نوجوانی را در آغوش بگیر

چند وقت پیش در اینستا یک پست از یک روانشناس خارجی دیدم . یکی از تمرین هایی که برای مراقبت از خودمون میداد این بود . " چشماتون رو ببندید و برید تو اتاق دوران کودکی یا نوجوانی یا هر زمانی که میخواهید برید  پیش خود زمانیتون بشینید و حرفی که دوست داشتید اون زمان بشنوید  رو بهش بگید " در ابتدا شاید خنده دار باشه ولی نتایج عالی میتونه براتون داشته باشه . منم همین کار رو کردم و عجیب بود .

از کودکیم شروع کردم .

 رفتم به اون روزی که مامان پالتو قرمز که داخلش سفید بود رو تنم کرد و گفت وقتی رسیدیم اونجا نگو تازه خریدم . دختر خالت هم دلش میخواد. به زور ازم باشه گرفت . رفتیم خونه خاله . از اونجا من و دختر خاله همسن خودم و مامان و خاله رفتیم پارک . دختر خاله هم یک پالتو صورتی قشنگ پوشیده بود و همش میگفت بابام تازه خریده منم دل رو زدم به دریا و گفتم منم تازه خریدم اما مامان گفته به کسی نگم . اون هم مدام میرفت پیش مامان و میگفت خاله جون، شیشه گفت و من با دست دهنش رو میگرفتم  و التماس میکردم که نگه . فکر میکردم که کار بد بزرگی کردم و دیگه هیچ وقت جایی که اونا بودند اون رو نمیپوشیدم و گریه میکردم و میترسیدم که بگه و مامان منو به خاطر اینکه گفته بود نگم دعوا کنه  . در خیالم رفتم نشستم پیش  خودم گفتم چقدر قشنگه . داخلش فکر کنم حسابی گرم باشه  . خیلی خوشگل شدی  برو به همه بگو ببین چقدره قشنگه چقدر گرمه بابام برام خریده .

رفتم به روزی که  لوزه دختر خاله رو عمل کرده بودند و مستقیم از بیمارستان اومده بودند خونه ما و تا یک هفته موندند خونه ما . 5 یا 6 ساله بودم . دختر خاله رو مامان برد حموم و من رفتم بادکنکی رو که براش خریده بودند رو برداشتم و بازی میکردم . از دستم گرفتند که مال اونه اون عمل کرده ناراحته  بهش دست نزن . بعد هم از حموم در آوردند و بهش بستنی دادند  گفتم مامان به منم بستنی بده . گفت مال اونه عمل کرده باید بستنی بخوره . عصر باباش براش خمیر بازی خریده بود باز گفتند دست نزن اون عمل کرده ناراحته . نه اینکه مامان یا بابا برای من نمیخریدند اما منم دوست داشتم همه منو اونجوری دوست داشته باشند . شبش دعا کردم که ایکاش منم لوزه سوم داشته باشم . در خیالم رفتم پیشش  اما راستش با خودم کاری نداشتم دلم برای خودم خیلی سوخت .ترجیح دادم برم پیش مامانم و بگم این مسافر خونه رو تعطیل کن مگه خودشون خونه زندگی ندارن که هر لحظه اینجان . کسی که شعورش نمیرسه که خونه تو داره میخوره  و میمونه برای بچه تو تو دستش یک بادکنک بخره بیاره اینجا چه غلطی میکنه . آینده رو ببین همین دختر و مادر پشت سر خودت و شوهرت کلی تهمت و دروغ خواهند گفت و دعوا تو فامیل راه میندازن .

بعد رفتم به نوجوانی

نمیدونم از چه سنی ولی برای من از اول راهنمایی شروع شد . پریود شدم و اگر پریودی رو سن  ورود به نوجوانی و تغییر رفتار بدونیم  برای من دوران نوجوانی رسما شروع شد

رفتم به روزهایی که میرفتیم خونه یکی از دوستان پدرم . یک دختر دو سه سال بزرگتر از من داشت . همیشه با هم بازی میکردیم . تازه سینه هام رشد کرده بود که رفتیم بازی کنیم  که اومد و به سینه ام دست زد خیلی حس بدی داشتم خواستم برم بیرون ولی دستم رو کشید و دهنم رو گرفت و گفت ما دیگه بزرگ شدیم و دست منو به بدن خودش زد که من بالا آوردم و بعد از اون از اون دختر میترسیدم . هر وقت میرفتیم خونشون یا اونا میومدند خونمون من از کنار مامان تکون نمیخوردم و قبل و بعدش به خاطر رفتارم تنبیه میشدم و تو آدم نیستی و لیاقت نداری و دختر به اون خوبی  و تو خودت رو میگیری و .... میشنیدم . در خیالم رفتم پیش خودم و دستم خودم رو گرفتم و گفتم آخرش چی  تو که کتک رو میخوری بلند شو برو به مامان واقعیت رو بگو و خودت رو خلاص کن نهایت میخواد دعوات کنه اما حداقل دیگه رفت و آمد با اون خانواده و اصرار به بازی با بچه اش کم میشه . ( شاید به همین دلیل هست که هیچ وقت دوست ندارم هیچ بچه ای در هر سنی  حتی هم جنس با هم در اتاق در بسته بازی کنند و همیشه خودم در وسط مهمونی هم باشم تا آینه میره در اتاق با کسی بازی کنه میرم و خودم هم میشینم اونجا و هیچ وقت هم غر نمیزنم و یا نمیگم بیایید بیرون . اجازه میدم بازی کنند فقط  خودم به محیط و حتی بازی اضافه میشم  )

رفتم به روزهایی که تو راه مدرسه مامانم طوری تعقیبم میکرد و فکر میکرد من نمیفهمم . بعد بچه ها تو مدرسه مسخره ام میکردند که چیکار کردی که مامانت راه میوفته دنبالت. بعد ادای من و  مامانم رو درمیاوردند و پشت در و دیوار و ستون قایم میشدند . گرچه میخندیدم ولی از داخل ترک میخوردم . در خیالم رفتم نشستم کنار خودم و دستم رو گرفتم و گفتم فردا صبح بگو مامان بهتر نیست همراه هم بریم مدرسه . دست از این کاراگاه بازی ها بردار . گیریم من تو راه کاری کنم میخوای چیکار کنی بیایی آبروم رو جلویمردم ببری همین الان هم کاری نکرده  داری میبری

