازی میکنم اما وقتی بلندم کرد و دید شوخی نیست نگران شد . چشمام رو با آب ولرم با شامپو بچه شستم و ماساژ دادم ، اشک مصنوعی ریختم اما انگار نه انگار . هم تار میدید چشم راستم همه اصلا نمیتونستم از شدت درد بخوابم . صبح رفتیم بیمارستان پیش دوستمون . سنگ و آینه موندند داخل ماشین و من رفتم بالا . بعد از معاینه گفت چیز خاصی نیست به عصب چشمت فشار اومده و خشکی چشم داری . البته دید شبم هم بهم خورده بود که گفت برمیگرده و گفت به خاطر فشار چشمت که به خاطر تحریک اعصاب چشم هست نسبت به نور حساس شدی . رانندگی در شب تا اطلاع ثانوی  ممنوع . برای خشکی چشم هم همون قطره اشک مصنوعی و ماساژ و  آب و حوله آب گرم . شب ها از نور آبی که در مانیتور و گوشی هست پرهیز کن . و  هفته آینده مجددا بیا تا چشمت رو ببینم که تا مطمئن بشیم  این فشار داخل چشمی از بین رفته باشه .

دلم عجیب برای مامانم تنگ شده . لعنت به کرونا . دلم برای بغل مامانم ،  فیلم دیدن با بابا ، برای بازی با برادرم و برادر زاده هام حتی برای خانم برادرم که زیاد اهل تعامل با ماها نیست هم تنگ شده .  البته جمعه به اندازه 5 دقیقه رفتیم خونه مادرم و دوچرخه آینه رو آوردیم تا حداقل خونه خودمون باهاش بازی کنه .

جمعه عصر برادرم با مامان اینا تماس میگیره . دختر کوچولو مثل همیشه گوشی رو میگیره و حرف میزنه و بعد می پرسه آینه اونجاست مامان میگه نه . میگه نیومده مامان میگه از زمانی که شما نیومدید اون هم نیومده و اما دختر کوچولو باورش نمیشه و مثل همیشه میگه ببر گوش رو تو اتاقا بچرخون من ببینم . مامان هم گوشی رو میبره تو اتاقا و میچرخونه که در اتاق ما میگه یکبار دیگه بچرخون . بعد به مامان میگه دوچرخه آینه کو ؟؟؟؟ میگه مگه دوچرخه اینجا بود میگه آره هموجا جلوی میز . هفته پیش هم اونجا بودید . به من دروغ گفتید .آینه اومده به من نگفتید  و شروع کرده به گریه . گفته حتما اومده خوراکی هم خورده . باباجون باهاش بازی کرده . مامان میگفت اونقدر گریه کرد بهش گفتم خودش نیومد عمو سنگ اومد دوچرخه اش رو برد و گفت زود بر میگردونم که دوتایی با هم بازی کنند . گفته بود حتما . یعنی خودش بالا نیومد ؟ باباجون باهاش بازی نکرد منتظره منم بیام با دوتایی مون بازی کنه . منتظرید منم بیام برای دوتایی مون خوراکی بگیرید . مامان هم گفته بود آره . منتظریم هر سه تایی تون بیایید گفته بود آبجی مهم نیست بزرگ شده برای اون خوراکی نخرید منو اذیت میکنه . مامان میگفت کلی خندیده بودیم . بعد هم مثل همه مادرها به خاطر این شرایط که به هاش نمیتونند دور هم جمع بشم کلی گریه کرده بود . برادرم به خاطر اینکه در فامیل خانمش اینا اکثریتشون درگیر کرونا شدند و ون خانمش به پدرش رسیدگی میکنه و مرتب میریه اونجا خونه مامان اینا الان سه ماهی میشه که نیومدند . هر چند که قبلاهم که میرفتیم ختی دور یک سفره نمیشستیم . مامان اینا تو اشپزخونه غذا میخوردند . ما تو اتاق هم و برادرم اینا هم اون یکی اتاق و بعد ماسک میزدیم و با فاصله کنار هم میشستیم

نظرات 9 + ارسال نظر
سمانه یکشنبه 30 آذر 1399 ساعت 01:01 https://weronika.blogsky.com/

سلام شیشه عزیز
ی دو سه روزی مشغول خوندن وبت بودم و خیلی لذت بردم از این همه تلاش و کوشش و مهربونیت
چند تا چیز خیلی خوب هم ازت و البته از مامان و بابای گلت یاد گرفتم
نوشتن اهدافت روز تولد و اول هر سال خیلی خوبه ، سعی می کنم این کار انجام بدم
اینکه صبحونه های روز تعطیل خونه مامان می رفتین عالیه
با خودم گفتم بچه های من هم بزرگ شدن انشالله ی روتین اینطوری بزارم براشون
تفاوت نذاشتم بین نوه های دختری و پسری عالیه ک باز گفتم انشالله امید به خدا این رو هم اجرا کنم و ...
خیلی خوشحال شدم از اینکه خوندمت
موفق باشی عزیزم

