قربون پسرم برم، از دیروز همش گیر داده منو بوس کنید و منم شما رو بوس کنم، همش میاد بغلم و ماسک رو میکشه کنار و تا صورتم رو برمیگردونم شروع میکنه به گریه و با دست به صورت من و خودش میکوبه،. یعنی دلم کباب میشه براش، یا صورتش رو میاره میگه اوس، سرش رو میبوسم عصبانی میشه و موهاش رو میکشه، این روزها عجیب سخت داره براش میگذره، هر چقدر هم بازی و اسباب بازی جدید رو میکنم باز بعد از یکی دو ساعت یادش میوفته و میاد برای بوس کردن و باز گریه و گریه و گریه
اصرار هم داره که لپ و صورت رو بوس کنه و بوسش کنیم و دست و پا و سر رو قبول نمیکنه، الان با گریه خوابش برد
انشالله که در همه خونه ها سلامتی باشه و باز بغل و بوسه گرم نصیب همه خانواده ها
خسته اما با لبخند -خسته اما با امید - با امید فردایی بهتر - به زندگی برمیگردیم
داشتم فکر میکردم چقدر امسال رو هرچند به ظاهر خوب ولی در باطن داغون شروع کردم . بعد از دیروز تصمیم گرفتم مجددا بشم همون شیشه سرشار از امید و مثبت همیشه .
اول از همه بالای ده بار برای خودم با شبیه سازی صدای استاد افتخاری خوندم : با گوشه گرفتن درمان نشود غم ، برخیز و به پا کن شوری تو به عالم
دوم به رسم هر سال شروع کردم به نوشتن اهداف امسالم که البته قبلا نوشته بودم ولی نیاز به بازنگری داشت
یکی از اهداف اصلیم در امسال شرکت در آزمون دکتری است . بعد از بهبود حال سنگ باید جزوه ها و کتابام رو از بالای کمد در بیارم و شروع به خوندن کنم . یک مورد دیگه که اگر سنگ اجازه بده دلم میخواد باز تدریس کنم . دانشگاه علمی کاربردی هم برای تدریس از دانش آموخته های ارشد جذب میکنه حالا باید به وقتش براشون مدارک ارسال کنم تا ببینم خدا چی می خواد . بعد اینکه تمرکزم رو روی زبان روسی بیشتر کنم . راستش شروع خواندن زبان روسی بی دلیل هم نیست . یک برنامه 5 ساله داریم براش که به قول سنگ ، فاز اولش رو تا پایان امسال باید اجرایی کنیم . شهریور ماه امسال هم یک برنامه سفر برای سفر به مسکو داشتیم و دقیقا زمانی که بلیط رو می خواستیم بگیریم بحث کرونا شکل گرفت و فعلا کنسل شده . امیدوارم قیمت بلیط بعد از پایان این بیماری افزایش نداشته باشه و اصلا تا اون زمان این بیماری ریشه کن شده باشه .
امروز کلی فکر کردم که با عیدی های آینه چه کنم (فعلا فقط مامانماینا بهمون عیدی دادند ) یک مقدار هم من گذاشتم روش و براش بیت کوین خریدم
برای دیدن قیمت ارزهای دیجیتال coinmarketcap.com .