رفتم به روزی که داشتم از مدرسه برمیگشتم  یک موتوری از اون سمت خیابون صدا زد دختر خانم سرم رو بالا گرفتم دیدم عضو خصوصی اش رو درآوردن بیرون و داره با دست بازیش میده و حرف های + 18  خیلی خیلی بدی میگفت . نمیدونم اون مسیر رو چطوری تا خونه در حالی که میلرزیدم دویدم و همون روز از شدت ترس و اضطراب مریض شدم . الان هرزگاهی فکر میکنم بیچاره بچه هایی که دچار کودک همسری شدند چه زجری با دیدن چیزی که اصلا مناسب سنشون نیست و بدتر از همه تجربه  کردن رابطه میکشن . در خیالم رفتم پیش خودم در خونه و گفتم بگو  تو بد نیستی برو بگو  نهایتا میخوان دعوات کنن  اما بگو و خودت و آینده ات رو از شر کابوس اون خیابون و صدای موتور و موتوری راحت کن . قوی باش و برو به مامانت بگو

 به خیلی از روزها رفتم و کل حرف این بود بگو نترس

 نوجوانی سن خاصی هست . سنی که آدم نه بچه است نه بزرگسال . سنی که دوست داره مثل یک بچه بهش محبت  بشه و مثل یک بزرگسال بهش اطمینان . سنی که بیشتر ضمیر ناخودآگاه برای آینده ساخته میشه .

یکی از آرزوهام این بود که با دوستام برم بیرون . اما از اونجایی که اجازه تنهایی بیرون رفتن رو نداشتم با دوستان بیرون رفتن دیگه گناه کبیره بود . به عنوان یک مادر اگر امروز یک دختر نوجوان داشتم ( میگم دختر چون دختر نوجوان بودن رو به عنوان یک خانم درک کردم و گذروندم و حسرت خیلی چیزها رو دلم مونده و در جهت دهی زندگیم نقش داشته ) بنا به شرایط دایره دوستانش ( چون در نوجوانی حلقه های دوستی تشکیل میشه و عموما کم تعداد هستند ) با مادرهای دوستان دخترم هماهنگ میکردم و یک کافه با نظر خودم یا بچه ها یا مادرها انتخاب میکردم و یک زمانی رو مشخص میکردم و دخترم رو میبردم جلوی کافه پیاده میکردم و پول کافی هم در اختیارش قرار میدادم که اگر خواست این حساب کنه موردی نباشه و براش ساعت میذاشتم و خودم میرفتم با مادرهای دیگه یا به تنهایی به کارام میرسیدم . حتی وارد اون کافه نمیشدم و رفتاری نمیکردم که فکر کنه زیر نظرش دارم . اینطوری با دوستاش در مدت زمانی که من مادر تعیین کرده بودم و در مکانی که مورد تایید هست بچه ها لحظات دوستانه و شخصی خودشون رو داشتند و لذت هم میبردند .

به هیچ عنوان لوازم شخصی بچه ام رو نمیگشتم . من عاشق خواننده امید بودم یکبار پول جمع کردم دادم یکی از بچه ها برام یک عکس امید گرفت . شب که خواب بودم مثل همیشه بابام رفته بود سراغ کیفم و عکس پسر مردم رو دیده بود و نگم براتون.   پاره کرد . خیلی دلم سوخت . بعد از یک مدت باز پول دادم به دوستم برام مجدد خرید و اینبار جلد کادوی دفترم رو باز کردم و عکس رو با چسب چسبوندم به جلد  دفتر و بعد جلد کادویی گرفتم . درسته از اینکه اون عکس رو نمیتونستم ببینم ناراحت بودم  ولی از اینکه من باهوش تر بودم و عکس رو داشتم خوشحال بودم . با گشتن لوازم دختر ها چیزی گیرتون نمیاد  دنبال چی میگردین ؟ شماره تلفن یک پسر؟ که چی رو ثابت کنید ؟که بهش بگین هرزه . حتی اگر پیدا کردید اسمش اقتضای سن هست . حسش گذراست . شاید اصلا انقدر گیر داده که گرفته و انداخته داخل کیفش و خودش هم یادش رفته . گوشیشون رو هم نگردید . برادر من همش گوشی دخترش رو کنترل میکنه . بهش میگم دنبال چی میگردی . چرا میری چت های این بچه رو با دوستاش میخونی . چرا نسبت به بعضی از حرف های بین دوستاش واکنش نشون میدی . پدری نگرانی . رفاقتت رو با دخترت بیشتر کن . طبیعی هست که چند تا دختر 15 ساله در مورد پسر لباس فروش محلشون حرف بزنند و حتی خیال کنند که طرف روی اینا کراش داره . ادبیات  نوجوان های این دوران رو یاد بگیرید . کراش - دیت و .. . با فرض اینکه که فضولی کردید و دونستید دخترتون با پسری در ارتباط هست ( من در این سنین ارتباط رو درست نمیدونم و کاملا معتقدم باید کنترل بشه بلاخص با پسری که سنش بشتر از دختر هست ) بدون هیچ پیش داوری و دعوا و تهدید با دخترتون صحبت کنید . از اینکه دختر باکره نباشه بده حرف نزنید این حرف یعنی دختر و در چاه مستراح فرو بردن . یعنی ارزش تو به باکرگی تو ربط داره . یک چت رو به رابطه ربط ندید . بزارید اون صحبت کنه . خودتون میفهمید چرا به رابطه با پسر علاقه مند شده  و همه رقمه قول میدم که اگر درست مدیریت کنید  و بچه بهتون اطمینان کنه خودش تفاوت رابطه درست و غلط رو تشخصی خواهد داد .

