انسانم آرزوست

داشت برف می بارید و زیر برف آهسته راه میرفتم  . من از برف و بارون خوشم میاد وچتر بدست نمیگیرم . اگر لباسم کلاهی داشته باشه میکشم سرم و دستام رو داخل جیبم قرار میدم و کوله ام رو میندازم پشتم و آروم و شمرده در حال گوش دادن به آهنگ راه میرم ولی اینبار  لباسم خانمانه بود یک کت رسمی بدون جیب و کلاه ،کفش پاشنه بلند ، کیف دستی و هیچ هندزفری هم داخل گوشم نبود ولی فکرم پر از سر و صدا بود  .آروم قدم بر  میداشتم و با خودم به وضعیتی که توش گرفتار شدیم درگیر بودم تا اینکه به خودم اومدم دیدم جلوی یک قهوه فروشی بیرون بر هستم. شاید بوی قهوه اش مستم کرده بود . چقدر ذائقه ها زود تغییر میکنند . تا 7-8 سال پیش بوی منفور شماره یکم قهوه بود ، کافی بود از جلوی مغازه قهوه فروشی رد بشم حالم بهم می  خورد  ولی الان یکی از لذت بخش ترین عطر ها به نظرم قهوه است . چند دقیقه ای واستادم جلوی مغازه . مشتری هی میومد و میرفت و بعضی ها بدو بدو چند تا قهوه بدست میدویدند سمت ماشین هاشون تا زیر برف نمونند. پسره گفت خانم  انتخاب کردید؟  گوشیم زنگ خورد . سنگ بود که کی می رسی . باهاش قرار داشتم و اون و آینه زودتر رسیده بودند . گفتم دارم میام . گفت سوار ماشینی گفتم نه  دوست دارم پیاده بیام  نزدیکم .ادرس رو پرسید و گفت الان میام اون سمت . باز پسره پرسید چیزی  انتخاب کردید؟ تا خواستم جوابش رو بدم بی اختیار گوله اشکی که از شکست ذهنی خودم نصیبم شده بود از گوشه چشمم فرو ریخت . پسره لبخندی زد و گفت  هر چقدر هم سخت باشه درست میشه آبجی . لبخندی بهش زدم و گفتم بهم کاپوچینو بده . بعد گفتم میشه دو برابر شات قهوه ات برام شیرداغ( رو گاز بجوشون)  بریزی و بعد هم فوم شیر .گفت اون که دیگه کاپوچینو نیست  گفتم این شکلی دوست دارم ولی اگر نمیشه مشکلی نیست  . گفت  کمی صبر کنید . دقیقا همون شکلی که دوست داشتم برام درست کرد و در بزرگترین لیوان ریخت . برای سنگ هم یک کاپوچینو سفارش دادم ولی مثل کاپوچینوهای استاندارد و برای آینه یک هات چاکلت که ازش خواستم  که اون رو هم در لیوان بزرگ بریزه و بهش شیر خنک اضافه کنه تا بچه بتونه بخوره . دو تا هم از این جار کیک ها برای آینه و سنگ گرفتم و کنار هر سفارشی خودش باقلوا میذاشت . موقع حساب کردن  هر چقدر خواستم که پول اون هات چاکلت  و کاپوچینویی رو که شیر بیشتری ریخته رو  بیشتر حساب کنه قبول نکرد . کلا با همه مشتری هاشون خوش رفتار بودند سه تا پسر جوون  و خوشرو و پر انرژی. همون لحظه سنگ هم رسید . آینه با دیدن من و دست پرم شیشه رو کشید پایین و مامان مامان گویان و بریم برف بازی سنگ رو وادار به پیاده شدن کرد . وسایل رو دادم دست سنگ و گفتم برو تو ماشین و با آینه رفتیم سوپر مارکت نزدیک اونجا و یه دونه شیر لایت میهن از همون هایی که داشت استفاده میکرد خریدم . بردم و هر چقدر اصرار کردم ازم نگرفت گفت اگه می خواستم  پولش رو میگرفتم بعد هم یک بادکنک به آینه داد  و خدحافظی کردیم .

تا سوار ماشین شدم زدم زیر گریه . به سنگ گفتم ببین یکی چقدر داره قشنگ کار میکنه و یک طرح زیبا از انسانیت در وجود من غریبه به یادگار میزاره و یکی مثل اون املاکی و سازنده که هر دو آشنا بودند تیشه به قلبمون زدند و زخمش تا عمر داریم در وجودمون باقی میمونه .

انسان باشیم و انسان گونه زندگی کنیم .

زمستان همچنان بدون برف است

زمستان حداقل در شهر ما همچنان بدون برف داره میگذره و این اصلا خوب نیست .