و خدا رو شکر همین الان دوست سنگ جواب آزمایش هامون رو فرستاد . مال من منفی و خدا رو هزاران هزار بار شکر مال سنگ هم منفی شده . خدایا ممنون . فردا میریم برای سی تی . انشالله که اون هم روند بهبود رو تایید کنه . البته ما همچنان از امروز باز 14 روز در قرنطینه هستیم تا روند درمان و انتقال به سلامتی منتقل بشه
خدا رو هزاران بار شکر حال سنگ خیلی بهتر شده و فردا قراره بریم مجددا برای آزمایش و سی تی، قفسه سینه من شدیدا درد میکنه بطوری که اصلا نمیتونم طاق باز بخوابم، سرفه کم دارم و کلا به جز درد قفسه سینه حالم خوبه، آینه بلاخره قرنطینه رو شکوند و دو روز پیش، بعد از ناهار که خوابیده بودیم وقتی بیدار شدم دیدم کنارم نیست، اتاقش، پشت مبلها همه جا رو گشتم که دیدم سنگ صدام کرد، در رو که باز کردم دیدم آینه رفته بغل باباش و گردنش رو سفت گرفته و خوابیده، سنگ هم متوجه نشده و الان که بیدار شده دیده، من موقع خواب در اتاق سنگ رو قفلش رو باز میکنم گویا موقع خواب ما رفته، اومدم بلندش کنم بیدار شد و گریه کرد و تا یک ساعت به پای سنگ چسبیده بود و بلاخره دوتایی رفتند با اسباب بازی ها بازی کنند، و از اون روز در روز نیم ساعتی در صبح و نیم ساعت در عصر سنگ میاد پیش ما و با رعایت فاصله و نکات بهداشتی با هم معاشرت میکنیم. از وقتی این شرایط پیش اومده وابستگی آینه به من چندبرابر شده و حتی وقتی میخوام برم دستشویی با اینکه بهش اطلاع میدم اما میترسه که نکنه منم برم و نیام بیرون، میاد میشینه پشت در و همش میکوبه به در، از طرفی از شنبه همش قاقا میخواست، با مامانم حرف میزدم که گوشی رو گرفت و قاقا قاقا کرد اونا هم گفتند شب برات میخریم و میاریم، ساعت 10 شب بود که بابا تماس گرفت جلوی درتون هستیم، من و آینه رفتیم پایین و آینه پرید بغل مامانم و گفت ددر، بابا گفت تو وسایل ها رو ببر بالا ما اینو ببریم یک دوری بزنیم برگردیم. اومدم بالا به 5 دقیقه نرسیده تماس گرفتند که بیا،. رفتم گفتند تا از کوچه بیرون اومدیم پشت سر رو نگاه کرد و گریه میکرد و میگفت مامان نه، بابا نه، مامان رف،. بابا رف،. اونا هم سریع برگردونده بودند، دستشون هم درد نکنه به اندازه یک ماه براش هله هوله خریده بودند و عیدی مون رو هم آوردندو هر چقدر گفتم بزار خونه خودتون بدید قبول نکردند، دستشون هم درد نکنه، دیشب هم ساعت 11 شب وقتی از خلوت بودن کوچه و خیابون مطمئن شدیم سه تایی با رعایت کلیه نکات بهداشتی رفتیم پیاده دوری زدیم و برگشتیم، خیلی حوصله سنگ سر رفته بود و به قول خودش در یک اتاق موندن کلافه کننده است
اونقدر دست هام رو با الکل و یا آب و صابون شستم که خودم حالم از دیدنشون بد میشه، شب ها موقع خواب که دیگه مطمئن میشم قرار نیست تا چند ساعت دست به آب بزنم کمی وازلین میزنم خوبه اما صبح تا شب شاید بالای 30 بار دست خودم رو باید بشورم
پ. ن : شنبه شب آینه پدر بزرگ و مادر بزرگش رو دید و تا اون زمان هیچ تماسی با سنگ نداشت
روز یکشنبه آینه رفت بغل باباش خوابید اون هم در شرایطی که باباش دو تا ماسک معمولی و یک n95 میزنه
و بعد از یکشنبه آینه هیچکدوم از پدر بزرگ ها و مادربزرگ هاش رو ندیده و اجازه هم نمیدم که بره پیششون
باور کنید اونایی که خودشون مریض دارن بیشتر از همه مراعات این موارد رو میکنند چون میدونند هر سرفه هر تب هر حال بد چه دردی داره
