این مدت

سه شنبه هفته گذشته وقت برونوکسکوپی داشتم . رفتم . برخلاف چند سال پیش که بعد از انجام حالم تا 60 درصد خوب شده بود اینبار تغییر خاصی نکرد . اون مایع رو هم داد بردم آزمایشگاه ه فعلا جوابش آماده نشده . اما گویا این مرتبه حال و احوالاتم زیاد مساعد نیست .

بلاخره خونه رو تمییز کردم . فرش ها رو دادم برای شستن و مبل ها رو هم اومدند شستند و متاسفانه کارگر نتونستم پیدا کنم و خودم آستین ها رو بالا زدم و یا علی گفتم . پدر شوهر هم لطف کرد و پشت پنجره ها رو برام تمیز کرد و الان خدا رو شکر خونه تمییز شده .

خدا رو شکر یک مستاجر خوب هم برای خونه پیدا شد و قراره خونه رو 20 ام تحویل بدیم .

آینه بزرگتر و عاقل تر شده و در این چند روزی که فرش نداشتیم نهایت همکاری رو با ما کرد و اصلا اذیت نکرد . جدیدا تو پارک دوست داره با بچه های دیگه بازی کنه . دیشب برده بودیمش پارک . خلوت بود . دو تا دختر  3 -4 ساله اومدند و ازم اجازه گرفتند و با آینه مشغول بازی شدند . صدای حنده هاشون تا آسمون میرفت . کلی لذت بردم .

خدا رو هزاران مرنبه شکر . غذا خوردن آینه از زمانی که از شیر گرفتمش بهتر شده . واقعا اینجاست که تجربه دکتر و اعتماد بهش رو درک کردم

پاییز آمد

این مدت بابت ریه ام دکترهای مختلفی رفته بودم تا اینکه نهایتا تونستم از دکتر خودم هم برای بابا و هم برای خودم برای امروز وقت بگیرم . صبح رفتیم . من که همون تست اسپیرومتری رو هم نفس کم میاوردم . اول بابا داخل شد و ویزیت شد و بعد من . تا نشستم گفتم آقای دکتر وضع پدرم چطور بود . گفت به پدرتون هم گفتم ایشون خدا رو شکر خوب هستند و مشکلی ندارند و از من نمره 20 گرفتند اما با توحه به جواب تست اسپیرو متری و صدای اضافه ای که موقع نفس کشیدن دارید و به راحتی قابل شنیدن هست اوضاع شما اصلا خوب نیست . بهش شرح حال دادم و خودشون هم معاینه ای کرد و گفت علاوه بر آسم الان برونشیت هاتون هم درگیر شدند و دارو دادند و دو تا آزمایش و گفت هفته آینده بیا تا ریه ات رو شستشو بدم . بعد گفت حتما حتما زیر نظر یک متخصص تغذیه وزنتون رو کم کنید و وقتی جواب آزمایشی که اسفند ماه انجام داده بودم رو دید گفت برای این چربی بالا دارو خوردی ؟  راستش من LDL  و گلسترول بالایی داشتم و همون زمان هم به دکتر نغدیه گفتم بهم دارو بده گفت این دارو نمی خواد . خودش پایین میاد . دکتر بهم گفت  شما مگه بی سواد هستی که وقتی خودت میبینی یک فاکتور مهم در بدنت این همه بالاست به حرف یک دکتر تغذیه گوش میدی . اشتباه از خودت بود باید به یک دکتر غدد مراجعه میکردی و یا نهایتا به دکتری که بچه ات رو میبردی میگفتی . گفتم دکتر فکر  کردم در دوران شیردهی نمیشه دارو خورد . گفت اشتباه فکر کردی . اون شیری که به بچه ات دادی یک شیر پر چرب بی کیفیت بود . الان که گذشت اما یادت باشه در مورد سلامتی  هر عضو از بدنتون به پزشک متخصص خودش مراجعه کنید . بهم دارو برای پایین آوردن چربی داد و گفت حتما به یک دکتر تغذیه خوب مراجعه کن و رژیم های الکی که بدنتون رو ضعیف کنند نگیر .