تا جایی که توان مالیش رو دارید از لحاظ مالی به بچه تون بها بدید . این به این معنی نیست که هر چیزی که گفت حتی شده برید قرض کنید و تهیه کنید . بهش ارزش پول و ثروتمند شدن رو توضیح بدید . یکی از کارهای خوبی که خانم برادر من نسبت به دخترش انجام میده اینکه یکی دو تا از شاگردهای خصوصی خودش رو سپرده به این و پولش رو هم به خودش میده . همین کار باعث شد که امسال برای تابستون سه تا شاگرد زبان گرفته و گفته ترمیک باهاتون کار میکنم . اینکار باعث شده که احساس کنه که دستش تو جیب خودش هست . هر چند که تمامی نیازهای مالی توسط پدر و مادرش داره تامین میشه . اینطوری تایم خالی و پرتش رو داره بدون اینکه خودش بدونه مدیریت میکنه .  قدیم ها یادم میاد شوهر خالم همیشه با بابام دعوا میکرد که چرا پسرت رو نمیزاری بره کارگری ساختمون کنه . ذهنش این بود که بچه باید کارگر بشه . از دوم راهنمایی برادرم میرفت پیش دوست بابا سیم پیچی یاد میگرفت بطوریکه از اول دبیرستان تابستونا دوست بابا کار کنترات میگرفت و با برادرم درصدی حساب میکرد یعنی بچه سریع به درامد رسید که خیلی جذاب بود . الان دوره زمونه عوض شده . دختر وپسر نداره . اگر بچه ای از تایم مفید کودکی و  اوایل نوجوانی استفاده کنه می تونه در 15 - 16 سالگی به درآمد کم و درآمد مستقل برسه و از مهارتش استفاده کنه و زمان به درستی مدیریت بشه .

اگر دختر نوجوان یهویی عصبانی میشه یا بی بهانه گریه میکنه یا گوشه گیر شده یا پدر ناخن هاش رو با جویدن داره درمیاره قبل از همه خودتون رو مرور کنید . در تمام دوران نوجوانی من ترس دعوا شدن وجود داشت . و خب همیشه هم دعوا میشدم و هرزگاهی کتک هم میخوردم اما خودم میدونستم برای چیزی که نیست و توهم ذهنی خودشون هست دعوا شدم و کتک خوردم و فکر میکردم اگر برم و واقعیت مشکل رو بگم حتما سرم رو میبرند .((( من مطمئن بودم که اگر برم بگم در راه برگشت از مدرسه یکی  عضو خصوصیش رو انداخته بیرون و  فلان حرف ها رو زده در قدم اول بعد از دعوای سنگین باهام  بهم میگفتند که بهت دست نزد که بعد هر چقدر میگفتم نه منو میبردند دکتر تا ببینند سالمم یا نه ، هم غرورم میشکست هم دیگه باور میکردم که منو به عنوان یک آدم دروغگو میبینند .  بعد همون نصفه استقلال آزادی  برگشت از مدرسه رو ازم میگرفتند  و شاید هم دیگه نمیذاشتند مدرسه برم ------- ذهن نوجوان اینطوری استدلال و نتیجه گیری میکنه ))

یکی دیگه از موضوعات اینکه در دوران نوجوانی تا حدودی اطلاعات غلط جنسی بین دخترها زیاد میشه ( دختر میگم چون خودم هم همون دوران رو گذروندم از عالم پسرها آگاهی ندارم ) بهتره متناسب با سنشون در موردش با بچه ها صحبت بشه . و اتفاقا در مورد هر دو جنس بهش آموزش داده بشه .  یادمه در راهنمایی یک دختری بود که زنگ تفریح میومد دست میکشید به پشت بچه ها و اگر بند سوتین کسی رو حس میکرد داد میزد بچه ها این دیگه زن شده دیگه کسی باهاش بازی نکنه . یا بچه ها در راهنمایی در مدرسه پریود میشدن و لباس هاشون کثیف میشد ( مانتو مدرسه ما طوسی بود و اگر خونی میشد همه میفهمیدند  ) کافی بود چند تا از اون دختر ها ببینند  با دست نشونش میدادند . واقعا مگر برای مدرسه چند بسته شورت یکبار مصرف یا نخی ارزون قیمت و چند بسته پد  بهداشتی و دو سه تا شلوار اضافی برای این روزها چه هزینه ای میتونست داشته باشه . ایکاش الان مدارس اینها رو تهیه کنند . یادمه یکبار دوستم برای اولین بار پریود شد و لباسش کثیف شد با هم رفتیم دفتر . گفت میشه زنگ بزنم مامانم بیاد دنبالم . با التماس بلاخره قبول کرد تا رفت  داخل یکی از معلم ها یا معاونین لباسش رو دید داد زد همه جا رو  نجس کردی . خاک بر سرت . خودشون اومدند به خونشون زنگ زدند . من چون تو خونه فهمیدم و مامانم حضور داشت مامانم کلی قوربون صدقه رفت گفت بزرگ شدی باید مواظب خودت باشی اما اون دختر بینوا تا عمر داره داد اون خانم رو یادش نمیره . حداقل با همجنسان کوچکتر از خودمون آدم باشیم