پ. ن : بیرون رفتن کسی که بیماریش رو به بهبود هست و شاید هم خوب شده ولی باز هم اگر خوب شده باید در قرنطینه بماند تا دوره انتقالش طی بشه در زمانی که کسی بیرون نیست و تجمع انسانی نیست و در حد نهایت 10 دقیقه هست فکر نکنم موردی داشته باشه، ویروس که روح نیست بیاد در خونه ها، اگر اینطوری بود باید همه در و پنجره هاشون رو هم ببندند،
باز هم باور کنید اونایی که خودشون مریض دارن بیشتر از همه مراعات این موارد رو میکنند چون میدونند هر سرفه هر تب هر حال بد چه دردی داره
یک خاطره
من خیلی از بوی اسپند بدم میاد و تا الان خودم تا حالا اون هم به زور فقط و فقط یکبار برای آینه اسپند دود کردم، از طرفی نه تنها بدم میاد بلکه شدیدا حالم رو بد میکنه و دودش وارد ریه هام میشه و شدیدا به سرفه میوفتم
روزی که دیگه مشخص شد سنگ بیمار شده، من سنگ رو گذاشتم خونه و شرایط قرنطینه رو محیا کردم و آینه رو بردم دکتر، وقتی برگشتم یک بوی اسپند در راه پله بهم خورد و من فکر کردم سنگ در نبود من دود کرده، یک داد کشیدم که گفت من نکردم بابا بوده تو راه پله دود کرده، کلی سرفه کردم و خیلی هم غر زدم و گذشت، شب حدود ساعت یک بود کنار آینه دراز کشیده بودم که دیدم باز بوی اسپند میاد و هر لحظه بدتر میشه، منبع بو از بیرون در بود، رفتم دیدم پدر سنگ، اسپند دود کرده آورده از زیر در فوت میکنه داخل، کلی سرفه کردم و طی تماس تصویری با سنگ ماجرا رو گفتم و کلی خندیدیم و گفتم تو رو خدا فردا زنگ بزن بگو دود نکنن،. من دارم خفه میشم، کرونا تو رو نکشه اسپند دود کردن های بابات منو میکشه
فردا صبح سنگ به مادرش گفت، حدود ساعت 11 صبح بود که دیدم صدای دعوای پدر و مادر سنگ اومد، از اونجایی که در باز بود دیدم مادرش میگه نکن مرد اون بچه گناه داره حالش بد میشه، پدرش میگفت دارم ضدعفونی میکنم ، اینا در خونشون رو باز میزارن ویروس میاد بیرون همه مون مریض میشیم، چند دقیقه ای گفتند و بعد صداشون تموم شد، یک ساعت بعد هم دیدم پدرشون پایین پله ها ایستاده صدام میکنه، گفتم بله بابا، گفت در خونتون رو ببندید، گفتم بابا هیچکس تو ساختمون نیست باز میزارم هوا جریان داشته باشه گفت پس باید پنجره کل طبقات رو باز بزاریم تا هوا عوص بشه، تا شب خبری از بوی اسپند نبود و منم سرفه هام تموم شده بود، ساعت حدود 1:30 شب بود که دیدم باز بوی اسپند میاد، از چشمی در نگاه کردم دیدم آورده جلوی در خونمون و داره فوت میکنه سمت داخل، در رو باز کردم، سریع دستش رو برد عقب، خودم رو به ندیدن زدم و گفتم بابا چیزی شده گفت نه، دود هم از پشت سرش میومد بالا، گفتم نگران نباشید با خیال راحت بخوابید حال سنگ خوبه، گفت نگران تو هستم با این وضع ریه ات، تو این خونه، من باید خونه رو ضدعفونی کنم و در کسری از ثانیه دستش رو آورد جلو و اسپند رو داخل خونه آورد و یک فوت طولانی کرد و کلی دود وارد ریه ام شد و شروع به سرفه کردم، مادر سنگ از صدای صحبتمون و باز بودن در خونشون و بوی اسپند اومد بالا گفت مرد مگه نگفتم اینکار رو نکن، از دست تو چیکار کنم، پدرشون گفت ببین، این بچه رو ببین حالش بده داره سرفه میکنه من اگر ضدعفونی نکنم فردا اینم میگیره، من و مادر سنگ از این حرف اونقدر خندیدیم که از چشمای من اشک میومد
خدایی دیگه از اون شب اسپند دود نکرده
