تعطیلات عید قربان خیلی خوب بودند . کلی به کارهای عقب افتاده رسیدیم و کلی هم بهمون خوش گذشت . طبق عادت همیشگی ،صبحانه روزهای تعطیل به ویژه اعیاد رو میریم خونه مامانم . چهارشنبه صبح رفتیم خونه مامانم . صبحانه ای جانانه بر بدن زدیم . بابا گفت عمو تماس گرفته که برای شام می خواهیم بیاییم خونه شما دور هم باشیم . شما هم بیایین . گفتم ما شام مهمون هستیم . تولد خواهر سنگ بود . اما بزار با سنگ صحبت کنم ببینم نظر اون چیه . سنگ هم تو پارکینگ مشغول تمییز کردن داخل ماشین بود . اومد بالا گفتم . گفت میاییم اینجا . ما که کادوی تولد خواهرم رو دادیم . کیکش رو نهایتا فردا می خوریم . از مامان پرسیدم شام چی می زاری. گفت می خوام زرشک پلو با مرغ درست کنم که پیشنهاد دادم من مرغ سوخاری درست کنم . کههمونجا مرغ هایی رو که بابا تازه خریده بود رو تکه کردم و قرار شد شام رو من بیام و آماده کنم و مامانم خودش رو خسته نکنه . البته گفتم من ساعت 8 میام . ساعت 12 ظهر بود که برگشتیم خونمون . رفتیم یک سر به مادر سنگ زدیم که اونجا گفتیم مادرم اینا مهمون دارن و ما نمی تونیم شام بیاییم . اونا هم گفتند اشکال نداره پس ناهار اینجا باشید . تولد رو هم به جای شب ، عصر میگیریم . با برادر سنگ هم هماهنگ کردیم و قرار شد تولد بازی ساعت 5 باشه . من سریع رفتم خونه و خونه رو مرتب کردم و دوش گرفتم و بعدش هم آینه و سنگ رفتند حمام و خوشگل کردیم و برای ناهار رفتیم خونه مادر سنگ و بعد از ناهار باز من مجددا برگشتم خونه و کارهای باقی مونده رو کردم و سرخ کنم رو گذاشتم پشت ماشین و ساعت 5 رفتم پایین و تولد بازی شروع شد و کلی عکس گرفتیم و رقصیدیم و کلی بهمون خوش گذشت و کیک خوردیم و ساعت 7 خداحافظی کردیم و رفتیم خونه مادرم . اونجا هم کلی خوش گذشت . هر چند که بیشتر وقت رو در آشپزخونه بودم اما تا ساعت 2:30 دور هم بودیم و کلی گفتیم و خندیدیم و عموم برای تعطیلات عید غدیر ما رو ویلای شمالش دعوت کرد . شب هم خونه مادرم خوابیدیم .
قرار بود پنجشنبه صبح برم آزمایش. صبح ساعت 7 بیدار شدم و به آینه شیر دادم و لباسش رو عوض کردم و گذاشتیمش پیش مامانم و رفتم آزمایش. ساعت 10:30 برگشتیم و صبحانه خوردیم و باز به آینه شیر دادم و پوشکش رو عوض کردم و کمی هم شیر دوشیدم و گذاشتیمش پیش مامانم و رفتیم خرید . براش کاپشن و لباس زمستونی و صندلی ماشین خریدیم . مغازه دارها از وضعیت شاکی بودند . جنس ها دو قیمت داشتند . یکسری جنس ها با دلار قدیم بود و یک سری ها با دلار جدید. پستونک avent که 44 می خریدم شده بود 95 . اونقدر گشتیم تا در یک مغازه با قیمت 55 تومان پیدا کردیم و خریدیم . کاپشن زیر 250 چیزی نبود . سرهمی بافت 320 . اونقدر گشتیم تا یک کاپشن سرهمی پیدا کردیم . فروشنده می گفت از پارسال مونده و 185 باهامون حساب کرد . خدایی ارزش این قیمت رو نداره اما خودمون و همه معتقد هستند خیلی خوب خریدیم . چون با دلار قدیم بود . سایزش رو هم طوری برداشتم که حداقل بشه دو سال ازش استفاده کرد . بر باعث و بانی این وضعیت لعنت. یک لباس زمستونی سه تکه هم برداشتیم که اون هم شد 150 . یک پیراهن مردانه و شلوار و پولیور. قشنگه اما ... مامانم هم کلی براش کت و شلوار بافته که امثال یکیش اندازه اش میشه . یک دندان گیر دستکشی هم خریدیم که با استقبال بی نظیر آینه مواجه شد. هر چند که برای دستش