چهارشنبه صبح داشتیم با هم تلفنی صحبت میکردیم، تک سرفه میکرد شماره تلفن کیانی رو میخواست تا ازش وقت بگیره بره،یکشنبه استوری گذاشت که کرونا گرفته، دیروز تماس گرفتم بعد از چندبار آقایی جواب داد و گفت در بیمارستان بستری شده، و ساعت 3 استوری فوتش رو دیدم، لعنت بهت کرونا،. لعنت
گریه امونم رو بریده، برای تمامی فوتی های کرونا فاتحه ای بخونیم
پست قبلی حذف شده، حال و حوصله نوشتن دوباره رو هم ندارم
با اون کسی هم که کار رو بهش سپردم دوباره حرفم شد الان من موندم و کاری که باید تا آخر هفته تحویل بدم، بهش میگم فایل های ورد و اکسل بفرست برداشته pdf فرستاده پر از غلط، با هر چی هم که pdf رو به ورد تبدیل میکنم به خاطر فرمول و کلمات انگلیسی بهم میریزه
عصر خبر دادند که دختر عمو کوچیه مریض شده دکتر فرستاده آزمایش،. انشالله که هیچی نباشه، از شنیدن خبر بیماری هر بچه ای کاملا بهم میریزم، به آینه میگم، آبجی مریض شده دعا کن خوب بشه میگه خدایا خوب شه
دارم سعی میکنم به چیزهای خوب فکر کنم و در آرامش بتونم آینه رو بخوابونم و بعد بشینم سر کارم ، از شانس امشب اصلا خوابش نمیاد
دعا کنید اون کار ختم به خیر بشه و هزینه برام ایجاد نکنه اگر نتونم تا آخر ماه تموم کنم باید صضرر و زیان پرداخت کنم و جدا از ضرر زیان شخصیتم هم ناجور زیر سوال میره
انشالله که همه بچه ها سالم و سلامت مشغول شیطنت باشن
از لحاظ شخصیتی اگر کاری بهم محول بشه، تا اونجایی که در توانم باشه بدون هیچ کم و کاستی انجام میدم و خدا شاهده که بعد از انجام کار باز اگر سوالی اشکالی در کار باشه با جون و دل انجام میدم،. چه مبلغی از اون فعالیتم بگیرم یا نگیرم برام فرقی نمیکنه
الان چند ماهی هست که کارم گیر کسی افتاده تا الان ازم نزدیک 10 میلیون گرفته اما حتی به تلفنم هم جواب نمیده، از طرفی اون کار رو باید تحویل جایی بدم و نهایت تا دو روز دیگه فرصت دارم وگرنه باید ضرر و زیان بدم و بدتر از همه شخصیتی زیر سوال برم، اعصابم بشدت داغونه،لطفا برام دعا کنید این مشکل من حل بشه و تکلیف من روشن بشه و به سلامتی و پیروزی از این کار بیرون بیام
امروز مادر خیلی بدی بودم اونقدر فشار اینکار روم زیاد هست که بچه ام رو شدید دعوا کردم و دستم روش بلند شد،
حالم همه مدله بده، هم از عذاب وجدان کار اشتباهی که کردم و هم از اون کار، واقعا فشارش اونقدر روم زیاده که دستام میلرزه
برام دعا کنید ختم به خیر بشه
بنا به پست قبل، الان فکر میکنم یک عده آدم راحت، بی شیله پیله، بی آرایش دور هم جمع شدیم، ایکاش میشد روزی یک قرار بزاریم و همدیگرو ببینیم، شاید هم روزی بشه
رابطه خواهر سنگ با اون آقا خدا رو شکر بهم خورد،
البته از دیدگاه ما از اول هم جای شک داشت اما خب ما کاره ای نبودیم، اون آقا علیرغم کوتاه اومدن مهریه تا ده تا سکه توسط اینا باز زیر بار نرفت و گفت 10 تا ربع سکه، بعد هم من خوشم نمیاد کسی همش ازم بپرسه کجا میرم کجا میام و بیشتر وقت ها با دوستام هستم و مجردی مهمونی و سفر میرم و اگر دوستام از ایران برن ما هم باید بریم، در کنار این ها باز هم آدرس خونه و محل کارش و حتی شماره خونه شون رو هم نداده بود و خب خدا رو شکر همه این ها بلاخص 10 تا ربع سکه دست به دست هم داد تا بلاخره جواب محکم نه بدن، البته ما نمیدونستیم گویا یک هفته ای بود که بهم خورده بود، من از مادر سنگ پرسیدم چه خبر از آقای خواستگار، گفتند که بهم خورده و دو روز بعدش خواهر سنگ اومد خونمون و ماجرا رو تعریف