 از طرفی نوجوان نه تنها خودش بلکه پدر ومادرش رو هم با بقیه مقایسه میکنه . چند وقت پیش برادرزاده بزرگه خونه مامان اینا بود . کلا روزهایی که بدونه من زودتر میخوام برم برادرم زودتر میارتش . همش گوشی دستش بود و میدیدم که داره با دوستاش چت میکنه و بعد هم تماس تصویری  . چون پشت به من بود من از داخل آشپزخونه میدیدمش و چون میدونه به باباش گزارش نمیدم پنهان کاری نداره و هرزگاهی هم میگه دوستم این و گفت . داستان این بود که دوستش با خانواده رفته بود تئاتر . تا برادرم اینا رسیدند این بچه گفت بابا امروز  فلان دوستم با بابا و مامانش رفته بودند تئاتر . یعنی حرف بچه تموم نشده بود که برادرم قاطی کرد که مگه من نگفتم فلانی دختر خوبی نیست تو اصلا چرا باهاش حرف زدی اصلا گوشی رو بده ببینم و گوشی و با عصبانیت از دستش گرفت و خب اینکه از قبل کلی از چت ها رو پاک کرده بود و تعداد کمی رو باقی گذاشته بود سر همون میزان کم هم کلی دعواش کرد و رو گوشی پسورد گذاشت . این بچه هم دل درد رو بهونه کرد و رفت تو اتاق  و در رو بست . خانمش بلند شد رفت سراغ دخترش منم با برادرم کمی حرفم شد که تو اصلا نذاشتی این بچه حرف بزنه . اون گفت دوستم رفته تئاتر . گفت غلط کرده گفتم باهاش حرف نزن . گفتم نه دیگه تو چیزی رو شنیدی که دوست داشتی بشنوی در صورتی که اون داشت چیزی رو میگفت که دوست داشت بگه . اون دوست داشت در مورد تئاتر خنده دار بگه اما تو فقط اسم اون دوستش رو شنیدی . به جای این وحشی بازی ها و کارهای الکی بهتر بود میگفته چه تئاتری . گوشی بچه رو میگیری رمز میزاری بعد فردا باید رمز رو برداری بهش برگردونی این شد اقتدار ؟ جلوی ما دعواش میکنی و غرورش رو میشکونی بعد توقع داری دو روز دیگه احترامت رو نگه داره . چرا فکر میکنی خواسته اون شبیه خواسته تو هست . گفت اون تئاترها چرت و پرته . گفتم برای من و تو چرت و پرته برای اون یعنی یک ساعت خنده بی وقفه و یک عمر خاطره از روزی که با مامان باباش رفتند تئاتر . این دوست نداره باغ آلبالو ببینه دوست نداره هفت خوان اسفغندیار ببینه دوست داره خاله حسن شوهر میکنه ببینه . سلیقه اش الان اینه . چرته ، بزار باشه در کنار این تئاتر چرت ببر یک اثر خوب ببینه . کلی با برادرم بحث و بگومگو کردیم و آخرش گفت تو بچه خودت رو تربیت کن من بچه های خودم رو . رفتم اتاق پیشش دیدم گریه کرده و با گوشی مامانش داره در مورد تئاتری که دوستش اسمش رو گفته بود سرچ میکنه . بهم گفت عمه بابای دوستم  بردتشون تئاتر خنده دار بعدش هم شام بیرون میخورن بعد بابای من جلوی همه سرم داد میکشه . یکمم با اون صحبت کرم که بابا هست و نگران .  کاری نکیند که با چیزهای بی ارزش سنگ محک و مقایسه بچه هاتون با پدر ومادرهای دیگه بشه .

مرتب باشید . مرتب بودن به معنی آرایش زیاد داشتن و لباس های باز پوشیدن نیست .بچه ها تو این سن حساس ترند . عید آینه و برادرزاده کوچیکه رو بردم تئاتر . بزرگه گفت من از این کودکانه ها خوشم نمیاد و نیومد داخل . قرارمون جلوی پارک لاله بود . ما که رسیدیم از دور دیدم پدر و دختر دارن بحث میکنند و خانم برادرم هم در حال آروم کردن اینا . رفتم جلو گفتم چی شده . گفت عمه ببین بهش میگم فلان لباس رو بپوش قبول نکرد  من دوست ندارم اینطوری بیاد . نزدیک برادرم شدم گفت بچه راست میگه لباس کار با لباس بیرون فرق داره حالا اگر شلوار جین با تیشرت بپوشی که اتفاقی نمیوفته . گفت دوست ندارم من با پیراهن و شلوار پارچه ای راحت ترم . همونطور که به سمت کانون میرفتیم و بچه ها جلو بودند  ما داشتیم آروم صحبت میکردیم . خانمش گفت این بچه هم حق داره اگر دوست نداری بهش بگو من دوست ندارم لباس جین بپوشم تو بیا انتخاب کن امروز چی بپوشم . اینطوری هم اون راضیه هم خودت . از خونه تا اینجا با بچه بحث میکنی . بچه ها کلا دوست دارن در این سن نقشی در تصمیم گیری داشته باشند . تصمیم های کوچیک مثل اینو بپوشم یا اونو . اینجا غذا بخوریم یا اونجا . اینجا بریم یا اونجا . تصمیماتی که اول توسط بزرگتر ها گرفته شده فقط حق انتخاب رو به نوجوان دادند اما همین هم براش کافی هست .

نوجوان ها کارهای خارج از روال رو دوست دارن . برنامه های یهویی رو دوست دارن . یکی از کارهایی که برادرم برای بچه هاش میکنه (‌بزرگه 15 ساله کوچیکه 7 ساله - بیشتر بزرگه  چون کوچیکه بیشتر مامانی هست) اینه که تایم های خالی که خانمش کلاس داره با دختر بزرگه میرن سفرهای یهویی چند ساعته . میبینی از جاده هراز میرن و از چالوس برمیگردن . پیاده یک مسافت زیادی رو میرن باهم دور میزنن . پدر منم زیاد از اینکارها برای من و برادرم میکرد و همین کارها میشد کلی خاطره برای تعریف کردن در  مدرسه .

نوجوانی دوران سخت و مهمی هست . خمیره آدم ها با اتفاقات و خوبی ها و بدی های اون دوران شکل میگیره . بحث بیهوده کردن ، دعوا کردن ، کارهایی که باعث تمسخر کردن بچه میشه رو نباید انجام داد .