اول مهر مثل همه اول مهرهای چند سال اخیر به شدت سرم شلوغ بود . صبح زود بعد از رفتن سنگ ، مامان پسری رفتیم دنبال کارها و ساعت 12 برگشتیم . سریع برای ناهار استانبولی درست کردم و سنگ هم اومد و رفتیم دندانپزشکی . دندون من رو درست کرد و بخیه لثه سنگ رو کشیدند و چون ساعت 5:30 کلاس پیانو داشتیم و یک ساعتی زمان بود رفتیم پارک و آینه یک دل سیر بازی کرد . دیگه یاد گرفته از پله های سرسره خودش بالا میره و سر میخوره و کلی کیف میکنه . البته برای بالا رفتن دستش رو رو پله ها میزاره و بعدش باید همه جاش رو بشوریم . کلاس پیانو هم خوب پیش میره .

آینه بوس صدا دار یاد گرفته و کلی دلبری میکنه .

مراحل بوس کردن آینه :

1- دهان مبارک رو به اندازه کروکودیل باز میکنه

2- دندان های مبارک رو به ناحیه بوس فشار میده و گاه گاهی گاز ریز گرفته میشه

3- یک من تف میریزه رو ناحیه بوس و نهایتا لب ها رو میبنده و بوس صدا دار شکل میگیره

کسی از دوستان در مورد فتق ناف چیزی میدونه ؟؟؟؟ چند روز پیش دیدم ناف آینه موقع سرفه بیرون میاد . در نت سرچ کردم  دیدم نوشته فتق ناف . حالا اینبار ببرم برای چکاپ به دکترش میگم اما گفتم شاید دوستان تجربه داشته باشند .

راستی پاییز مبارک . عاشق پاییز  و پاییزی ها هستم بلاخص آبان ماهی ها و علی الخصوص 10 آبانی ها