متاسفانه سازنده خونه ای که خریداری کرده بودیم کلاه بردار از آب دراومد و متوجه شدیم که خونه رو به  چند نفر دیگه هم فروخته . با اینکه کد رهگیری داشتیم . وکیل گرفتیم متوجه شدیم که املاکی هم با سازنده هم دست بودن و با تغییر دادن یک عدد انتهایی پلاک ثبتی کد رهگیری اصلا برای این ملک نیست ( تاییدیه و آدرس درست بود ولی پلاک ثبتی نه) . تمام سرمایه رفت و کلا در این سه ماهی که متوجه شدیم حال خوبی نداریم .فشار خون سنگ بیشتر وقت ها بین 15 تا 17 نوسان میکنه که اصلا خوب نیست و من قلبم درد میکنه و ضربان قلبم نامنظم شده و فعلا هولتر بستم تا دکتر بتونه تشخیص بهتری بده

دعا کنید این روزها به خوبی بگذره و به حقمون برسیم .

زمستان بدون برف آمد

شب یلدا مثل اکثر سال ها خونه  مامان اینا بودیم و باز هم زحمت کشیده بودند برای ما و برادرم اینا آجیل خریده بودند که موقع برگشت با خودمون آوردیم.  پنجشنبه که از قضا شب یلداهم بود کلاس موسیقی آینه تعطیل شد و ما هم رفتیم برای آینه خرید لباس . از قیمت ها نگم که الان همه ازش خبر دارن ولی قیمت کفش بچه عجیب غریب رفته بود بالا . انشالله که تن همه بچه ها گرم باشه و شکم هاشون سیر و سقفی بالای سرشون باشه و دستی برای نوازش در کنارشون و آغوشی که همیشه براشون بازه . بعد هم گفت کیک تولد بگیریم تا تولد سه تایی مون باشه ( خودش و دختردایی هاش) خودش یک کیک هندوانه انتخاب کرد و رفتیم و کنار هم خدا رو شکر خوش گذشت .

فقط کیک رو که تقسیم کردم با حجم زیادی از خامه روبرو شدیم که تقریبا همه اعتراض کردیم که قنادی فلان هم بی کیفیت شده ولی همینکه اولین تکه رو دختر دایی بزرگه خورد گفت عمه بستنیه . گویا اونروز تمامی کیک ها رو کیک بستنی زده بودند و نگم از طعم بینظیر کیک  .

جمعه باز به رسم هر سال رفتیم خونه مادر سنگ . اونا هم مهمون داشتند و خاله سنگ هم بود و اونجا هم  خوش گذشت .

یکشنبه با آینه دوتایی رفتیم تئاتر. کی با من پیتزا میپزه. و از شانس خوب ما البته بیشتر من آقای جبلی عزیز هم مهمان نمایش بودند . و عکس یادگاری زیبایی گرفته شد . بعدش هم مامان پسری چون موضوعش  درباره  نوشتن لیست خرید بود تا پیتزا درست کنه رفتیم یکی از فست فودی های بلوار کشاورز و  پیتزا خوردیم و تا برسیم خونه تقریبا 8 شده بود .

دوشنبه که رفتم مدرسه دنبال آینه دیدم لبش پاره شده . از معلمشون پرسیدم گفت زنگ اول گویا خوابش میومده رفته زیر میز یکی از بچه ها ندیده و موقع نشستن پاش خورده به صورتش . باز خدا رو شکر به چشم یا سرش برخورد نکرده . معلمشون گفت بردیم دهنش رو شستیم و یخ گذاشتیم رو لبش ولی خب کبودی زیاد بود و امروز هم بیشتر خودش رو نشون میداد و باز خدا رو شکر به سر و چشمش برخورد نکرده .

حجم تکالیفی که بهشون میدن واقعا زیاده و خب 8 صفحه مشق ( دو صفحه عدد 1 دو صفحه خط نقطه دو صفحه مثل ب البته بدون نقطه و دو صفحه ر ) البته امروز دادند که تا شنبه انجام بشه و فردا به احتما زیاد تکلیف دفتر شطرنجی هم اضافه میشه . اینا پیش دبستانی هستند . هر چند که  واقعا با نوشتن مشکلی نداره و اگر دلش بخواد  کمتر از یک ساعت تموم میکنه ولی خب ترجیح میدم با بازی بنویسه . یک صفحه بنویسه بره بازی کنه یکی دو ساعت بعد صفحه دیگه تا اگر خدا بخواد برای پنجشنبه حداقل این دفتر مشقه تموم بشه .

کلاس مجازی

کلاس های آنلاین مدارس هم عالمی دارند .

تا اینجای سال تحصیلی تقریبا 6 جلسه  مدرسه آینه مجازی بود و واقعا در پایان هر زنگ میگفتم خدا به معلم های پیش دبستانی و احتمالا اول دوم دبستان صبر بده و

من خودم دبیرستان در مدرسه تدریس کردم  . بچه های دبیرستان بزرگ هستند و نقش بازی می کنند ولی بچه های پیش دبستانی  و اول دوم کوچولو هستند و خود خود واقعی شون هستند .

