وسط کلی خاک و کچ نشستم, بنایی ده روزیه که شروع شده, هر چند که کار زیادی نداریم, یک کمد دیوار گچی رو خراب کردیم به همراهش کف هم خراب شد, و سقف هم ترکید, گچکار اومد و دیوار و سقف رو درست کرد و بعدش هم سنگ کار اومد و ا ن قسمت از کف رو سرامیک کرد و حالا ما موندیم و خونه ای که کاملا ترکیده و چشم انتظاری برای خشک شدن گچ, تا نقاش بیاد و سقف رو رنگ کنه و بعدش نصاب کاغذ دیواری بیاد و در نهایت اتاق رو تمییز کنیم و پدرم بیاد یک کمد دیواری هم در این اتاق برامون بسازه. کل خونه رو جمع کردیم و الان فقط یک قسمت از خونه رو مرتب کردیم و یک فرش انداختیم تا شبا بتونیم بخوابیم, در زمان هایی که میتونم داخل کابینت ها رو خالی کردم و شستم و چیدم اما برای دیوار و کارهای دیگه حتما کسی رو برای کمک میگیرم
دیروز هم رفتیم شهر فرش و برای آشپزخونه فرش خریدیم, و از اونجا هم رفتیم عبدل آباد و سفارش پرده دادیم ,منتظریم جمعه بشه و نقاش بیاد و سنباده کاری ها و رنگ تموم بشه تا من هم بتونم به نظافت خونه برسم
خوشبحال اونایی که خواهر دارن, فکر کنم در این دوران و در این شرایط خیلی به هم کمک کنند, دیروز با گریه به مامان زنگ زدم و گفتم مادر من, یا منو به دنیا نمیوردی یا بعد من یکی دو تا هم میزاشتی بشه, واقعا تنهام, هر چند که بعدش پشیمون شدم که چرا ناراحتش کردم, اگر مامان مشکل کمر درد نداشت حتما الان اینجا بود و داشت کمکم میکرد, لعنت به خونه ای که آسانسور و دستشویی فرنگی نداره, در این نه سالی که ازدواج کردم شاید مامان پانزده شانزده بار اومده باشه خونمون, خدایی این انصاف نیست
اولا با این فکرها خودتو ناراحت نکن
اخه منم خواهر ندارم یادمه یه وقتهایی گریه میکردم خواهر ندارم ولی شوشو خیلی خوشحاله باجناقنداره این مردها خیلی خودخواهن
مهم نیست خدا تن خودتو سالم نگهداره و همسرو بچه و خانوادت در سلامت باشن ایشالله عزیزم
مامان منم زیاد خونه ما نمیاد کلا دلیلش اینه ادم خونه داماد زیاد نمیره
از دست این مادرها, خدا همشونو حفظ کنه
سلام کاملا درکت می کنم . من فقط یک برادر دارم و زن داداشی که کلا دست و پایی نیست و اصلا اهل تعارف زدن و کمک کردن و حتی زنگ زدن و حال پرسیدن هم نیست . تا حالا حدود پنج سال فامیل شدیم شاید پنج تا پیام داده شش هفت بار به اجبار یک کار ضروری شاید هم کمتر زنگ زده وقتی می بینمش خوبیم باهم البته من بیشتر سر حرف رو باز می کنم همه جا هم احترامش رو داشتم ولی کلا یخ و بی مزه است .
مامان هم درگیر پرستاری از مادربزگم هستن و خلاصه هم دردیم
الان متنت رو برای دخترم تعریف کردم و بهش می گم ازم تشکر کن برات خواهر اوردم .
گاهی هم به شوخی می گم اصلا یک دختر دیگه میارم تا روی داماد اولیم رو کم کنم فکر نکنه یکه تازه میدونه . الان همسر من از خداشه که باجناق نداره میگه اصلا یکی از اپشن های خوبت همین نداشتن خواهر بوده
سلام
اتفاقا همسر منم خوشحاله که باجناق نداره, اما وقتی تنهاییم رو میبینه میگه ایکاش خواهر داشتی, دیشب بنایی تموم شد بنده خدا همسرم به مادر و خواهرش میگه حداقل میبینید وضع خانمم رو بیایید یکم کمک تا جمع بشه فردا کارگر می خواد بیاد, میگن ما خودمون گرفتاریم, در صورتی که اگر مادرم بیمار نبود, یا خواهر داشتم چه بسا نیازی به گفتن نبود و خودشون اتومات میومدن, یا شبا برای خواب با اینکه فقط یک طبقه فاصله داریم حتی نگفتن بیایید پایین بخوابید, میون کچ و خاک یک گوشه ای فرش پهن میکردیم و در یک جای سه متری دو نفره میخوابیدیم, به دخترتون بگید اون زمانی که حتی فکرش رو هم نمیکنه خواهرش کمکش خواهد کرد
خانم برادرم هم جواب سلام ما رو بده الباقی پیشکش,از عید سال قبل خونه پدر و مادرم هم نرفته و حتی تایمی که مادرم بیمارستان بود عیادت نیومد و به برادرم گفته بچه ها مال منه دوست ندارم ببری اون سمت, خونه من که جای خود, سه ساله حتی عید, دیدنی هم نیومده, از اول عروسیشون یعنی 13 سال گذشته هم کل مکالمه بینمون 5 دقیقه هم نبوده
سلام عزیزم
درست میگی خواهر داشتن برای اینجور وقتا یه نعمت ... البته اگه مجرد باشه یا بچه نداشته باشه .. چون اطرافم دیدم اونایی که بچه دارن اینقدرسرشون شلوغ وقتی برای کمک به خواهر و برادرشون ندارن ...
