پاییز با همه زیباییش تموم شد و زمستان رسید . خب هر چقدر که پاییز فصل من و آشنایی ماست ، زمستان فصل سنگ و رسمیت پیدا کردن رابطمونه . به خاطر همین همیشه یکی از روزهای دی رو جشن میگیریم . فرقی هم نداره چه روزی باشه . مهم بهانه ایست که برای با هم بودن بیشتر و خوشحال کردن هم داریم. 3 دی بعد از یک روز کاری پر مشغله ، یهویی تصمیم به گرفتن جشنمون کردیم . خیلی سریع برنامه ریزی شد . رفتن به سینما چارسو ، دیدن فیلم شاهزاده رم ، خوردن شام ، عکس گرفتن ، کلی پیاده روی کردن و بلاخره حدالامکان با اتوبوس به خونه برگشتن . پنجشنبه ها و جمعه ها کار مشترکی رو انجام میدیم و همین یعنی می تونیم با هم بریم و با هم برگردیم . ساعت 7 کارمون تموم شد و پیاده به سمت خیابون فردوسی حرکت کردیم . اول نگاهی به تمام مغازه های چرم فروشی انداختیم و یکی دو مدل کفش و کیف دیدم که نشون کردم بیام بخرم و همونطور که داشتیم مغازه ها رو میدیدم پیاده رفتیم به سمت چارسو . تو چارسو اول رفتیم سری به مغازه های طبقه پایین انداختیم و لب تاپ قیمت کردیم که دیدیم نسبت به پایتخت خیلی گرون تر میگفت . کمی تو طبقات گشتیم و رفتیم بسمت فودکورت . برنامه سینما رو چک کردیم که دیدم این فیلم از رو پرده برداشته شده . انیمیشن آستریکس 2015 رو داشت که سانسش تموم شده بود . قید سینما رو زدیم وتصمیم گرفتیم شام رو همینجا بخوریم . رفتیم شام رو سفارش دادیم .من نون سیر با اسفناج و پنیر سفارش دادم و سنگ پیتزا . رفتم دست هام رو شستم . وقتی برگشتم دیدم دو تا لیوان شیک شکلات رو میزه . گفت چون خیلی دوست داری به خاطر شما گرفتم . خب خیلی خوشحال شدم . همین که میدونه من عاشق شیک هستم اون هم از نوع شکلاتی برام خیلی ارزشمند بود . رفته بود سفارش شام رو هم نیم ساعت به تاخیر انداخته بود . شروع کردیم به صحبت کردن و برنامه ریز برای آینده . ازم بابت مشکلاتی که تو این مدت پیش اومده و سختی هایی که داریم میکشیم عذرخواهی کرد و تشکر کرد از صبوریم ، و مثل هر مرد دیگه ای وعده جبران داد . بعد خندید و گفت این شیک شکلات ، جایزه ارائه خوبت تو دانشگاهه . خب روز قبلش یه ارائه سنگین داشتم ، قرار بود خودش بیاد اما نتونست و ازم خواست صدام رو ضبط کنم که وقتی شنید کلی ذوق کرد و نقاط ضعف و قوت رو بهم گوشزد کرد . شام هم بعد نیم ساعت آماده شد که خوردیم . ساعت نردیک ده بود که اومدیم بیرون . خب جلوی چارسو دقیقا ایستگاه اتوبوسه . واستادیم تو ایستگاه تا با آخرین اتوبوس برگردیم .سوار اتوبوسی شدیم که تنها مسافراش فقط ما دوتا بودیم و از شانس خوبمون تا سر کوچمون ما رو آورد .
قرار بود برای شب یلدا مهمون داشته باشم که به روزجمعه موکول شد . روز جمعه پدر سنگ رفت ماموریت و مهمونی موند برای بعد از امتحان های من . ما هم به رسم هر سال شب یلدا رفتیم خونه مادرم و فرداش رفتیم خونه مادر سنگ ، که هر دو جا حسابی بهمون خوش گذشت . امسال هم به رسم هر سال پدر و مادرم برامون آجیل و شیرینی خریده بودند .
یه روز هم داشتم میرفتم خونه مادرم که وسط راه گل فروشی دیدم و رفتم یه دسته گل برای مامان خریدم . کلی خوشحال شد . لبخند مادرم زیباترین دارایی منه . خدایا ممنون . حالا برنامه ریختم یه روز هم برای مادرسنگ گل بخرم ، کار قشنگیه که هرزگاهی به کسانی که دوسشون داریم نشون بدیم که واقعا دوسشون داریم و به یادشون هستیم .
برادر سنگ هم اینبار که رفته بود چین برام سوغاتی آورد . چند هفته قبلش هم ازتایلند برامون یه بسته شکلات آورد . مهماندار هواپیماست و این موقعیت رو داره که تو پروازهایی که ساعت پروازی بالایی داره 24 ساعت بمونند تو اون کشور . به هر حال دستش در نکنه ، واقعا ازش توقعی نداریم .
داره اتفاق های خوبی میوفته . خدایا ممنون . دستمون رو همینطوری محکم تو دستت نگه دار و نذار بیفتیم
به رسم هر سال ، خونه تکونی زمستانیمون رو انجام دادیم تا زمستون هم مثل پاییز پر از پاکی و تمیزی برامون باشه
لذت بردم از خوندنت...همیشه خوش باشید
ممنون توت عزیز, شما هم انشالله شاد و موفق باشید
سلام عزیزدلم
چقدر کیف میکنم این پست های پر از آرامشت رو میخونم
ایشالله همیشه خوشبخت باشید و قلبتون پر از شادی و آرامش باشه ... آمین
سلام بر بانو باران گل , خیلی ممنون. انشاالله که همه در آرامش و خوشبختی باشند
شاد باشی