اندر احوالات بیماری

امیدوارم کسی از این ویروس جدیدا نگیره . این یک هفته کاملا به بیماری گذشت و هنوز داره میگذره . روز تاسوعا ناهار برامون نذری آورده بودند . عموم هم خودش نذری درست کرده بود و برامون آورد و مال مامانم اینا رو هم داد به ما که براشون ببریم . چون خیابون ها شلوغ بود گفتیم بعد از ناهار میریم سما خونه مامانم . ناهار نذری قیمه بود و پر روغن . از اونجایی که زیاد اهل غذای چرب نیستم فقط دو سه قاشق خوردم . تا ساعت 4 هم استراحت کردیم و بعد رفتیم خونه مامانم . در طول مسیر حالم بد بود . معده ام سنگین بود و همش مجبور میشدیم بزنیم کنار . سرفه ام هم شروع شده بود و نفسم بالا نمیومد . عصر برگشتیم و خانواده سنگ نذری می خواستند پخش کنند . چند دقیقه ا ی نشستم خونه شون ولی حالم بدتر از چیزی بود که خودم هم تصور میکردم . سریع اومدیم خونه مون و به محض رسیدن به خونه دچار یک حمله آسم شدید شدم . سنگ خواست بریم بیمارستان اما قبول نکردم و گفتم خیابون ها الان شلوغ میشه و از طرفی کمی استراحت کنم بهتر میشم . یادم نیست اون شب چطوری گذشت . سه شنبه ساعت 5 صبح بیدار شدم . وضو گرفتم  و خواستم نماز بخونم که باز حمله آسم و سرفه های پی در پی . سنگ رو بیدار کردم  و اونقدری حالم بد بود که آینه رو برد داد به مامانش . بچه ام خواب بود . من هم فقط تونستم لباس بپوشم و رفتیم بیمارستان . هیچی از مسیر یادم نیست فقط یادمه که چشمام رو باز کردم ماسک اکسیژن رو صورتم بود . ساعت رو پرسیدم گفت 9 یعنی نزدیک 3 ساعت خواب بودم. سنگ گفت برات آرامبخش  مسکن و آنتی بیوتیک داخل سرمت زدند . تنفسم هنوز حالت عادی نداشت . دکتر هم  گفته بود تا به شرایط عادی نرسه اینجا میمونه . در واقع دچار یک آنفولانزای جدید شده بودم که با توجه به وضعیت بد ریه ام اوضاع ام بد بود . خدا رو شکر جواب آزمایش هام خوب بود . تا ساعت 10 بیمارستان بودیم . تقریبا تنفسم بهتر بود . برگشتیم خونه . قربون بچه ام بشم . کلی از دیدنمون خوشحال شد و مثل کوالا چسبید بهم . اومدیم خونمون . سنگ هم خسته بود و هم کمی سرفه میکرد . رفت خوابید . منم داروها  تازه داشتند اثرشون رو نشون میدادند و خوابم میبرد ولی آینه تایم سرحالیش بود . فقط تونستم پنجره و فلکه گاز رو ببندم و چندتایی اسباب بازی بزارم جلوی آینه و بخوابم . هر چند که واقعا نتونستم . ساعت 1 از خواب بیدار شدم . ناهار مهمون بودیم و باید میرفتیم . به کمک کورتون هایی که زده بودند خوب بودم . آینه هم اونقدر بهم چسبیده بود که آبریزش بینی پیدا کرده بود و تک سرفه هایی داشت .به اون هم دارو دادم . پنجشنبه برادرم تماس گرفت که ما میریم خونه مامان شما هم بیایید . حالم خوب بود قبل کردم . رفتیم دیدم مامانم مریض شده اون هم چه مریضی . همون ویروس جدید لعنتی . سریع شام خوردیم و چون فشار مامان بالا رفته بود سریع رفتیم همون بیمارستان . در طول مسیر هم تماس گرفتند که برای فردا شب از شهرستان مهمون داره میاد خونشون . یعنی در اون شرایط خبری بدتر از اون نمیشد شنید . تا ساعت 11 من و سنگ و آینه همراه مامان بیمارستان بودیم و بعد بابا اومد و ما برگشتیم و ساعت12 بابا تماس گرفت که فشار مامان اومد پایین و الان داریم برمیگردیم . جمعه صبح ساعت 9 رفتم خونه مامانم . کمی کمک کردم و ساعت 4 هم برادرم اینا اومدند و ساعت 7 مهمون ها اومدند و شب هم قرار بود بخوابند . دیگه بعد از شام همه چیز رو جمع کردیم و وقتی برگشتیم خونه ساعت 1 نیمه شب بود . شنبه صبح با صدای سنگ بیدار شدم . اونم به همون ویروس و همون بیماری مبتلا شده بود . موند خونه و دارو خورد و از شدت درد ناله میکرد . این وسط هم با وجود دارو دادن به آینه حالش خوب نمیشد و شده بودیم یک خانواده بیمار . خدا رو شکر شب حال سنگ خوب شد . دیروز یعنی یکشنبه آینه رو بردم پیش دکترش . گفت گلوش کمی عفونت داره . براش دارو نوشت و از اینکه شیرش رو قظع کرده بودم و به توصیه اش عمل کرده بودم خوشحال شد . گفت هنوز وزنش کم هست اما چون به غذا خوردن افتاده جبران میشه . فقط مثل همیشه باز نگران قطره آهن نخوردنش بود و گفت باز دو ماه زمان میدم و اگر نخورد بر خلاف میلم بهش آمپول  خواهم داد . و بعد گفت  اما شما . حالت باز بده . چرا . گفتم نمیدونم از وقتی از شیر گرفتمش مرتب حملات آسمم بیشتر شده . گفت چون قبلا آسم داشتی با از شیر گرفتن بچه سطح هورمون هات بهم ریخته  و دچار حملات میشی . از طرفی از ویروس جدید سطح ایمنی بدنت رو بشدت پایین آورده . حتما دارو های ریه ات رو مصرف کن . در ضمن گفت هر سه تایی مون بعد از بهبودی حتما حتما واکسن آنفولانزا بزنیم . شب هم برادرم تماس گرفت که اونا هم مریض شدند و اینگونه کل خانواده الان بیمار هستیم .

در مورد نحوه از شیر شب گرفتن بعد یک مطلب میزارم .

دکتر ازم پرسید بابت از شیر گرفتن اذیت نشد و اذیت نکرد وقتی گفتم چقدر راحت بود کلی خوشحال شد و گفت بعد از دو سالگی زمانی که آمادگیش رو پیدا کرد با همین روش میتونی راحت از پوشک هم بگیری . آینه رو صدا کرد سمت خودش و بهش شکلات تعارف کرد آینه هم یکی برداشت بعد  نگاهی بهش انداخت و گذاشت سرجاش و یکی دیگه برداشت . ازش پرسید چرا اینکار رو کردی . به شکلات اولی که دکتر موقع معاینه بهش داده بود اشاره کرد و این مفهوم رو رسوند که رنگشون یکی بود . بعد هم از اون جایی که پسرمون خیلی اهل تعارف کردن هست و دوست داره هر چی که خودش میخوره همه بخورند برای ما و حتی خود دکتر هم شکلات برداشت و داد بهمون . دکتر ازش میژرسید الان با هم دوستیم . با سر میگفت بله . بعد ازش میپرسید منو دوست داری میگفت نه . دکتر میگفت چرا . آینه انگشتش رو میبرد داخل دهنش و سرش رو عقب میبرد و تکون میداد یعنی اینطوریم کردی( موقع معاینه این حالت بود). کلی اونجا خندیدیم .

