السلام علیک یا ابا عبدالله

از پاییز خوشم میاد چون هوا به دل آدم میرقصه . کافیه چشات نمناک باشه آسمون هم دلش میگیره . عاشقم دیگه دست خودم نیست .

محرم رسید . بصورت عجیبی به یاد دوره معلمیم افتادم . چه سال هایی بود . هم خوب و هم بد . من اصلا برای تدریس ساخته شدم اما نه تو مدرسه . یادمه اون سال که رفتم مدرسه رشد یه کار گروهی برای محرم خواستم . چه کلیپ هایی ساخته شد . هنوزم هرزگاهی نگاهشون میکنم .

کار دادگاهمون بشدت گره خورده . شکایت ما چهار ماهی عقبتر از شکایت شریکمونه . به خاطر همین دادگاه فعلا ما رو محکوم کرد و اجراییه صادر شد . از طرفی به خاطر شرایط دیگه ای که برامون پیش اومده باید استرس نداشته باشم و خب این منافات داره با شرایط فعلی ما . اما خدا افراد خوبی رو سر راهمون قرار داده و شدند یدالله تو زندگیمون . فردا باید مبلغی به حساب دادگاه واریز کنیم تا جلوی حکم جلب به خواست خدا گرفته بشه . زیاده خواهی یک نفر و اعتماد بیجا و بی اندازه ما بهش زندگیمون رو دچار دست خوش تغییرات شدیدی قرار داده . خدا همه بنده هاش رو هدایت کنه .

امشب با سنگ یکساعتی رفتیم پیاده روی و یه تعزیه هم دیدیم. البته فقط صداش رو شنیدیم, اونقدر جمعیت زیاد بود که نمیشد نزدیک شد, اما دل سیر سینه زدیم و کمی چشمانمون نمناک شد, تعزیه در مورد شهادت حضرت علی اکبر بود.

خدایا اگر فرزندی داشته باشم نذر امام زمانم میکنم تا در رکاب مولا و سرورمون به کمال برسه.

کلی هم دختر دیدیم که انگار اومده بودند عروسی و پسرهایی که که همچون حیوانات که در فصل جفت گیری خودشون ادا و اطوار در میارن, در حال انجام حرکات ناموزون برای جلب توجهشون.  چقدر جامعه نسبت به قبل بدتر شده, انگار نظارت خانواده ها از بین رفته و یا خیلی کمرنگ شده, من الان که الانه با وجود متاهل بودن و آزادی نسبی که دارم اما پدر و مادرم هنوز در رفت و آمدم نظارت دارن. الان که الانه باید هر وقت که میرسم خونه به خانواده ام اطلاع بدم. اما الان خیلی راحت دختره ساعت 12 شب میره خونه و کسی هم پیگیر کجا بودنش نیست. خدا به داد نسب بعد برسه


پاییز آمد در میان درختان لانه کرده کبوتر ...

بلاخره پاییز اومد . اومدن پاییز یعنی نصف سال طی شده . من عاشق پاییزم . مگر میشه یه دختر پاییزی عاشق پاییز نباشه. داره اتفاق های خوبی به خواست خدا در زندگیمون میفته ، هرچند که سختی هایی هم داره . اما سعی میکنیم دلمون رو آروم کنیم و به کلام خدا ایمان داشته باشیم که فرمودند:بعد از هر سختی،آسایشی هست .

