یک سال و نیم پیش مامان گفت برای آینه یک ماشین کنترلی بخرید از طرف ما . ما هم یک ماشین نسبتا خوب خریدیم . چند باری آوردم دست خودم بازی کرد و گذاشتم سرجاش . دو روز پیش حسابی حوصله اش سر رفته بود و سمگ هم ماشین رو آورد و کنترل رو داد دستش و کلی بازی کرد و ماشین بدبخت رو کوبید به در و دیوار . شب همبرد گذاشت کنار خودش و بغلش کرد و هر کاری کردیم داد کشید و نداد . صبح بیدار شد و داشت بازی میکرد که یک دفعه کنترلش رو از دست داد و از پشت افتاد رو ماشین و کنترلش شکست و خرد شد و لاستیک ماشین ترکید . عصر سنگ اومد و گفت سمت جمهوری جایی هست که تعمیر میکنه بردیم گفت 250 کنترل . 120 لاستیک . گفتیم خود ماشین رو یکسال پیش 350 خریدیم . گفت اون قیمت مرد اگر زیر 1200 پیدا کردید سلام منو برسونید . یک گشتی در اسباب بازی فروشی های جمهوری زدیم دیدیم قیمت همین ماشین رو زدند 1500 . ما از مغازه قلک در خیابان مطهری سر خیابان جم اکثر اسباب بازی های آینه رو خریده بودیم که متاسفانه الانیکسالی میشه که جمع کردند . واقعا قیمت هاشون خوب بود . سکت سهر.ردی آدرس دادند گفتند یک تعمیرگاه ماشین کنترلی و هواپیما و هلی کوپتر هم اونجاست رفتیم گفت ما انجام نمیدیم اما حدودا 400 -500 هزینه داره . اومدیم بیرون و من سر سنگ غرغر کردم که این اسباب بازی مناسب سن این بچه نبود و .... در اینترنت و دیوار گشتیم که چشممون خورد به یک آدرس سمت خیابان آزادی . تماس گرفتیم گفت عکس بگیرید بفرستید . براش فرستادیم گفت بیارید . گفتیم تا کی باز هستید گفت 10 شب . رفتیم گفت مغزی لاستیک پاره شده اون رو ندارم اما پیدا میکنم . گفتیم چقدر میشه گفت حدود 50 تا 70 و اما کنترل . یکم بررسی کرد گفت مدار و بردش سالم هست و فقط بدنه شکسته برید نیم ساعت دیگه بیایید . رفتیم یکم قدم زدیم برگشتیم دیدیم با چسب چسبونده البته یک تکه اش گم شده بود . گفت اگر بخواین کل قاب رو عوض کنید با توجه با سالم بودن سیم کشی ها کار درستی نبود . من براتون درست کردم . برید پیش سپر سازی . ( اونایی که سپر ماشین درست میکنند ) چون پلاستیک هست براتون دورش رو کامل چسب میزنه . 20 تومان هم اجرت گرفت و گفت مغزی لاستیک ندارم ماشین رو ببرید چند روز دیگه تماس بگیرید اگر داشتم بیارید درست کنم .اومدیم بیرون به سنگ میگم واقعا قیمت خوبی گرفت واقعا اون یکی ها که اون همه برای تعمیر کنترل میخواستند دقیقا چیکار میخواستند بکنند.
عزاداری ها مورد قبول درگاه حق
این مدت درگیر زندگی بودم . بعد از دو سال با یکی از دوستان دوران دانشگاه تماس مجازی داشتم . البته روزگاری رفیق گرمابه و گلستان هم بودیم . اون هم یک پسر داره .4 ماه از آینه بزرگتره . متاسفانه متوجه شدند که دارای علایم اوتیسم است و دکتر گفته باید هر چه زودتر کار درمانی رو شروع کنید که اینا هم از ترس کرونا فعلا درمان رو ول کردند . چند روز پیش زنگ زد و اونقدر گریه کرد که حالم بد شد . میگم خاله و دایی و عمو و عمه ای یا پدر بزرگ مادر بزرگی نداره که بیفته پی درمان این بچه . اما گویا ترس خیلی شدید هست و خود دوست من الان داره داروهای اعصاب میخوره و دکتر گفته دچار وسواس شدی .