صبح هم تا صدای باز شدن در و صدای آینه رو شنیدن اومدند بالا، البته اجازه ندارن جلو بیان و پایین پله ها ایستادند،. دیدم دست مادر شوهرم یک بشقاب شیرینی خانگی که خودشون درست کرده اند با سه تا پاکت هست،. گفتم پاکت ها رو بردارید هر موقع اومدیم خونتون بدید (عیدیمون بود)
این روزها میگذره و مجددا زندگی به روال قبل برمیگرده، فقط باید یادمون باشه حتی با وجود این بیماری زندگی جریان داره، من دکوراسیون خونه رو عوض کردم، با وجود یک بچه کوچک سخت بود اما نشدنی نبود، آینه اونقدر از این تغییر خوشحال بود بهم کمک میکرد باهام میز تلویزیون رو حل میداد، صندلی ها رو میگرفت بلند میکرد و کلی شیطونی، مجددا با سنگ طبق برنامه قبلی از امروز شروع کردیم روسی خوندن، من شروع کردم تمرینات پیانو رو انجام دادم، نمیشه زندگی رو متوقف کرد، با زانوی غم بغل گرفتن چیزی تغییر نمیکنه، سیر بیماری و بهبود داره طی میشه، درسته از دیروز خودم من هم یکسری علائم دارم اما به خودم گفتم یادم باشه من الان باید قوی باشم، درسته کم استراحت میکنم اما خوشحالم که حداقل زمان بیشتری از قبل دارم به آینه اختصاص میدم چون بلاجبار الان باید جای باباش رو هم پر کنم و در مقابل سعی میکنم از خواب ظهر آینه نهایت استفاده رو ببرم و منم بخوابم تا انرژی داشته باشم
باز هم خواهش میکنم از خونه بیرون نرید تا زنجیره انسانی به انتقال ویروس از بین بره
در شهر موش های 2 یک آهنگی هست به اسم ما میتونیم میتونیم، آینه کلی از این آهنگ خوشش میاد، در روز چندین بار اون صحنه آهنگ رو میبینیم و برای کرونا بونی سازیش میکنیم و میخونیم و بالا پایین میبریم، مواظب شادی زندگی ها باشیم، نکنه بعد از این دوران تبدیل بشیم به یکسری آدم عصبی وسواسی کم حوصله
امروز مجددا رفتیم آزمایش دادیم . هنوز CRP مثبت هست ولی خدا روشکر تعداد گلبول های سفید بیشتر شده بود و دکتر میگفت این یعنی بدن داره سیستم ایمنی اش رو بازسازی میکنه . جواب سی تی اسکن هم آماده شد . رفتم گرفتم و گفتند ببر اورژانس به رزیدنت ها نشون بده . به محض دیدن گفتند کروناست و بسیار شدید و باید بستری بشه . مریض کجاست ؟ گفتم داخل ماشین . گفتند سریع ببرش بیمارستان . یعنی صدای ضربان قلبم رو داخل هر دو تا گوش هام میشنیدم . اومدم داخل ماشین . دکتر درمانگاه گفته بود داره بهتر میشه و اینا میگفتند شدید هست . سنگ گفت چی شد گفتم میگن باید ببری بیمارستان نشون بدی . گفت من نمیام بریم خونه . گفتم : گفتند کروناست و شدید . وا رفت / عصبی شد . تند شد . همه رو به جون میخریدم . صداش رو بالا برد . سرم رو تکیه داده بودم به فرمان و گوش میدادم . یکم که آروم شد گفتم : تموم شد .بیا حالا تصمیم بگیریم . گفت من حاضر نیستم برم بیمارستان بستری بشم . گفتم منم همینطور . شما فقط و فقط خونه میمونی . اما عقل حگم میکنه بریم بیمارستان نشون بدیم که اگر دارویی نیاز هست بدن . هر بیمارستانی هم بگی من نوکرتم میبرمت . چند تا تماس گرفت و آخر سر گفت بیا بریم پیش فلانی (یکی از دوستانش که پزشک هستند و فوق تخصص بیهوشی قلب) . باهاش تماس گرفت گفت من الان بیمارستان هستم سریع بیایید . قبلش هم یک عکس از گزارش سی تی فرستادیم براش . سریع رسیدیم . گفت من جواب رو دیدم کروناست . بعد چنان دعوایی کرد که چرا رعایت نمیکنید . گفتم رعایت میکنیم . گفت چرا الان کنارش ایستادی . حداقل فاصله دو متری باید داشته باشید . گفت این چه ماسکی هست که زدید .