کرد، گفت دو هفته قبلش هم که بیرون بودیم دعوا کرده بودیم که وقتی برادر کوچیکه و خانمش (برادر سنگ و خانمش) متوجه میشن بهش میگن که تقصیر خودت بوده تو باید قربون صدقه اش بری و دلبری کنی و عشقم و عزیزم و زندگیم صداش کنی و از این جور چرت و پرت ها،. این هم اینکارها رو کرده بود و پسره هم هوا برداشته بود و گفته بود اگر دوستم داری 10 تا ربع سکه و چرت و پرت های دیگه، کلی گفت و گریه کرد تمام مدت ساکت بودم، تموم که شد گفتم مگه تو اهل اینجور رابطه ها بودی،. روز اول بهت گفتم صمیمی شو ولی دل نبند،. چارچوب و حریم و شخصیت محکمت رو حفظ کن، گفت داداش و خانمش راهنمایی ام میکردن، گفتم اونا اگر بلد بودن هفته ای دوبار اون دو تا طفل معصوم رو نمینداختن خونتون و نمیرفتند قهر، گفت شما و داداش ( سنگ) راهنماییم نکردید گفتم تو اصلا حرف گوش نمیدادی، براش تولد گرفتی و کادو و کیک مگه سنگ نگفت کار درستی نیست گفتی جوون های الان اینطوری هستند اسکول نیستند، صدبار گفت آدرس خونه و کار و خانواده الویتت باشه فکرت شد بازی با تخته و رفیق بازی، الان هم اتفاقی نیفتاده تجربه خوبی بود معیارهات رو الان کامل میدونی. شب به سنگ گفتم خواهرت اومد و صحبت کرد ناراحت شد از اینکه مسیر بدی رو بهش نشون دادند، چند روز بعدش مادرش اومد خونمون صحبت کرد، گفت چون بار اول برده بودتش فلان کافه در فلان جا(جای گرون) ما فکر کردیم آدم حسابی هست، سنگ عصبانی شد و گفت معیارتون فقط کافه فلان رفتن بود، واقعا نمیفهمیدید طرف حرفاش جای شک داره، نه خانواده ای نه آدرسی نه کار مشخصی خودش همهمش از دوستش و زن دوستش حرف میزد، چند بار گفتم گفتید به شما ربطی نداره، چطوری به من و بابا ربطی نداره اما به زن داداشم که رسما اراجیف میگفت ربط داشت، جالب بود یه جوری حرف میزد که انگار تقصیر سنگ و پدرش بود و کوتاهی کرده بودند، آخرش سنگ گفت مامان به بابا گفتید بهم خورده تا اصاب اون هم راحت بشه گفت نه گفتیم چرا بگیم خودش بعدا میفهمه، یعنی سنگ شده بود یک گوله آتیش، گفت یعنی چیز به این مهمی رو هم به بابا نگفتی بعد میگی مقصرشما هستید که تحقیق نکردید، چندبار وفتیمبریم تحقیق گفتی نه پسر کوچیکه با ماشین میخواد بیفته دنبالش ببینه دختر سوار نمیکنه متلک نمیگه، خودت فکر کن بعد بگو مقصرکیه، مادر و دختر حرف نمیشنیدید من هیچی شما حتی بابا رو هم کنار گذاشته بودی و به حرف های اون هم اهمیتی نمیدادی، الان هم خدا رو شکر، ناراحتی نداره
اما راستش ناراحتی داشت، همزمان با این آقا یک خواستگار دیگه هم اومد و دو جلسه صحبت کردند، موقعیت این خواستگار بهتر بود، معرف فامیل بود، وضعیت کار و زندگیش مشخص بود اما خب به خاطر اون،. این رو جواب منفی دادند و الان پشیمون شدند و همش دارن با هم مقایسه میکنند، انشالله که همه جوون ها خوشبخت بشن و با چشم کاملا باز انتخاب درست و آگاهانه داشته باشند
ایکاش بدونیم که آدم ها شبیه هم نیستند و قرار هم نیست که شبیه هم عمل کنند . سه هفته پیش رفته بودم آرایشگاه برای اصلاح صورت و ابرو . کلا من بیشتر اوقات برای اینکار میرم و هرزگاهی اون زمان که موهام بلند بود برای بافت میرفتم . ناخن هام رو همیشه خودم مرتب میکنم و اهل لاک نیستم و کلا چون سنگ از لاک خوشش نمیاد و خودم هم برای وضو همش باید پاک کنم زیاد نمیزنم و فقط مواقع پریودی اون هم ممکنه در سال یکبار اتفاق بیفته لاک بزنم . کارم رو انجام دادم و داشتم حساب میکردم که ناخن کار اومد و گفت کار ناخن ندارید گفتم ممنون نه که مدیر سالن گفت خانم فلاتی کلا اهل اینکارا نیست بیچاره شوهرش . برگشتم سمتش و بهش گفتم هر انسانی در زندگی از چیزی آرامش میگیره . من با خواندن یک کتاب ، زدن پیانو پیاده روی با خانواده ام آرامش میگیرم و اعتماد به نفس بالا دارم ، شخص دیگه با بزک دوزک کردن خودش . مقایسه آدم ها با هم کار درستی نیست . مدیر سالن سریع گفت قصد بدی نداشتم . لبخند زدیم و خداحافظی کردیم .