میخواستم بگم ما دهه شصتی ها خیلی نوجوانی سختی داشتیم ولی  میبینم در همه دوران ها  نوجوانی سخته . با این تفاوت که هر نسل داره توسط نسلی آگاه تر تربیت میشه . بی خطا نیستیم در تربیت،  اما همونطور که پدر و مادرهامون ما رو بهتر از پدر ومادرهاشون تربیت کردند ما هم بچه هامون رو بهتر از پدر ومادرهامون تربیت خواهیم کرد

نظرات 18 + ارسال نظر
یه مادر پنج‌شنبه 25 خرداد 1402 ساعت 11:30

سلام عزیزم خیلی ممنونم به خاطر وقتی که برای من گذاشتید و تجربیاتشون رو نوشتید خیلی خوشحال شدم که هنوز هم آدم های خوب و پاکی مثل شما هستن که به خاطر یه سوال من این همه وقت گذاشته و راهنمایی کرده ... این خوبی تون هیچ وقت از یادم نمیره ...
اون قسمت که نوشته بودید نوجوانی سنیه که آدم دلش میخواد مثل کودکی بهش محبت بشه و مثل بزرگسال بهش اعتماد ..همون نقطه فراموش شده رابطه زندگی من با دخترم بود وقتی بهش مثل برادر کوچکترش محبت کردم و آزادی عمل دادم مثل نوجوان کلا رفتارش ملایم تر شد.ک
لاس رقص زومبا ثبت نام کردم کلاس زبان گذاشتم براش خرید کردم به خاطر روسری سر کردنش براش جایزه خریدم کلا شد همون دخترک سال قبل .این تمرینی که گفتید رو حتما خودم انجام خواهم داد برا گشایش عقده های حل نشده زندگی نوجوانی خودم خیلی راهگشاست.
ببخشید که دیر اومدم و خوندم و کامنت گذاشتم یک هفته هست یکی از نزدیکان رو به خاطر سکته مغزه تو خواب از دست دادیم و درگیر اون بودم به طرف گوشی نمی اومدم اما وقتی اومدم و دیدم برام پست گذاشتید از ته دل خوشحال شدم .
سر فرصت دوباره میخونم پستتون رو تا خوب در ذهنم حکاکی بشه..

سلام ، قابل نداشت
خدا رحمتشون کنه و قرین رحمت الهی باشن
خوشحالم که در این هفته سخت و غمگین لبخندی گوشه لبتون نشوندم

زهرا پنج‌شنبه 25 خرداد 1402 ساعت 09:37

سلام
وقت بخیر و مهر
چه نکات خوبی گفتید. من یک پسر 7 ساله دارم و از الان خیلی مطالعه میکنم و کلاس ها و مشاوره های مختلف میگیرم برای اگاهی از دوره های مختلف سنی و رفتارها در هر دوره
در یک دوره اشاره شد که بحران نوجوانی اثر زندگی مدرن هست.قبلا از دوره کودکی مستقیم میرفتن تو بزرگسالی (یه روز بچه رو میبردن شکار و زنش ازدواج میکرد و از فرداش تو جمع بزرگسال ها بود) بعد از مدرنیته دوران برزخ نوجوانی ایجاد شد.نه به قدر لازم بچه و نه به قدر کافی بزرگ!!!
شما بهترین کار رو میکنید که با دختر برادرتون رفاقت میکنید.
برادرتون هم حق داره نگران باشه اما متاسفانه درست ابرازش نمیکنه و باید به خانم نگار عزیز هم بگم که دوقطبی بودن نیست که پدری رفتارهای متناقض داشته باشه
مگر مادر سر بچش داد نمیزنه دو دقیقه بعد با عشق میبوسدش.اینها اقتضای نقش های متفاوت در زندگی هست.
در مورد واکسن هم خوشحال میشم منابع آماری خانم نگار رو بدونم که اعلام کرده 70 درصد پزشکا واکسن نزدن !!!
در بین دوستان من تعداد زیادی پزشک متخصص هستند که همشون 3 دوز استرازنکا زدن
حداقل این آمار در تهران برعکس هست.
خوب و خوش باشید همیشه

سلام
چه نکته جالب در مورد مدرنیته گفتید
متاسفانه الان تا کسی رفتاری نشون میده انگشت دوقطبی بودن به سمتش گرفته میشه در حالی که دوقطبی کلی ویژگی داره ، دلیل رفتار برادرم رو تفکر درک سخن گفتم ، یه جورایی منظر هر کدوم فرق داشت وگرنه برادر من دخترهاش رو بسیار دوست داره . من شاکی شدم که جلوی ما اجازه نداری با دخترت اینطوری صحبت کنی و خب گفتم به حرفاش گوش بده ، و واقعا میدونم رفتارش کاملا از سر دلسوزی و ترس هست چون همیشه میگه من بیرونم و میبینم بیرون چه خبره . حالا خانمش با سیاست تر از خودش رفتار میکنه و با وجود مشغله زیاد به حرف بچه هاش خوب گوش میده
ما هم دوستان پزشک زیادی داریم که واکسن زدند و اتفاقا با توجه به وضعیت ریه من توصیه کردند که زودتر بزنم و یکی از دوستان که درمانگاه داشت مرحله اول و دوم رو اسمم رو از طریق مدیریت درمانگاه رد کرد و با کادر درمان واکسن زدم و اتفایا خودشون هم میگفتند که در میان کادر درمان و بهداشت افراد واکسن گریز هم هستند ولی واقعا نه ۷۸%
ولی با توجه به صحبتی که به خانم نگار گفتم من بین تقابل علم با غیر علم(علم منظور مقالات معتبر در ژورنال های معترر بین المللی) من علم رو انتخاب میکنم

نگار دوشنبه 22 خرداد 1402 ساعت 00:12

سلام شبتون آرام.نظرات شما متین و به جا و محترم ولی اینو به اطلاع شما عزیز برسونم که شمایی که علم را قبول دارید اطلاع دارید که هفتاد درصد از جامعه پزشکی و پرستاری واکسن کرونا را تزریق نکردن و به واسطه پول فقط کارت تزریق واکسن را دریافت کردن و حتی در بخش‌های مراقبت ویژه کویید نوزده هم کار کردن..هر بارمبلغی ناقابل دادن و کارت را دریافت کردن.حتی برخی از مردم عادی هم از این قائده مستثنی نبودن.پس زیادی علم را به هر چیزی برتر ندونید.خود پزشکان هم واکسن کرونا را قبول نداشتن و ندارن و تزریق هم نکردن .برای اینکه از عوارض اون خبر داشتن.حتی برخی از کشورها هم اعلام کردن که زدن برخی از واکسن ها مثل آستارازینکا و ..عوارض بسیار زیادی برای مردم به جا گذاشته .ممنون از شما و وقتی که گذاشتید.

