زندگی با بالا و پایینش در جریانه . این مدت روزهای سرنوشت سازی برای سنگ محسوب میشه و اگر خدا بخواد همه چیز درست خواهد شد . تقریبا اکثر شب ها دیر وقت میاد و صبح ها خیلی زود میره . هرزگاهی من هم میرم پیشش و بهش کمک میکنم . روز معلم خونه مامان جشن کوچیکی برای تقدیر ا معلم قرآنشون برگزار شد .همه رو هم پول گذاشتند و یک کارت هدیه خریدند با یه کیک . من هم صبح رفتنی برای مامانم یه دسته گل خریدم . کلی با دیدن گل ها خوشحال شد . کلا گل زیاد دوست داره ، حتی اگه یک شاخه از تو حیاط بچینی و براش ببری . اون روز از صبح دوستان و شاگردانم لطف کرده بودند و باهام تماس میگرفتند و تبریک میگفتند . دو سالی معلم بودم و خب الان با اکثر دانش آموزان که الان برای خودشون دانشجو شدند در ارتباطم . شب وقتی برگشتم خونه دیدم یک دسته گل با یک کتاب نفیس شازده کوچولو رو میزه . سنگ برام خریده بود و بعد از کلی تشکر کلی سرش غر زدم که هفته پیش برام کتاب شازده کوچولو رو خریده بودی ، چرا خریدی ؟؟؟ و تنها جوابی که شنیدم این بود : جلدش نفیس بود و عکس های داخلش رنگی خوشم اومد . بعد هم آماده شدیم رفتیم شهر کتاب شریعتی . دو تا بازی فکری خریدیم و باز من یه کتاب داستان برداشتم .
مجددا امروز مامان رو بردیم اوزون تراپی . مرحله اول خوب بود تا زمانی که نشست و سبزی پاک کرد . کلی دکتر دعواش کرد . از روشنبه هم برای لاغری قرار شد ببریمش طب سوزنی . انشالله که جواب بگیره و همه پدر و مادرها سالم و سلامت باشن و سایه شون بالای سر بچه هاشون .
این مدت همش درگیر بیماری مامان هستیم . از 15 فروردین دردی از کمرش گرفت و به پاش زد بطوری که دیگه نمی تونست شبا دراز بکشه و بخوابه و شبا تا صبح نشسته می خوابید . کلی دنبال دکتر گشتیم تا اینکه بلاخره تصمیم گرفتیم ببریمش کلینیک درد بیمارستان مهر . دکتر به محض معاینه گفت تنگی کانال نخاعی است و MRI هم از گردن و هم از کمرنوشت . بعد از MRI متوجه شدیم که علاوه بر تنگی کانال 4 تا از مهره ها هم بیرون زده و وضعیت گردنش به مراتب بدتره . دکتر شروع به توضیح داد و گفت که روشی به نام اوزون تراپی اومده که با تزریق گاز اوزون تا حدودی میشه موفق شد و نیازی به عمل نداشت . مشاوره گرفتیم و با چند تا دکتر دیگه هم صحبت کردیم تا بلاخره مورد موافقت قرار گرفت . دکتر گفت تو بیمارستان 3500 میگیرن ، یه درمانگاهی هست که من اونجا هم کار میکنم اونجا 1500 میگیرم و در مرحله اول کمر رو انجام میدم . دوشنبه رفتیم و انجام گرفت و خدا رو شکر 25 درصد درد کمتر شده . حالا قراره دو هفته دیگه بریم پیش دکتر تا نتیجه نهایی رو اعلام کنه . انشالله که با همین روش ها خوب بشه و نیازی به عمل نباشه .
اول اردیبهشت سالگرد عقدمون بود . من دانشگاه بودم که سنگ تماس گرفت و گفت میام دنبالت . تو تیرازه قرار گذاشتیم. تا رسیدن سنگ کمی خودم رو تحویل گرفتم و رفتم یه میلک شیک خوردم . از قبل گفته بودم که می خوام کتاب بخرم . رفتیم و برام کتاب هایی که می خواستم رو خرید .شام رو هم بیرون خوردیم . شب خوبی بود و خیلی خوش گذشت .
روز پدر هم برای کلاس آموزش قرآن یه کیک گرفتم و یه مولودی کوچولو و جمع و جور برگزار شد .صبح ولادت هم رفتیم خونه دو تا پدرها برای عرض ادب و احترام . برای سنگ هم پیراهن خریدم به همراه یه سورپرایز . یه مدت بود که سنگ کم آب می خورد . کمی تو نت گشتم و دیدم میشه آب رو با میوه طعم دار کرد . رفتم کمی توت فرنگی و کیوی و زنجبیل و لیمو ترش و موز و سیب خریدم و یه بطری کوچولو آب با تکه های میوه درست کردم . خیلی خوش طعم شده بود و سنگ خیلی خوشش اومد و کلی تشکر کرد .
تمام فکرم معطوف مادرمه . کلاس های دانشگاه رو که این هفته اصلا نرفتم و همش از ساعت 7 صبح میرم خونه مامان و شب ساعت 8 بر می گردم . انشالله که همه پدرها و مادرها سالم باشن و سایه شون مستدام .