هفته گذشته مجددا برای کار ابرو رفته بودم و زیر دست ابروکار بودم که مدیر سالن اومد و سلام علیک کرد و نشست کنارم و گفت واقعا پیانو میزنی ؟ گفتم بله چطور . گفت واقعا . کارم که تموم شد از گوشیم یکی از فیلم ها رو نشونش دادم . گفت راستش دفعه قبل بچه ها گفتند الکی میگه طرف با این تیپ و قیافه بلد باشه چیزی بزنه اونم پیانو . چنان قهقهه ای زدم که فکر کنم اگر ماسک نداشتم لوزه هام رو هم طرف میتونست ببینه . گفتم مگه مهارت داشتن به نیپ و قیافه است . در ضمن من از تیپ و قیافه خودم راضیم . درسته ابروهام کم پشته و جای خالی زیاد داره و صدبار گفتید میکرو و هاشور و نانو و ... کن اما منم هر بار گفتم فعلا نیازی ندارم وبا یک مداد میتونم مرتبش کنم و زمان مناسب که خودم تشخیص بدم انجام میدم . ناخن هم من کلا بابت نماز و غسل باهاش راحت نیستم . کاری هم ندارم که گفتند اشکالی نداره عقل من میگه اشکال داره و اصلا باهاش راحت نیستم . ظاهر آدم ها که نشان دهنده شخصیت آدم ها نیست . یکم صحبت کردیم و چای خوردیم و موقع خداحافظی بهشون گفتم شما یک سالن کوچیک با کادر کم دارید در مقابل سالن روبرویی که خیلی معروف هست و در افتتاحیه از چندتا بازیگر معروف دعوت کرده بود اما شما چیزی دارید که متمایزتون میکنه و باعث وفاداری مشتریاتون میشه . این سالن یا بهتره بگم آرایشگاهی که من میرم یک چای ساز گذاشته به همراه چای و نسکافه که مشتری ها میتونن رایگان ازش اسفاده کنند و اینکه بعد از اصلاح صورت رو با آبگرم و دستمال تمییز میکنند و یک ماساژ 30 ثانیه ای میدن . خداحافظی کردم و برگشتم خونه . خیلی تو فکر بودم . سال گذشته هم جاریم گفته بود تو چه اعتماد به نفسی داری که جلوی شوهرت و بیرون آرایش نمیکنی و اصلا شوهرت چطوری میتونه تو صورتت نگاه کنه . چندباری هم خواهر سنگ بهم متلک انداخته بود . ( ما تا حالا خواهر سنگ و خانم برادر سنگ رو بدون آرایش صورت و مو ندیدیم ) . همه اون حرف ها مثل یک چکش همش اون روز میخورد به سرم . سنگ قهوه درست کرد و نشسته بودیم که ازش پرسیدم از اینکه من داخل خونه آرایش نمیکنم و چیتان پیتان نمیگردم بدت میاد . گفت نه برام راحتی تو مهمه . گفتم تو چی دوست داری ؟ گفت نه . من فقط دوست دارم همیشه تمیز و مرتب باشی . حتی از زمانی که وضعیت ریه ات بد شده دوست ندام عطر هم بزنی . من همین که هستی رو دوست دارم حالا چی شده از این سوالای مزخرف میپرسی گفنم آرایشگاه اینطوری شد و هرزگاهی هم خواهرت و خانم برادرت هم اینطوری گفتند ( یک فحش ریز داد ) و گفت کلا اکثر مردها شاید در اوایل آشنایی شون از این جلافت بازی ها خوششون بیاد اما وقتی زندگی شروع میشه و مشکلات واقعی شروع میشه از همراهی همسرشون آرامش میگیرن . اگر دوست داری برو ناخن هات رو مثل اونا درست کن اما فکر نکن با این کار من بیشتر دوست دارم . اگر دلت میخواد و خوشت میاد برو اما به خودت یاد بده که اینکارها شخصیت تو رو بالا نمیبره . و اینچنین بود که من همچنان همون شیشه همیشگی بدون آرایش ، ساده هستم .