مثلا امروز ریاضی داشتند . خانم معلم  گفت صفحه 22 رو بیارید همون که دو تا دو کنار هم هستند با هم دوستند . سوال ها شروع شد چرا با هم دوستند ؟ با هم دوستند چیکار میکنند ؟ اگر با هم قهر کنند بباید چی صداشون کنیم ؟  بعد از سوالات عجیب غریب  معلم دونه دونه اسم صدا کرد و در مورد شکل پرسید و گفت  باید چیکار کنند  . همه بچه ها دوربین و صداشون باز بود و همگی با هم حرف میزدند . کافی بود معلم صدا رو کلی mute کنه قیافه ها گریان میشد . زنگ بعد زبان داشتند معلم بچه ها رو یکی یکی صدا میزند و سوال می پرسید تا حدودی مرتب  تر جواب میدادند ولی آخر کلاس دو سه تا از بچه ها گفتند چرا به ما بعد از جواب دادند نگفتی excellent  و بیچاره خانم معلم از اول به همه گفت  excellent . زنگ بعدی کاردستی بود  بچه ها به خانم معلم شکایت داشتند که چرا به ما نگفتی کارت عالی بود  و در بین تمامی این سر و صدا ها هرزگاهی صدای مادری که یکی دو باری به فحاشی  به بچه اش منجر میشد و معلمی که فقط لبخند میزد و می گفت صبورتر باشید .

ولی خدایی کلاس آنلاین برای این سن خیلی سحت هست . خود آینه نصف زمان رو رو مبل لم میده . البته مشق ها و تکالیفش رو مینویسه و رنگ میکنه ولی بیشتر در عالم خودشه .

به نسبت پیش دبستانی بودنشون تکلیف زیاد میدن . نقریبا همه جای کتاب ها باید رنگ آمیزی بشه و در کنار اون کتاب ها زیبان و هوش  و دفتر شطرنجی  و دفتر مشق هم اضافه میشه . آینه حقیقتا اعتراضی نمیکنه ولی اکثر مامانا  از زیاد بودن تکالیف شاکی هستند .

فیلیمو انیمیشن جدیدی از مجموعه کتاب خاطرات یک بچه چلمن اکران کرد  در مورد کریسمس بود . شنبه رفته بودیم باغ کتاب آینه مجموعه کتاب خاطرات یک بچه چلمن رو دید و ازمون خواست براش بگیریم و از شنبه تا امروز جلد یک رو نصفش رو خوندیم و همش داره با سه قسمتی که ازش ساخته شده قیاس میکنه و  لذت میبره

برای آینه از این پک هایی که میشه گردنبند و دستبند و اینجور چیزها ساخت خریدم ( پلاستیکی هست و  بیشتر دخترونه ) . برای خودش با مهرها ها گردنبند ساخته و با کش دستبند . ازم می پرسه مامان اینا چیه میگم مهره . میگه الکی نگو مهره برای نماز خوندنه اینا یه چیز باارزش دیگه اند . ( از دیدگاه من اسباب بازی دختر پسر نداره )

ایکاش زود بگذرد این ایام

آینه آبله مرغان گرفته و داره اذیت میشه و از اینکه بابت خارش بدنش نمی تونم کاری براش کنم واقعا ناراحتم.  از شدت خارش گریه میکنه ، البته دکتر دارو و شامپو داده ولی خب بنا به تجربه امان از خارش .

هفته گذشته  که مدارس مجازی بود و خدا رو شکر بدون غیبت همزمان  هم سر کلاسش بود هم در حال استراحت . اما این هفته باید بمونه خونه ، انشالله همه بچه ها در نهایت سلامت باشن.

چند روز اول  آبله مرغان که آینه رو میبردم حمام و بچه گریه میکرد  و میگفت میسوزه ناخودآگاه گریه میکردم نه برای بچه خودم که بیماری گذرا داره ، یاد فیلم درخت گردو میوفتادم که پدره بچه هاش رو برد حموم و بچه ها که در اثر حمله شیمیایی سوخته بودند فریاد میزدند و پدر مجبور بود اون ها رو بشوره . یاد بچه هایی افتادم که در این روزها بی دلیل کشته میشن و دنیا نمی تونه کاری براشون بکنه . یاد  چشمای از حدقه بیرون زده بچه  5 ماهه افتادم که در اثر صدای انفجار و بر اثر ترس مرده بود . دست رو جوش های آینه می کشیدم و گریه میکردم . صدای ،مامان جان مادرت آب نزن شامپو نزن و صدای خودم که قوربونت برم می خوام زودتر خوب بشه توی هیاهوی فکرم گم بودند.

این روزهابا تغییر استاد پیشرفت خوبی در پیانو آینه میبینیم و واقعا لذت میبریم . به امید موفقیت و خوشحالی و تندرستی همه بچه ها