اصلا کمک نخواستیم, من دوست داشتم خاله هم بشم
عزیزم تو با این وضعیتت حتما باید کمک داشته باشی
اصلا غصه خواهر نداشتنت رو نخور نه اینکه بگم خوب نیست ها تواین مواقع هر کسی مشغول گرفتاری های خودشه
من که دوتا خواهر دارم وهر کدوم دوتا بچه دارن ومامانم که خودش هم به کمک نیاز داره این جوری میشه که هر کدوم به کارای خودمون مشغول میشیم وانتظاری هم نداریم
فقط شاید برای خرید رفتن چندباری با هم بریم
خیلی دیر این کارارو شروع کردید ولی ایشاله زودتموم میشه خونه مرتب وتمیز میشه
می دونم سخته ولی به خودت فشارنیارومواظب خودت ونی نی باش
همینکه میتونی باهاشون بیرون بری و گهگاهی بدونی کسی هست که تماسی میگیره و حالت رو میپرسه خودش قوت قلبه
خدا خواه ات رو حفظ کنه و به مادرتون سلامتی بده
سلام عزیزم
دقیقا مثل تو همه چی رو به هم ریختم ودارم میون این همه کار به تجریش رفتن وخوشگذرونی هم فکر می کنم
تازه سر کاررفتن رو هم اضافه کن بهش
ولی امیدوارم تا آخر هفته بعد تمومش می کنم
الان میام می خونمت
من اصلا به بیرون رفتن فکر نمیکنم, بعد مجبورم آروم کار کنم و هر نیم ساعت هم یکساعتی استراحت کنم, و از طرفی هم باید منتظر بمونیم گچ خشک بشه
خیلی دیر شروع کردیم اما توکل به خدا
سلام عزیزم.
من دو تا خواهر دارم.یکی شون کلا یه شهر دیگه س.مامانمم همینطور
اون یکی هم که تهرانه سرکاره و بچه خودش کوچیکه.
نمیشه از کسی توقع داشت. گاهی اوقات من خودم گریه می کنم از شدت تنهایی و فشاری که بهم میاد. ولی می گم خدایا به خودم توان بده. خودم انجام بدم.
سلام, توقع ندارم که اگه خواهر داشتم الان داشت کمکم میکرد, اما قوت قلبم که بود, گوشه ذهنم حداقل کسی رو داشتم که اگر گرفتار باشم بتونم بهش فکر کنم
خدا همه خواهرها و مادرها رو حفظ, کنهو بهشون سلامتی بده
کاش دست به خونه نمی زدین. باورت میشه ما که خونه خریدیم دقیقا یه کمد دیواری رو خراب کردیم و بردیم تو اتاق و دو ماه این بساط طول کشید. خرابی کف و سقف و رنگ و ..
مجبور بودیم.اتاق خودمون رو دادیم به پسرک و مجبور شدیم خودمون نقل مکان کنیم به اتاق کارمون. بزرگتره اما کلی کتابخونه و میز و وسایل کار توش بود . باید یک فکری میکردیم و تخت رو هم داخلش جا میدادیم . به خاطر همین تصمیم به اینکار گرفتیم وگرنه تمایلی به اینکار نداشتیم
یعنی سالی یه بار؟
خوب خونه رو عوض کنین. یا توالت فرنگی بذارین. یه فکری بکنین. وای من باردار بودم فقط توالت فرنگی تازه اونم میومدن دستمو می گرفتن بلند بشم با عرض معذرت.
آره خواهر خیلی خوبه منتها اگه خودش ازدواج نکرده باشه و درگیر مشکلاتش تو یه شهر دیگه نباشه.
الان سه سالی میشه که هر سال وضعیتمون همین شکلی هست
سال پیش طرح دستشویی فرنگی رو دادم پدر همسرم مخالفت کرد . کلا چون نصف خونه مال ماست و نصف خونه برای اونا کمی مشکلات تصمیم گیری داریم . البته امسال خدا رو شکر اصلا نیومد بالا و کاری به کارمون نداره . خودمون هم خیلی دلمون میخواد خونه رو عوض کنیم اما اینا نه اجازه فروش به ما میدن نه خودشون حاضرن نصف پول خونه رو بدن .بیشتر دوست دارن ما بقیه پول خونه رو بدیم به اونا
ای جاانم کاش نزدیک بودم می اومدم کمکت به خدا می شد و می خواستی حتما می اومدم و می یام
انشاالله به سلامتی تموم می شه کارای خونه
واقعا خواهر عااالی ماه مخصوصا اگه ازت بزرگتر باشه
نمی دونم پستای قبلم خوندی یا نه راجع به اینکه اگه ما کمتربودیم مثلا دوتا بچه حتما مامان و بابا کمتر حرص و جوش داشتن و کمتر بدن درد و کمتر پیر می شدن اما کگاهی از اینکه خواهر و برادارایی دارم که دلم بهشون گرمه هرچند الان رابطه ها سردرتر شده اما بازم خوبه خوشخال می شم...هرکدوم مزایا و معایبی داره. سرت درد آوردم
می بوسمت و دعای خیر از راه دور برات می فرستم
فدای شما . بزرگواری
اینکه بچه مسئولیت داره و با بزرگتر شدنش مسئولیت و دغدغه پدر و مادر هم بیشتر میشه جای شک نیست . اما باور کن الان خود مادر من پشیمونه که چرا بچه کم داره . شاید چون تنهایی بی حد و مرزم رو میبینه . چون میبینه که فشار زیادی رو منه . همه آدم ها وقتی باردار میشن ذوق میکنن و فکر خرید سیسمونی رو دارن . من اما از همون روز اول بزرگترین دغدغه ام شد که کی به عنوان همراه بیمارستان اون شب پیشم بمونه .این احساسات برای کسی که خواهر داره شاید کمتر پیش بیاد اما برای من ....