فکر میکنید این تاثیر داره . گفت باید سه تا رو هم بزنید و بهتره N95بزنید و هر دو ساعت عوض کنید . بعد عکس سی تی رو دید و گفت صد در صد کروناست . ریه راست کاملا درگیر شده اما وضعیتت داره بهتر میشه . بهتره بری خونه و قرنطینه بشی . و نهایتا آب پاکی رو رو دستم ریخت و گفت شما هم یا تا الان گرفتی یامیگیری . چون در دوره انتقال و نهفتگی اش نمیدونستید . سنگ گفت دکتر وضعیت ریه خانمم همینطوری هم بد هست گفت من واقعیت رو گفتم . در ضمن نباید تا 14 روز از خونه بیرون برید و با کسی در تماس باشید . بچه ها نمیگیرند ولی می تونند ناقل خوبی باشن . با پدر و مادرهاتون قطع رفت و آمد کنید چون براشون به تمام معنی کشنده است . گفت ذات الریه در شش ماه آدم رو میکشه ولی این لعنتیدر دو سه روز . پرسیدم دارو چی؟گفت هیچی . گفت هر کیاومد گفت دارو کشف کردیم برای بیماری که دو سه ماه هست اومده داره چرت میگه . هیچکس ماهیت این ویروس رو نمیشناسه کی گفته این ویروس با گرای هوا از بین میره . معلوم نیست . گفت متاسفانه دولت چنان اعلام کرد که این ویروس چیزی نیست اما واقعا چیز مهمی هست . پزسیدم از کجا باید بدونیک خوب شده ؟ گفت از وضعیت تنفس . یواش یواش سبک میشه . قوای بدنیش بر میگرده . تایم استراحت و خوابش کمتر میشه وی بعد از خوب شدن هم باز 14 روز باید همون شرایط قرنطینه رو باز باید داشته باشید تا ناقل بیماری نباشه . نمیدونم چرا ولی خیالم از بابت سنگ تا حدود زیادی راحت شده بود و ترسم روی خودم متمرکز شده بود . اگر من بگیرم شاید .... تمام طول مسیر چشمام پر اشک بود . به آینه و پدر ومادرم فکر میکردم . رسیدیم خونه سنگ رفت داخل اتاقش ، من لباس هام رو عوش کردم و دست و صورتم رو شستم و رفتم دنبال آینه و به خانواده سنگ گفتم تا 14 روز دیگه در خونه ما رو نزنند و اگر چیزی میخواستند بدن بزارن پشت در و برن من برمیدارم . و اینچنین قرنطبنه جدی تر ما مجددا شروع شد . من داخل خونه پیش آینه باید ماسک داشته باشم تا خدای ناکرده بچه اذیت نشه . یکم با خودم کلنجار رفتم و بلاخره تونستم خودم رو آروم کنم که پدرم تماس گرفت و گفت برات صد تا ماسک خریدم قراره دوستم برات بیاره . بعد حال سنگ رو پرسید و نهایتا گفت امروز در اداره متوجه شدیم که سه تا از بچه ها گرفتند و با اینکه میدونستند تا همین امروز اومدند اداره و امروز حالشون بد شد و همه متوجه شدند . این حرف مثل ریخته شدن یک کتری آب داغ روی سرم بود . گفتم بابا چند بار گفتم نرو . الان من چه خاکی سرم بریزم . تو که اوضاع قلبی ات هم خوب نیست . گفت ایشالله چیزی نمیشه . گفتم خدا عقل داده میگی ایشالله .گریه میکردم . آینه نمیدونست چی شده سمگ از اون اتاق کمیپرسید چی شده . تلفن رو قطع کردم و به حال خودم شدیدتر گریه کردم . طفلک آینه . همش میومد بغلم میکرد . بغض کرده بود و جلوم واستاده بود .بعد دیدم باز بابا زنگ زد . گفت خوبم گفتم مواظب خودت باش. گفت به مامان چیزی نگفتم . گفتم خیلی مواظب خودتون باشید . من الان نمیتونم بیام . گفت باشه شماره حساب بده عیدیتون رو بریزم . گفتم نمیخام هر موقع همه چیز خوب شد میام میگیرم . بعد برادرم تماس گرفت گفت الان بابا گفت سنگ مریض شده . کاری داری بیام . گفتم نه داداش . تو حواست به مامان اینا باشه . ماجرای اداره بابا رو گفتم گفتم رفتی خونشون با دو متر فاصله باش. حواست به بابا و مامان باشه . از خونه هم بیرون نرو . مواظب بچه ها هم باش .