صحبتتون متین. در همه جای دنیا واکسن گریزها وجود داشتند و دارند
من در گروه واکسن دوست ها هستم.

نگار یکشنبه 21 خرداد 1402 ساعت 17:20

سری به دادگاه‌ها بزنید تمام موارد شدن کیفری.حمل سلاح سرد توسط دختر و پسر فرقی نداره ، حمل مواد مخدر از هر نوعی دختر و پسر فرقی نداره ، کشیدن سیگار گل هروئین شیشه، تجاوز به عنف سن و سال به خصوصی نداره چه پسر و چه دختر،...مورد داشتم پسر پونزده ساله رفته مکانیکی سر کار وتوسط صاحب کارش سیگاری شده،معتاد به گل شده،عرق و مشروب خور شده، و بهش تجاوز هم شده و تنها حرف صاحب کارش هم اینه که در لحظه شاد باشه و خود نوجوان در این سن اصلا خوب و بد را تشخیص نمیده.خوتون برای فرزندتون بحرانهای ۵ سالگی را عنوان کردید بحرانها و بلوغ نوجوانی هراران بار بدتر هستن.آدمهای خوب و صاحب کارهای خوب هم پیدا میشن و تمام جامعه اینجور نیستن ولی نود درصد این اتفاقات میفته.اعتماد خانواده ها از بین رفته.به کسی نمیشه اعتماد کرد و باید به برادرتان حق داد.اگر بخوام بنویسم خودش شاهنامه ای میشه.ولی شما در بطن جامعه نیستید و به قول معروف دور گود ایستاده اید.یه مورد دیگه اینکه در دوران کرونا روغن بنفشه هیچ ضرری نداشت و شاید درمان هم میکرد ولی الان بعد از مدتی عوارض واکسن ها دارند خودشون را نشون میدن و مرگهای ناگهانی ایستهای قلبی، سکته مغزی ،دردهای عضلانی و .... از علائمی هستن که ذره ذره انسان می‌کشند.

نقد شما به نگاه من کاملا به جاست ، میپذیرم که در اون سن تمایلات نوجوان به سمت دایره دوستان و محیط اجتماعی بیشتر میشه
با احترام به صحبت هاتون من در تقابل علم ‌با روغن بنفشه علم رو حتی با عوارض جانبی اش میپذیرم

نگار یکشنبه 21 خرداد 1402 ساعت 17:07

سلام.پست قابل تامل و قابل تفکری بود. با عرض معذرت چند نکته ...در حیطه اطلاعاتی که دارم خدمتتون عرض میکنم.اول اینکه توضیحاتی که از برادرتان نوشتید این مطلب را در نظر من جا انداخت که برادرتان دو قطبی هستن.کسی که داد و بیداد میکنه گوشی میگیره با بچه ها سازگاری نداره ولی در عین حال با بچه اش وقت میگذرونه. دوم اینکه اگر ایرادی از روابط دخترشون با دوستاش داره این احتمال را بدید که شاید ایشون به عنوان والد و پدر چیزهایی میدونن که شما به عنوان عمه خبر ندارید و نمی‌خواهند هم که خبر داشته باشید.سوم اینکه جامعه الان جامعه بسیار بدی شده و شما به عنوان فردی که خودش قبلا مقداری تجربه کرده و الان در برهه ی زمانی هستید که فرزندتان کوچیکه و هیچ خبری از اجتماع و خطرات اون ندارید کمی راحت تر با موضوع برخورد میکنید.نوجوانی سنی هست که دختر یا پسر فرق نداره تحت تاثیر دوستان خود هستن تا خانواده .خانواده جایگاهی نداره. متاسفانه هشتاد و هفت درصد از نوجوان‌ها و جوانهای الان میانه ی خوبی با خانواده و پدر و مادر ندارند و گاهی برای امرار معاش با خانواده هستن.اینکه میگید پدر و مادر دوست باشن و رفیق باشن صحیح ولی برای جامعه امروزی متاسفانه جواب نداده.

سلام ، ممنون از توضیحاتتون
در مورد برادرم ، میپذیرم که ایشون به عنوان والد آگاهی بیشتری نسبت به من عمه دارند من هم دخالتی نمیکنم من فقط گفتم گوش بده ، متاسفانه در جامعه ما مردم گوش دادن رو طاعتا معنی میکنند ، آدم ها در هر سنی نیاز به شنیده شدن درست دارن ، من گفتم اون بچه اصلا در مورد اون دوستش نمیخواست حرف بزنه می خواست در مورد تئاتر بگه اما وقتی خوب گوش نمیدیم میشه همین .
من میپذیرم که در حال حاضر خارج از گود ایستادم من از زمان درون گود بودن خودم گفتم و انتظاری که داشتم نترسم حرف بزنم به حرفم گوش بدن قضاوتم نکنند . رفاقت با بچه به معنی همراهی محض نیست اینکه در همه دوران با بچه مهربانانه ولی در جای لازم قاطع عمل بشه اهمیت داره.
من گفتم الان به عنوان یک نمونه برادرزاده ام رو میبینم ، البته نه هر روز نهایتا ماهی یکبار و چند ساعت و در این چند ساعت به برادرزاده ام خیلی توجه میکنم ، رفتارش رو با مادر و پدرش میبینم ، صحبت هایی که باهام میکنه رو میبینم ، دغدغه هاش رو میشنوم . اینایی که گفتم و نوشتم مجموع چیزهایی بود که واقعا برای نوجوان وجود داره
من میپذیرم که مشکلات و آسیب ها دختر و پسر نداره