شهریور ماه پر بود از اتفاق های شاد و تغییرات زیاد . اولیش عملم بود  . دومین نقاشی خونه بود . بصورت عجیبی رو دوشمون سنگینی میکرد . واقعا سقفها کثیف شده بودند و نیاز به رنگ داشت . بلاخره طلسم شکست و یه تصمیم کلی گرفتیم . اول مبلمانمون رو با یه قیمت خوب فروختیم و تقریبا خونه خالی شد . فرش ها رو دادیم به قالیشویی و تصمیم گرفتیم که فرش ها رو بعد از شستشو تو اتاق خواب ها بندازیم و برای سالن پذیرایی به جای دو تا شش متری ، یک فرش دوازده متری بخریم که سر فرصت رفتیم شعبه 2 شهر فرش و فرش مورد نظرمون رو با یه تخفیف خوب به همراه یه کناره خریدیم . بعدش در یک اقدام ضربتی کاغذ اتاق خواب خودمون رو کندیم و رفتیم کاغذ خریدیم و دادیم نصاب نصب کرد . خیلی دوست داشتیم که کاغذ دیواری کل خونه رو میتونستیم عوض کنیم اما خب محدودیت مالی تقریبا این امکان رو از ما گرفت و ما در قدم اول تغییرات رو اتاق خواب زوم کردیم . بعدش رفتیم و برای اتاق خواب پرده خریدیم و این چنین بود که یکی از اتاق ها کاملا نو نوار شد . البته سقف تمامی خونه رنگ شد و منم از فرصت استفاده کردم و دیوارها رو شستم تا برای عید حداقل یک قدم جلوتر باشم . مامانم کلی مهمون داشت . اول دختر خالم و خانواده اش ، بعد پسر داییم و خانواده اش و در آخر عمو و خانواده اش چند روزی اومده بودند و مهمون مامان اینا بودند و من هم بلاجبار هر روز صبح میرفتم و برای خواب برمیگشتم خونمون .

سه روز بعد از عملم به دکتری که پزشک خودم معرفی کرده بود مراجعه کردم . جقدر این خانم دکتر هم آروم و مودب بود و چقدر در کارش جدی و دقیق . کامل به تک تک سوالام جواب داد و برام یه سری آزمایش نوشت و گفت یک ماه دیگه با جواب آزمایش بیا . دو هفته بعد جواب آزمایش رو گرفتم و به یکی از دوستانم که پزشک بود نشون دادم .چنان ته دلم رو خالی کرد که تا زمان مراجعه به دکتر خودم در اضطراب بودم . دو روز پیش به پزشک خودم مراجعه کردم . مطبش مثل همیشه شلوغ بود . یک ساعتی نشستم تا نوبتم شد . چقدر گرم و مودبانه سلام و علیک میکنه . ایکاش همه پزشکان اینقدر اخلاق حرفه ای داشتند . جواب آزمایش رو دید و گفت خدا رو شکر همه چیز خوبه . فقط چون من کم کاری تیرویید دارم و الان نزدیک 6 سالی میشد که دارو مصرف میکردم گفت تیروییدت در اثر مصرف دارم به سمت پرکاری داره میره ، پنجشنبه و جمعه دارو نخور . بعدش یک سونو انجام داد که نمیدونم چرا صدای جیغم تا آسمون رفت . بطوری که فشارم افتاد و مجبور شدم بیست دقیقه ای رو تخت دراز بکشم تا حالم بهتر بشه . بعد از استراحتم مجددا به اتاقشون رفتم و ایشون هم گفت که وضعیتت هم در سونو خدا رو شکر خوبه و فقط یه سری دارو و ویتامین داد و گفت توکل بر خدا برو و با خبرهای خوش بیا . سنگ هم باهام اومده بود و بعد از سونو اون هم بامن وارد اتاق شد تا دکتر رو ببینه . چند تا سوال هم سنگ پرسید و خانم دکتر با متانت و آرامش و احترام جواب داد . از مطب که اومدیم بیرون هوا کاملم پاییزی بود تا هفت تیر قدم زنان اومدیم و داروها رو گرفتیم و یک برنامه ریزی زمانی کردیم .

خیلی به دعا و انرژی مثبت تک تک عزیزانم احتیاج دارم . فکر کنم تا آخر این ماه اتفاق های قشنگی تو زندگیمون بیفته و به خواست خدا گره های زندگیمون یکی یکی باز بشه .