آیینه

بلاخره بعد از کلی فکر کردن اسم مستعار پسر کوچولومون رو پیدا کردم, آینه, چرا که حقیقت وجودی شیشه و سنگ قراره در این پسر نمایش داده بشه

ماه تقریبا پر استرسی رو پشت سر گذاشتم, هجوم افکار منفی در مورد سلامت آینه به حداکثر میزان خودش رسیده بود, اصلا دست خودم نبود,مثل یک بحران بود که به سختی پشت سر گذاشتمش, برای اولین بار در عمرم دوست داشتم چشمام رو ببندم و به آینده برم, به اواخر اردیبهشت یا اولین روزهای خرداد, ببینم این کابوس تموم شده و آینه کوچولو بغلمه و از شدت شوق دارم اشک میریزم, همینجا دعای همیشگیم رو بکنم, الهی همه عزیزان ،بارداری به مراتب راحت تر و دلنشین تر رو تجربه کنند و به حق نام والای علی علیه السلام هیچ خانمی, چشم انتظار نمونه, الهی آمین

دیشب داشتم عکس های دوران دانشجویی مون رو نگاه میکردم  که یاد یک خاطره افتادم . من دوران کارشناسی ، قم بودم . از اواسط ترم اول با یکی از هم دانشگاهی ها دوست شدم و مسیر تهران -قم  رو با هم میرفتم و بر میگشتیم . انتخاب واحدهامون با هم بود . صبح ها پدرامون ما رو تا ترمینال جنوب میرسوندند و ما اونجا سوار اتوبوس هایی که بیرون ترمینال بودند و مقصدشون کاشان یا اراک یا اصفهان بود سوار میشدیم و میرفتیم قم . البته بیشتر اتوبوس ،اون تایم دانشجوها بودند و تعداد محدودی مسافر. من همیشه کنار پنجره مینشستم و دوستم کنارم . تا اینکه یک روز اعتراض کرد که من باید کنار پنجره بشینم . نشست . ساعت 5:45 بود و تازه عوارضی تهران -قم رو رد کرده بود که ناگهان دوستم از خواب پرید و گفت احساس کردم کسی به بدنم دست زد . خندیدم و گفتم خواب دیدی. چند دقیقه بعد یک آن یک جیغ بلند زد و بلند شد و برگشت و یه چک خوابوند در گوش مسافر پشتی . یعنی اونقدر سریع اتفاق افتاد که خود من هم چیزی متوجه نشدم . یک جیغی هم زد و چند تا فحش داد . طوری که همه مسافرا برگشتند و ما رو نگاه کردند . گفتم چی شده . گفت این بی شرف دستش رو از کنار صندلی آورد جلو و (س. ی. ن.ه) م رو گرفت . کمک راننده اومد  و بدون هیچ توضیحی با تشر اون مرد رو جابه جا کرد . انگار این جور اتفاق ها در اتوبوس ها عادی بود و یا چندین بار شاهد اینجور حوادث بودند . تا تموم شدن کلاس اون روز هیچ حرفی بین ما رد و بدل نشد . کلاس که تموم شد سوار ماشین شدیم و رفتیم سمت میدان هفتاد و دو تن . اونجا محل گذر اتوبوس ها بود . قبلش رفتیم و کمی خوراکی خریدیم و روی یک چارپایه نشسته بودیم و منتظر اتوبوس بودیم که گفت : ای شیطون الان میفهمم چرا همیشه دوست داشتی کنار پنجره بشینی و کلی خندیدم . از اون حادثه چند تا درس گرفتیم و بعد از اون وقتی سوار اتوبوس  میشدیم ردیف هایی رو انتخاب میکردیم که یاپشتمون خالی باشه (مثل جایی که در دوم اتوبوس اونجا بود) یا ردیف عقبمون خانواده نشسته باشه و یا کلا خانم باشه . آدم های بیمار همه جا ممکنه باشند. در اتوبوس، تاکسی ، رستوران و شاید حتی در میان اقوام و آشنایان .مواظب خودمون و زندگی هامون باشیم .