امروز روز شلوغی دارم و کل کار عقب افتاده . کلی کار بیرون از خونه . منتظر آینه هستم که صبحانه بخوره و برم به کارامون برسیم


تجربه از شیر گرفتن

عزاداری ها قبول

خیلی اتفاقی و یهویی تصمیم گرفتم از شیر بگیرمش. البته حدود یک ماه پیش که دکتر برده بودم گفت باید از شیر بگیری و مهر ماه بگیرش تا غذا خوردنش به روال بیفته . از قبل شیر شبش رو حذف کرده بودم. البته از 8 ماهگی شیر شبش رو حذف کرده بودم و دو باری که مریض شد و غذا نمی خورد بلاجبار شب ها مجددا شیر دادم ولی در یک ماه گذشته شیر شبش قطع شده بود و نهایتا ساعت 10 شیر میدادم و دیگه نمیدادم و خودش بازی میکرد و بعد از خستگی میومد و چند باری می خواست و منم پتو رو میکشیدم رو سرم و اون هم بی خیال میشد و می خوابید و به تختش منتقل میشد. از طرفی یکی از کارهای خوبی که از ابتدا انجام دادم و تا امروز خیلی کمک حالم بود این بود که به ندرت آینه زیر سینه ام خوابش برد و همیشه اول شیر میدادم و بعد می خوابوندمش .سفر نیم روزه شمال جرقه از شیر گرفتن رو در ذهنم زد . حتی برنامه ریزی کرده بودم که آخر شهریور بریم سفر و اونجا این کار رو انجام بدم . در اون سفر نیم روز آینه ساعت 6 صبح شیر خورد و تا ساعت 8 شب که برگردیم نخواست و حتی وقتی رسیدیم خونه من خودم بهش گفتم بیا شیر بدم بهت . اون روز متوجه شدم براش خوردن و نخوردنش مهم نیست و قثط جنبه روانی داره .

یکشنبه 10 شهریور باید جایی میرفتم . ساعت 12 ظهر شیر دادم و خوابید و ساعت 3 آماده شدیم رفتیمو 10 شب برگشتیم و اونقدر خسته بود که خوابید . گفتم چقدر خوب پس استارت از شیر گرفتن رو میزنم . صبح دوشنبه بیدار شد و گفت (ام) بهش دادم و رفت پی بازی .ظهر مجددا خواست سرش رو گرم کردم  و ناهار خورد و خوابید و عصر هم رفتیم کلاس و شب هم برگشتیم خونه و شام خوردیم و چون از قبل از شیر شب گرفته بودم  و می دونستم اگر پتو روم بکشم و بخوابم نمیاد سمتم رفتم خوابیدم. صبح ساعت 7 بیدار شد و شیر خواست، براش صبحانه درست کردم و تو لیوان نی داری که براش جدید خریده بودم شیر نارگیل عالیس ریختم و رفتیم حیاط، یکم بازی کرد و شیرش رو خورد و یکی دو لقمه خورد و برگشتیم خونمون و در نهایت بهت همه که می‌گفتند نمیتونی تمام شد، البته الان هم هرزگاهی میاد و میگه اگ(ام)  و با یک وسیله ای سرگرم میکنیم و یادش میره، به همین مناسبت هم براش یک اسباب بازی آمبولانس خریدیم که کلی خوشش اومد

خدا رو شکر طبق گفته دکتر وضعیت غذاخوردن بهتر شده و از همه مهمتر روزی دوتا شیر کوچک عالیس میخوره، هنوز نمیتونه شیر معمولی بخوره، یا دنت طالبی یا عالیس نارگیلی

اونقدرها هم که فکر میکردم سخت نبود، گرفتن شیر شب برام به مراتب سخت تر بود، دکتر میگفت اینکه شیر شب نمی خوره یعنی آمادگی گرفتن شیر رو بدست آورده