بعد هم نشستم و به این روزهای خودم و امثال خودم و بدتر از خودم ها فکر کردم . امثال موقع سال تحویل یه عده مثل ما با اینکه یکجا هستند اما از هم فاصله دارن . یک عده عزیزانشون رو تخت بیمارستان هستند و قلب هاشون از دوری متلاطم . یه عده عزیزانشون رو از دست دادن و حتی نمیتونند یک مراسم ساده بگیرن و به تمام معنی داغدار . یک عده کتار خانواده خوش و خرم با لب خندان و متاسفانه عده ای هم مثل چی در جاده ها و مسافرت و دید و بازدید و ویران کردن زندگی دیگران . تو رو خدا بمونید خونه هاتون . اگر احساس حتی سردرد دارید بمونید خونه و استراحت کنید . هم خودتون رو بدبخت میکنید هم دیگران رو .کمتر از 30 ساعت به سال جدید مونده . انشالله که همین 30 ساعت رو هم به سلامتی سپری کنید و سال جدید سرشار از خوشی ها براتون باشه . برای همه اونایی که گرفتار شدند دعا کنیم . اگر در ساختمانی که زندگی میکنیم کسی قرنطینه هست یک شاخه گل یا یک نوشته یا هر چیزی پشت در خونشون بزاریم و براشون آرزوی بهبودی کنیم و سال جدید رو تبریک بگیم . در حد توانمون به هر کی که میتونیم کمک کنیم حتی شده با یک لبخند . از تماس با بزرگتر ها و فامیل غاقل نشیم یادمون باشه سالهاست که در محبت و مهربونی اونا به رومون باز بوده و الان بنا به شرایط و رعایت احوالات فقط تلفنی یادشون کنیم . بزرگتر کوچکتر نکنیم . مراقب دلهای کوچولوی کوچولوها باشیم . مبادا این خونه موندن و حوصله سر رفتن ها باعث عصبانیتمون نسبت به اون ها بشه . عیدی بچه ها رو فراموش نکنیم اگر بزرگ هستند بهشون توضیح بدیم یا کارت به کارت کنیم و بعدا حساب کنیم اما اگر مثل آینه کوچولو هستند میشه با هر چیزی که حتی با روزنامه کادو کنید و بزارید جایی که صبح بیدار شد ببینه کلی لذت میبره . من یک بسته چوب شور که خیلی دوست داره میخوام براش کادو کنم و بعد براش آهنگ بزارم و دو تایی بالا پایین بپریم . اگر اسباب بازی که تا حالا ندیده و در خونه دارید هم گزینه خوبی هست . ما یک قطار کنترلی داریم که مامانم در سیسمونی خریده بود . گذاشتم برای روزی که دیگه حسابی از بیرون نرفتم خسته است رو کنم .
من و آینه امروز با وجود تمام این مشکلات با هم ژله درست کردیم . هم زدن رو آینه انجام داد . کلی کیف کرد. کلی رو میز و کف آشپزخونه ریخت . چند باری دستاش رو کرد داخلش و گفت داغ اما در مجموع کیف کرد . و نهایتا باز آشپزخونه مرتب شد . انشالله فردا میریم برای پختن کیک . به خاطر نزدیکی اتاق قرنطینه به اتاق خواب آینه فعلا هر دو جلوی تلویزیون میخوابیم و از اونجایی که بیشتر اوقات تنها خوابیده همش بیدار میشه و غر میزنه و من رو از رو تشک و محدوده خودش میندازه کنار .