اردیبهشت ماه نامه

از اسفند ماه اونقدر مشکلات پشت سر هم بهمون هجوم آوردند که دیگه حالی برای نوشتن نبود و چند باری خواستم خداحافظ و حلالم کنیدی بنویسم و صفحه رو پاک کنم ولی حتی برای اون هم فرصتی پیش نمیومد و از طرفی اینجا رو با همه چیز و همه دوستانم دوست دارم

از بعد از قضیه خونه سنگ آسیب روحی زیادی دید . کلا گوشه گیرتر، کم حرفتر و تا حدودی عصبی تر شده  و مهمتر از همه عجیب در غار تنهایی خودش فرو رفته و هر لحظه از شبانه روز که بیدار میشم می بینم که رو مبل نشسته و پاهاش رو تکون میده . خدا باعث و بانی رو لعنت کنه. از بعد از کرونا هم دچار فشار خون بالا و مشکل قلبی شد . اردیبهشت با هزار خواهش و تمنا و با وعده اینکه خودمم می خوام چکاپ بشم رفتیم متخصص قلب ، اکو قلب من خوب بود ولی تست ورزش کاملا مشکل ریوی رو نشون میداد و ارجاع داد به متخصص ریه ولی سنگ نه ، هولتر ۲۴ ساعته فشار خون تا ۱۹ رو هم ثبت کرده بود و بیشتر وقت ها فشار بالای ۱۵ بود ، به پیشنهاد دکتر رفت برای سی تی آنژیو که دو روز دیگه جوابش میاد. دکتر متخصص داخلی MRI مغز نوشت و متاسفانه اونجا فهمیدیم که سکته خفیفی داشته و خون رسانی به بخش خیلی کمی از مغز کمتر شده . البته دکتر گفت چیز زیاد خطرناکی نیست و زود متوجه شدیم . درد و اسپاسم گردنش هم بابت فشار خون بالاش هست . هر چقدر باهاش صحبت میکنم که درست میشه به زبون میگه آره ولی از درون خودش رو می خوره ، حملات آسم منم بیشتر شده  و خب این هم از استرس و فشار عصبی هست که دچارش شدیم . آینه هم که دکترش گفت این حجم از مریضی می تونه از لوزه سوم باشه  و از اونجایی که اختلال خواب هم پیدا کرده بود  ارجاع داد به متخصص ریه اطفال که برای خرداد ماه وقت داده . ما تا جایی که تونسته بودیم در مقابل آینه حرفی از مریضی و خونه نمیزدیم . یک روز از مدرسه تماس گرفتند که بیا مدرسه . رفتم معلمش گفت دچار مشکلی هستید گفتم نه چطور گفت آینه میگه بابام حالش بده قلبش درد میکنه و می ترسم بمیره . انگار از کارش اخراجش کردند با اینکه با من بازی میکنه و میخنده ولی چشماش نمی خنده و من می ترسم بمیره .

هر حرف معلم مثل پتک به سرم می خورد دلم برای خودمون می سوخت ، به معلم گفتم چیزی نیست و چون متوجه شده باباش میره دکتر قلب شاید ترسیده . اون روز وقتی رفتم دنبالش رفتیم کافی شاپ نزدیک خونه و در حالی که بستنی می خورد هر چقدر خواستم باهاش حرف بزنم از زیرش در رفت . البته یکبار با خودمون بردیمش دکتر قلب و دکتر بهش گفت که حال باباش خوبه و اگر محکم باباش رو بغل کنه و قلبش رو روی قلب باباش بزاره زود خوب  میشه. 

از اینها بگذریم و بریم سراغ روتین زندگی. در یک اقدام کاملا ناشیانه تصمیم گرفتم آب آکواریوم رو کلا عوض کنم و عوض کردن آب آکواریوم همانا و مردن ماهی های قشنگمون همانا . دو تا دلقک ماهی دو تا کت فیش سه تا آنجل جلوی چشامون در دو روز مردن . بعد متوجه شدم که عوض کردن کل آب میزان املاح رو تغییر میده و  باید در هفته فقط یک سوم آب رو سیفون کرد . از اون طرف چون من نصف آب رو سیفون کردم و نصف دیگه رو هرکول بازی درآوردم و آکواریوم رو با آب بلند کردم فشار وارده باعث نشتی کف شد و الان آکواریوم در دست تعمیر است و من موندم و پدر و پسری که ماهی کش صدام می کنند. 

مدرسه آینه چهارشنبه تموم میشه و پنجشنبه جشن دارن  و چقدر خوشحاله . دو روز پیش در آلبوم عکس فارغ التحصیلی منو دید گفت  مامان ، خانم معلممون برامون از این کلاه ها درست کرده . لباس جشنشون هم شلوار مشکی  ، پیراهن سفید ، پاپیون مشکی به همراه ساس بند هست و خب از اونجایی که این تیپ رو نمیشه با کتونی پوشید هزینه  یک کفش کالج هم  اضافه در پاچه مبارک فرو میره

برای روز معلم پول گذاشتیم و برای ۵ تا معلم یکی داوطلب شد و هدیه و گل و شیرینی خرید، اینا مقطع پیش دبستانی ۵ تا معلم دارن بالاتر برن چقدر دارن

از هفته آینده مدرسه آینه تموم میشه و من میمونم و جمله کلیشه ای مامان حوصله ام سر رفت .

دلم خواب می خواد ، از اون خواب های عصر پاییزی که وقتی از خواب بیدار میشی نمی دونی الان امروزه یا فردا. راستی چهارشنبه تولد آینه است و هیچ فکری برای تولدش ندارم ، البته اینکه کفگیر کاملا به ته دیگ خورده هم در نداشتن هیچ فکری بی تاثیر نیست وگرنه کاملا می دونم باید چیکار کنم

دوستون دارم،  این روزها همه به دعاهای قشنگ هم برای آرامش دل هامون نیاز داریم . برای هم دعا کنیم ، یا علی