مریم شنبه 20 خرداد 1402 ساعت 17:31

من ۵۵ سالمه پسرم دفاع کنه دکتر میشه اینارو نوشتم که بگم تجربه شو دارم خدارو شکر پسر خیلی خوبیه نمیشه شما گوشی فرزندتونو چک کنین چون رمزش اثر انگشت خودشهفارغ از اینکه کار درستی نیست .. بچه ها مکالمه تلفنی ندارن که شما از محتوای مکالمات متوجه شخصیت دوستش بشین اگر چه این شناخت هم نسبیه تعقیب کردن تا مدرسه بی معنیه چون سرویس مدرسه دارن
راهش شاید فقط اینه که ساعتها با بچه حرف بزنی من اعلب بچه های کلاسشونو میشناختم از مهد کودک تا دانشگاه حتی الان به راحتی از تفریحات و تولدهای خاص همکلاسیهاش از درینک و ....تعریف میکنه اونم تو خانواده ما که مذهبین ولی من همیسه بدون قضاوت و نشون دادن هیجان خاصی گوش میکنم و البته به قول هلاکویی دوست خوب براش پیدا کنین تا توی مسیر درست بیفته من با پسرم از بچگی کارتون دیدم هر فیلمی میدیدم میگفتم به نظرت نکته غلطش چی بود یه جور نقد زیرپوستی تا تاثیر غلط رسانه کمتر بشه.خلاصه که پدر مادرامونو ببخشیم طفلکا نگران بودن مادر من تعقیبمون میکرده ولی خیلی حرفه ای بودن که بعدها خودشون برام تعریف کردن

ممنون از تجربه بسیار با ارزش تون . منم معتقدم رفاقت همیشه بهترین گزینه در ارتباط به فرزند محسوب میشه
باز هم تشکر

لیمو شنبه 20 خرداد 1402 ساعت 13:57 https://lemonn.blogsky.com/

چقدر پست قشنگ و قابل تاملی بود.
نوجوونی خیلی عجیبه و هیچکی هم دوستش نداره. همه به این دید میبینن که نه بچه ای و نه بزرگ. انگار فقط یه جور دالانه برای رسیدن به جوونی و باید هرطور شده بگذرونیش. :)

چون سنی هست که خود واقعی آدم زیر بار بکن نکن ها پنهان میشه

خانوم ِمیم جمعه 19 خرداد 1402 ساعت 02:39 http://Mydailylife1400.blogfa.com

راستش من یه دوره مشاوره برای زوج درمانی میرفتم و بعد از چند جلسه تصمیم گرفتم تنهایی برم
یکی از تمرین هاش همین بود و خب انقدر حالم بعدش بد شد که تا یک هفته درگیر اون تمرین بودم اما بعدش سبک شدم و ازم‌ خواست اگه شرایطش رو دارم تنهایی انجامش بدم
دروغ چرا نشد
ولی الان بعد این پست تصمیم دارم انجام بدم
میدونی خونواده من از اونایی بودن که بیرونشون بقیه رو کشته بود توشون خودمون رو :| و من واقعا از خیلی محبت های اضافیشون آسیب دیدم و بعضی اوقات به خودم میگم دمت گرم که افسردگی نگرفتی :||||||
شاید یه روزی توی پیجم مثل شما بنویسم شاید

خوشحال میشم بنویسید . شاید تجربه ای بشه برای هممون که دیر یا زود با نوجوانی بچه هامون مواجه خواهیم شد

ژاوین پنج‌شنبه 18 خرداد 1402 ساعت 16:22 http://zhavin.blogsky.com

پست شمارو خوندم و اینکه می‌بینم خیلی از این تجربیات تلخ که شرایط جامعمون ایجاد کرده حتی هنوز هم هستن (و هر روز نوجوان هایی باهاش درگیرن) واقعا ناراحت کننده‌ست

چون رفتارهای انسانی دایم تکرار میشه فقط ظاهر مردم و فرهنگ تغییر کرده ، فقط فرهنگ در بعضی ها به عقب برگشته در بعضی ها از اون سمت از بوم افتاده

رویا پنج‌شنبه 18 خرداد 1402 ساعت 15:24 http://hezaran-harfenagofte.blogsky.com

چقدر قشنگ نوشتید
منم این جمله رو خونده بودم اما انجامش ندادم و واقعا عالی توصیف کردید .

تمرین کنید جالبه

ال پنج‌شنبه 18 خرداد 1402 ساعت 14:17 http://E0000z.blogfa.com

ایول

کوتاه مختصر فراگیر
ممنون

سما پنج‌شنبه 18 خرداد 1402 ساعت 11:01

چقد کودکیت شبیه من بوده.من متولد 60هستم.تمتم این لحظات رو تجربه کردم با اینکه پدرومادرم تحصیلکرده بودن.با اینکه میدونم خیلی دوسم داشتن و دارن ولی تربیت اشتباهشون باعث شد هنوزم نتونیم باهم صمیمی باشیم.
متاسفانه منم بادختر ده سالم نمیتونم درست رفتار کنم و گاهی فکر میکنم چقد شبیه مادرم شدم.همش باهم بحث و درگیری داریم و واقعا از نزدیک شدن دوران بلوغش میترسم.حس میکنم ناخوداگاه دارم رفتارای مامانمو تقلید میکنم.اصلا نمیدونم چجوری رفتار کنم و واقعا روحم خسته شده

تحصیلکرده بودن و دوست داشتنشون ربطی به درک نداره ، در همین دوران کرونا پزشک هایی بودند که روغن بنفشه رو ارجح بر واکسن میدونستند ، متاسفانه نگاه درست به جامعه حال و با تفکر گذشته نگر به تربیت مشکلات ایجاد میشه
خواهش میکنم دنیا رو از چشم الان خودت ببین نه زمان نوجوانی خودت، بحث الکی پیامدهای بدی در آینده داره خدای ناکرده روت وامیسته، رفاقت نکن نه اطاعت ، کتاب به بچه ها گفتن از بچه ها شنیدن رو بخون و تمام تمرین ها رو با مداد جواب بده و هر شش ماه یکبار مجددا به طوالات و جواب ها نگاه کن و ببین چقدر نگاهت عوض شده