سلام
پدر مادرم تا زمانی که پدر بزرگ و مادر بزرگم زنده بودند تمامی اعیاد و جمعه ها صبحانه میرفتیم خونشون . اونقدر اون حس برام شیرین بود که بعد از عروسی ما هم اینکار رو میکنیم .
خدایی اصلا بین نوه ها فرق نمیزارن . با اینکه چند سالی عروس مون و حتی برادرم نیومدند خونه شون و ما دختر کوچولوشون رو دقیقا پایان تولد یکسالگی دیدیم تا بعد از ماهگی پسرم زمانی که دختر کوچیکشون 3.5 سالش شده بود . اما نه رفتار برادرم و خانمش نه این مدت دوری تغییری در رفتار با بچه ها و حتی تفاوتی بین من و برادرم یا بی احترامی و حرفی به عروس نشد .
خوشحلم که در این فضای مجازی دوستان خوبی دارم

شیرین شنبه 22 آذر 1399 ساعت 15:50 http://khateraha95.blogfa.com

منم کلی دلم برای مامانم و داداشم تنگ شده
انشالله این دوره سریعتر تموم بشه

انشالله

گندم جمعه 21 آذر 1399 ساعت 22:44 http://minima.blog.ir

الهی که همه از دست این بیماری راحت بشیم
باید بری خودتو در مقابل آینه بیمه کنی .

انشالله
بیمه رو خوب اومدی، واقعا در صنعت بیمه، بیمه مادران خالی است

محدثه جمعه 21 آذر 1399 ساعت 20:37

‎چقدر این کرونا درد اور شده... بیچاره ماها... بیچاره اون پیرمرد پیرزن هایی که سال‌های طولانی تو محیط سالمندان هستن... نه کسی به دیدنشون میره، نه میتونن دم غروب برن تو شهر قدم بزنن نه صبح ها به بهانه خرید، مدتهای طولانی ای هست به هیچ مغازه ای سز نزدن و متاسفانه ساختموناشونم جایی وسط شهر نیست که شب ها شور و هیجان و نور و ماشین های خیابون ها رو ببینن... سال‌های سال دارن تحمل میکنن....

درست گفتی،. بیچاره اون پیر زن و پیرمردهای که سال ها جوانی و وقتشون رو صرف اولاد کردن و الان در خانه های سالمندان تنها آرزوشون دیدن دوباره چهره بچه هاشون هست، دلم گرفت

دل آرام پنج‌شنبه 20 آذر 1399 ساعت 10:52

دایی ام ناخن بچه رفت بغل قرنیه اش خورد و پاره شد چشمش، کار به بخیه کشید و دکتر گفت اگه ناخن تو قرنیه میخورد یعنی یه اپسیلون اون ورتر، کور میشدی.مواظب باش.
کرونا تموم بشه زودتر، یکسال بیشتره من هیچ جا نرفتم.

واقعا حرکت های بچه ها پیش بینی نشده است، حتی خودش هم فکر نمی‌کرد دستش به صورتم بخوره با ذوق داشت میومد بغلم
آی کرونا، دل همه رو کباب کردی،. برو و دیگه برنگرد

فاطمه چهارشنبه 19 آذر 1399 ساعت 18:39

درد چشم وحشتناکهههه من پسرم کوچولو بود رو میز داشت نون میخورد من پشتش نشسته بودم یهو نون خشک سنگک رو محکم زد تو چشمم واای کور شدم. کارم به بیمارستان کشید گفتن قرنیه خراش برداشته و قطره و لنز پانسمان گذاشتن. بیمارستان نور تو اسفندیار.

وای، یکبار تو نانوایی دیدم، سنگک رو از تنور درآورد انداخت رو اون میز آهنی یک سنگ ریزه پرید خورد تو صورت یک آقا، هنوز که هنوزه صدای داد اون مرد تو گوشمه، خیلی باید مواظب بود

سمیرا چهارشنبه 19 آذر 1399 ساعت 12:49 http://Khalvateman66.blogsky.com

وای درد چشم خیلی بده. یه شب پسر من کوچیک بود، خواب بودیم، اومد بچرخه چنان با مشت کوبید تو چشمم که تا ۱ ساعت از دردش نمی دونستم چیکار کنم.
الان کاملا می فهمم چی می گی

عاشق کوچولوهام، خداحفظش کنه، یهویی ضربه خوردن خیلی بده

نجمه چهارشنبه 19 آذر 1399 ساعت 07:36

سلام عزیزم. اخ اخ،چه اتفاقی
پسر منم، با سرش خورد به دندونم. بعد این ضربه باعث شد، ریشه سه تا دندون اسیب ببینن
دیگه جراحی و این داستان ها. انشالله الان بهتری
مامان منم،خسته شده از این اوضاع. مخصوصا شهرستانم هستن، دیگه راه بسته. انشالله زودتر همه چیز خوب خوب میشه

منم زمان حاملگی با اینکه دندونام رو درست کرده بودم و هیچ مشکلی نداشتم دندون جلوم سیاه شد و درد شدید گرفت، دکتر رفتم گفت دندونت از داخل خونریزی کرده و منم کارم به جراحی کشید، دکتر گفت ضربه خورده گفتم نه، گفت منظورمون ضربه شدید نیست ضربه ریز مثل قاشق غذا یا لیوان آب، طوری که حتی خودت هم احساس نکردی

مینو سه‌شنبه 18 آذر 1399 ساعت 17:45 http://Rozhayetanhaie.blogsky.com

خدا کنه زودتر تموم بشه
دلم برای مسافرت و مهمونی و بغل مامانم تنگ شده حسابی

انشالله
منم دلتنگم، هر چند که امشب قرنطینه شکوندم و با رعایت کل پروتکل های بهداشتی اومدم خونه مادرم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.