دوست جان دیگه ام که بلافاصله بعد از عروسیشون باردار شد داره ما های آخر باردای رو میگدرونه . نامرد هر چقدرم بهش میگم کوچولو جنسیتش چیه نمیگه . از بهمن ماه هم ندیدمشون . البته یکی دوباری تصویری صحبت کردیم اما به قول همسرشون جیک تو جیک نشدیم .
در مرداد دو تا تولد داشتیم . اول تولد دختر عمو بزرگه که مثل همیشه هدیه ما نه مورد تشکر قرار گرفت و نه مورد ارزش ( البته خود دختر کوچولو میگه بابا مامانم ازم گرفتند و بالای کمد قایم کردند تا خرابش نکنم) و یک هفته بعد تولد عمه آینه . مهر ماه هم تولد برادرزاده بزرگه ( دختر دایی بزرگه بهش میگم ) که الان ماشالله خانمی شده و دختر عمو کوچیکه رو داریم . از طرفی یکی از اقوام بچه دار شده و برای اون باید کادو بگیریم . پسر همسایه روبرویی عروسی کردند و به خاطر کرونا جشن نگرفتند اما شام عروسی رو برامون فرستادند و در ضمن با سنگ،خود داماد دوست هست و باید کادو رو داد . و از همه مهمتر به دنیا اومدن کوچولوی فاطمه ( دوستم ) که اون برای آینه همیشه سنگ تموم گذاشته و هیچ وقت دست خالی با آینه روبرو نشده . کلا ماه های پر خرجی رو داریم سپری میکنیم .
پدر سنگ گوششون رو عمل کردند البته چند ماه بعد باید عمل دیگه ای هم انجام بدن تا شاید شنوایی کمی برگرده . هر چند که اون یکی گوش هم کلا 40% شنوایی داره . از این وضعیت خیلی کلافه است . تا چند ماه هم نمیتونه سمعک بزاره . دیروز اومده بود خونمون و میگفت احساس افسردگی میکنم . به خاطر گوشش دیگه نمیتونه بره سرکار . بعد از بازنشستگی براش کلاس گذاشته بودند و به عنوان استاد تدریس میکرد که الان با توجه به شرایطش دیگه اون کار رو هم نمیتونه انجام بده و از خونه موندن خسته شده .
در یک حرکت کم نظیر وتعجب برانگیز بعد از 8 سال برادرم اومد خونمون اون هم ناهار با خانواده . برای جمعه ناهار به اصرار زیاد پدر و مادرم رو دعوت کردم به برادرم و خانمش هم گفتم شما هم تشریف بیارید که گفتند باشه . اومدند و کلی خوش گذشت . انشالله که خانمش دیگه به روال سابق برنگرده . واقعا اون زمان دوران سختی بود . چند سال نوه ها رو بی دلیل ندیدن ، چند سال قهر کردن بی دلیل که خودشون هم میگن نمیدونیم چرا ولی خدا رو شکر گذشت . آینه از اینکه دختر دایی کوچیکه داشت میومد خونمون خوشحال بود و از صبح همه اسباب بازی هاش رو چیده بود جلوی در و وقتی اومد هم همش میداد دستش که بازی کنه .