فرزانه پنج‌شنبه 18 خرداد 1402 ساعت 08:02

چقدر پستت عالی بود شیشه جان
هم خیلی باهات همذات پنداری کردم و هم اینکه کلی در مورد تربیت برای دخترم نکات خوبی یاد گرفتم
اتفاقا بتازگی یه خانم همکارم شده که وقتی در مورد گذشته ش حرف میزنه میبینم وای چقدر هممون دردهای مشترک داریم . در حالی که من خیال میکردم اونایی که توی خانواده های سطح بالاتر از ما هستند چنین مشکلاتی را تجربه نکردند اما حالا فهمیدم متاسفانه این ناآگاهی ها در تربیت توی اغلب خانواده ها وجود داشته. از اون روز مرتب این جمله ی " من درد مشترکم مرا فریاد کن " ورد زبونم شده

تشکر
این تجربیات اصلا ربطی به سطح خانوادگی از لحاظ مالی نداره شاید سطح فرهنگی کمی تعدیلش کنه ولی بوده و هست
ده ها بار پیش اومده حتی با چادر با بچه تو خیابون راه میریم مرده میاد دستش رو میکشی به آدم چشمک میزنه متلک میندازه چه بماند به نوجوان ها

آبگینه پنج‌شنبه 18 خرداد 1402 ساعت 01:01 http://Abginehman.blogfa.com

چقد خوبه مادر اینقد آگاه و فهمیده باشه
کلی از حرفات یاد گرفتم
دوران کودکی ما پر بود از نکن و نمیشه، کاش یادم بیاد چیا بوده و برم از،دل خودم دربیارم

شما لطف دارید
بیشتر از اینکه از دل خودمون در بیاریم یاد بگیریم در موقعیت مشابه خودمون اون سبک از خطا رو نداشته باشیم ، نگاه متفاوت منجر به رفتار متفاوت خواهد شد

Lili چهارشنبه 17 خرداد 1402 ساعت 23:48

به نظرتون تاثیری داره؟
یعنی این تمرین بهتون کمک کرد که حالتون بهتر بشه نسبت به اون خاطرات بد؟
من گاهی حس میکنم تو اون روزها و لا به لای اون خاطرات گیر کردم
همونجا ها گم شدم

اینکه آدم ترس هاش و علت ترس هاش رو بشناسه همیشه ارزشمند بوده
نمیگم حالم بهتر شد و نگاهم نسبت به رفتارم در مواجه با بچه ام می تونه بهتر بشه

ربولی حسن کور چهارشنبه 17 خرداد 1402 ساعت 20:43 http://Rezasr2.blogsky.com

سلام
از خوندن این پست لذت بردم. ممنونم.
فقط ببخشید همون برادری که گوشی بچه شو چک میکنه باهاش سفر چند ساعته میره؟

سلام
تشکر
بله ، من فقط یک برادر دارم

حمیده چهارشنبه 17 خرداد 1402 ساعت 16:45

من همیشه معتقدم یک نسل قربانی میشه تا نسل بعدش اتفاقی براش نیفته.. من بعنوان یک مادر با سه تا بچه بخاطر تجارب و اتفاقهای تلخ بچگیم الان حواسم خییلی جمعه‌ و مراقب بچه هام هستم در برابر کودک آزارها، نه تنها بچه های خودم بلکه هرر بچه ای که در اطرافم باشه هر جایی و هر زمانی که بوی گند کودک آزاری بخواد به مشامم برسه من خیلی زود متوجهش میشم و مراقب اون طفل معصوم. بقیه میگن بابا تو چقددر حساسی ولی خبر ندارن که من واقعیتهارو تجربه کردم و دلم نمیخواد هیچ کودک دیگه ای تجربه ش کنه..
ضمنا این پست خیلی خوب بود، قبلا هم پستهای این شکلی داشتید. خیلی هم خوب و عالی نوشتید.

به منم دقیقا میگن تو چقدر حساسی ، نسبت به بچه ها حساسم ولی آدم اختیار عمل فقط بدای بچه خودش داره
چند وقت پیش دختر عموی پسرم داشت با پسر همسایه قائم موشک بازی میکرد، پسره حدود ۹ سال و دختره ۵ ساله، پسره چشم گذاشته بود موقع سوک سوک قد دختره نمیرسید با دست میزد به جلوی پسره پایین تر از شکم ، پسره هم همش میگفت من چشم بزارم ، بازی رو عوض کردم و دختر رو بردم خونه مادربزرگش ، گفتم وقتی داره با کسی بازی میکنه خودتون پیشش باشید گفتند تو حساسی ، دست پسرم رو گرفتم اومدم بالا ، تو حساسی یعنی به تو چه ، چون تعریف کردم چی دیدم ، دلیل اینکه هیچ وقت دوست ندارم پسرم رو جایی بزارم همینه

سحر چهارشنبه 17 خرداد 1402 ساعت 16:25 http://senatorvakhanomesh.blogfa.com

اونجا که گفتی بری تو گذشته واون حرف که باید به خود کوچیک نوجوون یا جوونمون بگیم اشکم در اومداروم بشم دوست دارم منم از تحربه هام بگم ولی الان چیزی به دهنم نمی رسه نوجوونیم خیلی دوست داشتم نسبت به خیلی ها ازادی خیلی زیادیم داشتم ولی گاهی ی جمله ی حرکت از بچگی بارش رو دوشمون برم سحر کوچولو ۱۰ساله بعل کنم بگم اشکال نداره که...نمی تونم بنویسم اشکام نمی زاره

تمرین جالبی بود ، من از بچگی شروع کردم و جالب این بود که به همین سال قبل هم رسیدم ، اونجایی که به خاطر خجالت یا ابرو حرف نمیزنیم ، تمرین عجیب ولی خروجی آرامبخشی بود
از دیگران دعوت کن بیان نظراتشون رو در مورد نحوه برخورد با نوجوان ها و تجربیاتشون بنویسن ، من به درخواست عزیزی که گفت دختر نوجوان داره نوشتم تکمیلش کنیم که دیر یا زود بچه های خودمون وارد نوجوانی خواهند شد

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.