اردیبهشت ماه عموم گفت یک سهم معرفی کن بخرم متم گفتم بروخساپا بگیر . قیمت اون زمان تقریبا 186 بود . شد 520 گفتمبفروش گفت من از کسی که اینکارست پرسیدم گفت میره بالا گفتم این شاخصی که من میبینم باید 1500 اصلاح میکرد الان که 2 میلیون رو رد کرده خطرناکه باید نقد شد اما گفت من با این کاره حرف شدم خودت هم گفتی بالای 1000 میشه گفتم من گفتم یکسال دیگه نه الان . با شروع اصلاح شاخص بعد از یک هقته زنگ زده بود به بابا که آرهشیشه گفت فلان چیز رو بخر من خریدم دارم ضرر میکنم بابا هم گفته بود حالا من چیکار کنم . مگه اون روزی ه ازش پرسیدی چی بخرم از من صلاح مشورت خواستی الان هم اگه حرفی داری به خودش بگو ( سابقه عموی ما در این موارد بالاست و دیگه همه میشناسن و میدوننئد چه آدمیه ) بابا هم بهم زنگ زد گفتم بابا من بهش گفتم در 520 بفروش گفت من از کس پرسیدم حتی وقتی رفت 600 شد یک عکس برام فرستاد و نوشت خدا رو شکر حرفت رو گوش نکردم . گفت به هر حال حواست باشه شاکیه ازت . چند وقت بعد همون پیامی رو که برام فرستاده بود رو همراه قیمت اون روزش براش فرستادم و گفتم حال و احوال ؟ ( البته بگم من و عموم زیاد با هم شوخی داریم و کلا ناراحت نمشیم ) شنیدم چقولی کردی . زنگ زد گفت شب بیایید خونمون حرف بزنیم گفتم نه و داشتم تعارف میکردم که زن عموم گوشی رو گرفت و گفت برای شام منتظریم و گفتم برای شام نمیام ولی 10 شب به بعد برای شب نشینی میاییم . رفتیم و گفتم تقصی خودت هست من هشدار دادم . چون این اتفاق سال 92 هم برام افتاده برام دور از انتظار نبود الان هم خدا روشکر از سود ضرر کردی نه از سرمایه اصلی ات . کلی صحبت کردیم و گفتم حق المشاوره من هم فراموش نشه . به آینه هم خسابی خوش گذشت و کلی با پسر عموم و زن عموم بازی کرد .
دو روز بعدش تماس گرفتم از زن عموم ( زن عموم معرف منو سنگ به همدیگه است) تشکرکنم داشتیمصحبت میکدیم که چیزی گفت که نفسمبند اومد .یکی از دخترهای فامیبمون که تازه دو ساله ازدواج کرده متوجه شدند که همسرشون سرطان داره و شرایط اش هم اصلا خوب نیست .اونقدر ناراحت شدم که دیگه نتونستم حرفی بزنم . زن عمو هم گفت از من نشنیده بگیر . بنده خدا دختره کاملا بهم ریخته است . فرداش با مامان صحبت میکردم گفتم مامان زن عمو فلان چیز رو گفت . گفت میدونم اما داستان چیز دیگه ای هست . مامان چیز بیشری بهم نگفت . انشالله که همسر اون بنده خدا به زودی شفا پیدا کنه .
با دو تا عمو هام ( دو تا آخری) صمیمی هستم و با بچه هاشون هم همینطور . عمو کوچیکم ( همون که رفتم خونشون ) بچه هاش خودشون رو خیلی میگیرن اما اون یکی عمو م بچه هاش خوب هستند .بچه هاش از من 10 سال کوچکتر هستند اما صمیمی هستیم . پسرش کرونا گرفته . زن عموم برام پسغام فرستاد که اصلا رعایت نمیکنه بهش زنگ بزن و بترسونش . شب بهش زنگ زدم چنان حرف زدم که فرداش زن عموم تماس گرفت و کلی تشکر کرد . هر شب هم سنگ تماس میگیره و باهاش حرف میزنه . انشالله همه سالم و سلامت باشن و این ویروس لعنتی از جان محو بشه
آینه چشماش رو میبنده و یکی از اسباب بازی هاش رو به صورتش نزدیک میکنه وصدای بوس درمیاره بعد چشماش رو بباز میکنه و سرش رو ت
/کون میده میگه کی بودش؟( ک رو بین ک و چ تلفظ میکنه ) بعد به عروسک دست خودش اشاره میکنه و میگه تو بودی؟ و شروع میکنه بوس کردن اون عروسک .