تابستان خود را چگونه سپری کردید؟؟؟؟؟؟؟؟؟

از اون پنجشنبه های خوب تابستون هست . بوی کیک تو فضای خونه پیچیده . من از پودر کیک تک یا رشد استفاده میکنم . سریع و راحت . خونه تمییز و مرتب . آینه در خواب ناز ، سنگ سرکار و خودم اینجا . پنجشنبه ها کلاس زبان داریم . از اون کلاس مشترک هایی که لحظات فوق العاده ای رو با هم سپری میکنیم . آینه هم میمونه خونه مامانم البته اینبار چون مامان اینا سفر هستند گذاشتم پیش این یکی مامان جونش و کلی بهش خوش گذشته . آموزش زبان جدید کلی تو روحیم تاثیر گذاشته و تصمیم گرفتیم در پایان سطح A1 یک سفر به روسیه یا یکی از کشورهای روس زبان داشته باشیم .البته آموزش این زبان هم بی دلیل نبوده و شاید در آینده تصمیماتی بگیریم که این زبان به کمکمون بیاد . به اصرار سنگ دوباره پیانو رو از سر گرفتم . شاید نزدیک 9 ماه بود که جدی پشتش نشسته بودم . استادهای قبلیم رو دوست نداشتم . اینبار این استادم رو دوست دارم . سن کمی داره اما اصولش رو بیشتر میپسندم . هفته ای یک روز هم کلاس پیانو دارم . البته باز هر دو . اما نیم ساعت من آینه رو نگه میدارم و سنگ میره سر کلاس و نیم ساعت بعدی رو پدر و پسر با هم میگذرونند و من میرم سر کلاس . اونجا کلاس های مادر و کودک موسیقی هم داشت که متاسفانه با روز کلاس ما هماهنگ نبود. همچنان بدنبال یک کلاس مادر و کودک هستم . به سرای محله مون سر زدم نداشت . باید برم به سرای محله سمت مامانم اینا ببینم دارن یا نه . چند روز پیش هم رفتیم و کاپشن آینه رو خریدیم . تجربه پارسال نشون داد که الان قیمت ها مناسب تر هستند . البته نه واقعا مناسب، نسبت به پاییز و زمستان مناسب . قیمت ها چند برابر شده . من وقت یک کاپشن نیاز داشتم . شلوار و  پیراهن داره و تا وقتی اندازه اش بشه استفاده میکنم . مامانم هم براش دو تا شلوار سرهمی و کت و پلیور بافته . کفش هم یک چکمه خوشگل یکی از اقوام هفته گذشته براش از ترکیه سوغات آورده .خیلی خوشگل هست . امیدوارم اندازه اش بشه . احساس میکنم برای امسالش بزرگ و برای سال بعدش کوچک باشه . از بابت لباس گرم آینه خیالم راحت شد . برای خودمم پارسال یک کت چرم گرفتم . اگر قیمت ها مناسب باشن یک پالتو فوتر میخرم اگر نه با همون کت سر میکنم منتظر میمونم آخر سال off‌ بزنند تو حراج بخرم برای سال بعد . بوت هم 3 سال پیش دو جفت خریدم هنوز دارمشون و تا 3 -4 سال دیگه نمی خوام . سنگ هم چند تا پلیور میخواد . اصلا نداره . قرار شد بریم بازار از اونجا بخریم . هفته آینده میخوام خانواده سنگ رو دعوت کنم . خیلی وفته که نگفتم بیان . پدر بزرگ و مادر بزرگ سنگ رو هم می خوام بگم . خیلی دوست دارم خانواده خودم رو هم دعوت کنم اما متاسفانه مامان نمیتونه پله هامون رو بیاد بالا و وضع کمرش باز بده  از طرفی نداشتن فرنگی هم مزیت بر علت میشه .

سازمانی که بیمه تکمیلی هامون رو ازش رد میکنیم بلاخره بعد از گذشت سه ماه اعلام کرد مدارک پزشکی رو میتونید برای بیمه ارسال کنید . یعنی سه ماه پول رو داخل حساب خودش نگه داشته و تازه لیست رو رد کرده . واقعا به کجا چنین شتابان

ماشین حسابی خرج گذاشته رو دستمون . البته ماشین مال دوست سنگ هست که لطف کرده الان دو سالی میشه که داده دست ما و خب چون کارکردش زیاد بود از همون روز اول کلی بابتش هزینه کردیم . اون روز به سنگ میگم تعمیر کنیم ببر بده به خودش  تا ما به جد به فکر خرید ماشین جدید باشیم. البته دمش گرم در این سال ها عصای دستمون بوده . خدا از برادری کمش نکنه.

آینه بیدار شد . برم به وظایف مادریم برسم و براش ماکارونی درست کنم