فعلا بزرگه . صندلی ماشین هم بعد از کلی بالا و پایین کردن و از دیگران پرسیدن ، baby 4 life خریدیم . ابتدا به پشت نصب کردیم ( حالتی که برای بدو تولد تا 9 ماه هست) که هم خودمون خوشمون نیومد و احساس می کردیم امن نیست و هم آینه اصلا توش قرار نمی گرفت و گریه های جان سوز سر میداد . به جلو نصب کردیم و زیر تشکش یک بالشت کوچیک قرار دادیم تا حالت خواب پیدا کنه . هم بهتر و فیکس تر نصب شد و هم آینه راحت توش نشست . هر چند که چند دقیقه ای غر زد اما تسلیم نشدیم و بلاخره باهاش کنار اومد . جمعه صبح قرار بود ماشین رو ببریم تا بابا یک نگاهی بهش بندازه . ساعت 11 رفتیم خونه مادرم . سنگ و بابا رفتند سراغ ماشین و ما هم نشستیم به صحبت . تا ساعت 2:30 تعمیر ماشین طول کشید . دست بابا درد نکنه . از اول به مامان گفتم ناهار نمیمونیم . قرار بود بریم بیرون . تصمیم داشتیم جای جدید بریم . از بین گزینه ها هتل رستوران بلوار در بلوار کشاورز رو انتخاب کردیم . کیفیت غذا خوب بود . بعدش هم رفتیم خونمون و قبلش یک سر به پدر و مادر سنگ زدیم که گفتند شام بمونید اینجا .الان هم در حال تصمیم گیری برای رفتن به شمال هستیم . خیلی دوست داریم بریم . حوصله مون حسابی سر رفته اما از گرمای هوا به خاطر آینه کمی می ترسیم .
عزیز دلم الهی همیشه خوب باشین و دور هم خوش باشین
ما هم تو فکریم همین روزا واسه دخملی خرید زمستونی انجام بدیم
دختر گلی رو حسابی ببوس. ماشالله دیگه برای خودش خانمی شده . خدا حفظش کنه براتون
قیمت های این صفحه رو ببین خیلی خوبن سرهمی زمستونی 95 زده https://www.instagram.com/p/BnCfF8ShXZ9/?taken-by=sismoniye_aysaan
ممنون
سلام ایام همیشه به کامت باشه .
الان آیینه چند وقتشه دقیقا که اینقدر شیطون بلاست من که احساس می کنم دخترم فرق کریر و زمین را تشخیص نمیده شایدم باهاشون مشکل نداره .
فکر می کنم این روزا شمال هم سرد بوده حتی احتمال سرما خوردن بچه بیشتر از گرمایی شدنش هست. امیدوارم رفته باشی
سلام . متاسفانه نشد که بریم شمال
آینه امروز دقیقا سه ماه و نیمه شده . دکترش میگه حرکت هایی مثل چرخیدن و غلت زدن و حتی سینه خیز رفتن رو خیلی زود شروع کرده
خداروشکر بهتون خوش گذشته
ای جونم مبارک اینه باشه همه وسایلی که براش خریدین فقط صندلی جلو خطرناک نیست؟؟؟
صندلی ماشینش رو در صندلی عقب رو به جلو بستیم, حالتی که برای کودکان 9 تا 36 کیلو هست
سعی میکنیم آروم رانندگی کنیم و اکثر اوقات خودممپشت میشینم
خدارو شکررر
همیشه شاد باشین
می بینم که شما هم، همه ی هرینه هاذو برای ایینه جان می کنین.
درباره مسافرت، منم هغته پبش رفتم. جز یکم اذیت تو ماشبن،شدیدا پسرم با اب و هوا حال می کرد.
اونم شیر میدوشیدم، تو شبشه، می خورد، بی تابیش کمتر می شد.
سلام
بله دیگه, همه پدر و مادرها همه هزینه ها رو برای کوچولوهاشون میکنند
متاسفانه سفر به خاطر مهمانی که اومد خونه مامانم اینا لغو شد
ایشالا همیشه خوش باشید
هوای شمال الان خوبه طبق اخبار و خیلی خنک شده و بارون میاد مدام. من اوایل تیر رفتم واقعا گرم بود ولی صبح و عصر می شد بیرون رفت و برا بچه مشکلی نبود. اگه تونستی برو. تغییر روحیه میدی.
من هنوز لباس گرم نخریدم برا دخترم. از بهار خریدی؟
البته چند دست داره.
سلام
خودمم دوست دارم برم, ببینم تا سه شنبه چه پیش میاد
از بهار خریدم, البته برای لباس خونگی میرم آقا بزرگ