عصر دیروز آینه شروع به بهانه گرفتن کرد و لباس پوشیدو نشست جلوی در که بریم ددر . آماده شدیم و رفتیم سمت پارک شریعتی . همیشه میریم راه میریم و سمت وسایل بازی نمیریم اما انگار دیروز فقط دنبال تاپ سرسره بود . تا پارک رو دید دست سمگ رو بوس میکرد میگفت بابا سرسر . اونقدر گفت که سنگ گفت ببریم اون سمت تا بازی کنه . خدا رو شکر خلوت بود . رفت بازی یادمون افتاد الکل نداریم البته همیشه داخل ماشین ژل داریم . سنگ گفت من با این بچه بازی میکنم تو برو الکل بخر . رفتم زیر پل سید خندان و الکل گرفتم و چون یکم نفسم بد بود و اسپری هام همراهم نبودند گفتند سوار تاکسی بشم . هر چقدر واستادم تاکسی نیومد . یک پراید با یک راننده سن بالا اومد و گفتم مستقیم سوار شدم .کل مسیر 3 دقیقه نبود . تا سوار شدم راننده صدای ضبط اش رو زیاد کرد یک آهنگ شاد از معین . از اینه نگاه کرد و گفت خانمی اخماتو وا کن . سرمون آوردم بالا گفتم لطفا خاموش کن شب عاشوراست . گفت بخند برام چشم غره ای براش رفتم که دیدم دست راستش رو آورد عقب تا مثلا از جیب پشتی صندلی چیزی برداره که گفتم نگهدار گفت نرسیدیم گفتم نگه دار کثافت و داد بلندی کشیدم و در رو باز کردم . دو تومن انداختم داخل ماشینش و به تمام معنا خودم رو از ماشینش انداختم بیرون . چون میخواستم از خیابون رد بشم و برم سمت پارک همش جلوم حرکت میکرد و جلو عقب میرفت که با عصبانیت با پا کوبیدم به در ماشین که مگه خودت زن و بچه نداری بیشرف . که به صدای من چند تا پسر جوون که داشتند رد میشدند اومدن جلو و تا خواستند طرف رو از ماشین بکشن پایین گازش رو گرفت و رفت . واقعا دستام داشت میلرزید یکیشون پرسید مزاحمتون شده بودگفتم بله . گفت به سن و سالش نمی خورد گفتم منم به خاطر سن و سالش اشتباه کردم سوار شدم . زیر لب فحشی تثارش کردند و گفتند کمک میخواین . گفتم نه همسر و پسرم داخل پارک هستند تشکر . رفتم به سنگ تعریف میکنم میگه صدبار نگفتم فقط سوار تاکسی شو . گفتم ببخشید واقعا به سن ش نمی خورد . میگه آدم مریض مریضه سن و سال نمیشناسه . بعد از بازی هم یکم قدم زدیم که دیدیم که همون جوون ها در یک نکیه واستادند و ماسک و ژل ضد عفونی کوچیک میدن . شیر بسته بندی هم بود که یکی به آینه دادند و سنگ هم ازشون تشکر کرد و بعد از کمی پیاده روی برگشتیم سمت ماشین . کلا این مدل بیماری ربطی به سن و سال نداره . یادم باشه که دیگه تحت هیچ شرایطی سوار هیچ ماشینی به جز تاکسی نشم
این روزها سنگ به شدت نگران خواهرش هست . اون آقا رقم مهریه ای که اینا گفته بودند رو نپذیرفته و خودش گفته نهایتا 10 تا حتی 14 تا هم قبول نداره و گفته تا پایان ماه صفر ارتباط نداشته باشیم تا تصمیم بگبرید و خب متاسفانه مادر و دختر گویا راضی هستند . متاسفانه پدر سنگ هم مثل سنگ از جانب مادر و دختر محکوم به سکوت شدند . چند روز پیش سنگ مادرش رو صدا کرد و کلی باهاش حرف زد که اصلا رفتارها و حرف هایی که این آقا میزنه هیچ همخوانی باهم ندارند اما گفتند خودش خوبه و کلا در یک کلام به شما ربطی نداره . دو روز پیش هم پدر سنگ شب تومد خونمون و اون هم ابراز نگرانی کرد و نهایتا تصمیم بر این شد که فعلا اینا سکوت کنند و اصلا این آقا با خانواده بیاد و سنگ و پدرش بدون اینکه کسی بفهمه برن برای تحقیق . انشالله که خیر است و ما زیادی شکاک هستیم