ایده آل نبودی

این مدت درگیر این آسم لعنتی بودم . حملاتم به روزی دو سه بار رسید و شبانه راهی بیمارستان شدم . البته خودم زیر بار نمیرفتم که دچار حمله آسمی شدم اما دکتر گفت حالت های مختلف داره .  من به شدت به سرفه میوفتادم و حالم بهم می خورد و نفسم متوقف میشد و بی حال میوفتادم رو زمین .  تا اینکه یک شب به شدت حالم بد شد . اونقدر بد که حتی تیشرتی که پوشیده بودم هم بهم فشار وارد میکرد و احساس خفگی بهم میداد . ساعت 11 شب بود . سریع دراون حال بد سنگ لباس تنم کرد و یادم نیست چطوری منو گذاشت داخل ماشین .آینه هم از دیدن حال من گویا ترسیده بود و بهم چسبیده بود . بلاجبار اون رو هم با خودمون بردیم بیمارستان . داخل اورژانس پزشک کشیک گفت باید بستری بشی . تنفس منظم و درستی نداری اما مثل همیشه زیر بار نرفتم . واقعا داشتم گریه میکردم و میگفتم به بچه ام رحم کنید . به شیر مادر وابسته است . من نباشم چیزی نمیخوره . بلاخره با کلی صحبت قرار شد تا صبح تحت نظر باشم . ساعت 1 به مادرم زنگ زدیم و گفتیم بیایید آینه رو ببرید . سریع اومدند . بنده خدا مامان . با دیدن من اول گریه کرد و بعد دعوام کرد که چرا زودتر بهش خبر ندادیم . آینه از ماسک اکسیژنی که به صورتم بود میترسید و شیر نمی خورد . عوضش کردند و از اونایی زدند که داخل بینی میره و آقا کمی خورد و خوابش برد و مامان و بابا با خودشون بردند . به سنگ گفتم برو خونه یا برو خونه مامانم پیش آینه باش . گفت دلم نمیاد . نگران میشم . گفتم من اینجا حالم خوبه حتی الان هم حالم خوبه الکی نگه ام داشتند شما برو . پرستار هم گفت حضور شما نیازی نیست برو صبح بیا . گفت پس منم میرم خونه مامانت اینا پیش آینه باشم مبادا نصف شبی اذیت کنه . بعد از رفتن سنگ منم خوابم برد . از اون خواب هایی که یکسال بود نکرده بودم . آروم و راحت و بدون هیچ نگرانی . گویا داخل سرمم آرامبخش ریخته بودند . ساعت 6:30 صبح با صدای پرستار اورژانس که داشت با سنگ صحبت میکرد بیدار شدم . گفتم چی شده . گفت ساعت 8 دکتر متخصص میاد . نظر دکتر فلانی هنوز هم بستری هست . قبل از رفتن هم اومدن وضعیتتون رو چک کردند . نسبت به زمان مراجعه بهترید اما حال عمومی تون خوب نیست . سنگ رفت از سوپرمارکت برای صبحانه کیک  و شیر گرفت . خوردیم و سنگ رو صندلیش خوابش برد . ساعت 8 دیدم مامان و آینه اومدند . بهش شیر دادم و بغلش کردم و رفتیم حیاط بیمارستان . بچه ام راه رفتن یاد گرفته و شبیه دایناسورها راه میره . کمی راه رفت و براش دنت خریدم و  باز شیر دادم و مامان که دید حالم خوبه دیگه نگرانیش برطرف شد و با آینه رفتند خونه . دکتر ساعت 10اومد . البته قبلش باز دکتر شیفت صبح اورژانس اومد و وضعیتم رو چک کرد اما ایشون هم گفت بهتره یک مشاوره از دکتر متخصص بگیری . ساعت 10 گفتند برید کلینیک تا دکتر ویزیتتون کنه . دکتر گفت حملات این مدت شما کاملا از فشار عصبی و استرس ناشی میشه . البته اوضاع ریه ات نابسامان هست . اما با توجه به اینکه کوچولو داری و شیر میدی من پیشنهاد میکنم بری خونه اما داروهات رو استفاده کن و تا سه ماه هر ماه بیا برای ویزیت . گفت هر وقت پشت سر هم دچار حمله شدی حتما به نزدیک ترین بیمارستان مراجعه کن تا برات ماسک بزارن تا تنفست به حالت طبیعی برگرده . سردردهات هم به خاطر فشاری هست که در اثر سرفه کردن به دستگاه تنفسی ات وارد میشه . برگشتیم اورژانس آنژیوکت رو از دستم برداشتند و سنگ رفت حسابداری و منم به مامانم زنگ زدم و رفتم برای آینه پچ پچ به عنوان جایزه خریدم و رفتیم خونه مامانم . شب بعد از شام هم برگشتیم خونه مون .

راستش این روزها خیلی استرس دارم . وضعیت اقتصادی همه بهم ریخته . کاسبی ها و کارها کم شده . منی که همیشه به آینده امیدوار بودم امیدم رو از دست دادم و حتی واقعا به فکر مهاجرت افتادم . واقعا نمیشه خونه خرید کار نیست . نمیشه ازدواج کرد نمیشه بچه دار شد . نمیشه پس انداز کرد. یک زمانی با حقوق سنگ میشد دو تا سکه کامل خرید و همه مخارج ماهیانه خونه رو هم کنار گذاشت اما الان با حقوقش حتی نمیشه مخارج زندگی رو تامین کرد چه برسه به پس انداز  و خرید سکه و طلا . حرفم خودم و سنگ نیست . همه مردم جامعه است . گدایی زیاد شده . دزدی زیاد شده . تعداد افراد سالمند که شغل دوم و سوم دارن زیاد شده . اریم کجا میریم . هیچ چیز رو قانون و حساب و کتاب نیست . ویزیت دکتر فوق متخصص شده 70 هزار تومان . کنارش یک کار جانبی مثل سونو و نوار قلب و اسپیرومتری و غیره هم میکنند اون هم 70 هزار تومان  . البته اگر منصف باشن و زیاد نگیرن  کلی هم  هزینه دارو میشه . مردم از کجا بیارن . قیمت گوشت و مرغ زیاد . مردم نخورن بچه ها نخورن باشه اما ده سال دیگه با جامعه ای روبرو میشیم که همه فقر آهن و کلی ویتامین دیگه دارن . کلی باید برای درمان هزینه کنند . بابام میگفت داشتم گوشت میخریدم خانمه اومد گفت به اندازه 10 هزار تومان گوشت چرخکرده به من بدید . یک بچه هم بغلش بود . واقعا این ایده آل زندگی مون هست . خسته ام . خودم رو امیدم رو رویاهام رو همه چیزم رو باختم . تلاش میکنم اما نه برای خودم برای همه مردم کشورم ناراحتم

دوچرخه

این دوچرخه بیدودها چقدر باحال هستند . هفته گذشته برای کاری رفته بودم سمت مطهری. برگشتنی هیچ تاکسی نگه نمی داشت . انگار همه منتظر دربست بودند . هوا هم گرم . از اون طرف هم با سنگ قرار داشتم و باید میرفتیم جایی. خواستم اسنپ بگیرم مسیری که با تاکسی 2500 بود رو برام 18  زد . گفتم بی خیال . داشتم میومدم پایین که اون سمت خیابون چشمم به دوچرخه بیدود افتاد . از قبل نرم افزارش رو نصب کرده بودم و چون سه شنبه بود یک ساعت رایگان  از قبل داشتم و نهایتا بعد از 20 دقیقه رسیدم سر قرار با سنگ . به سنگ میگم ایکاش اونقدر همه گیر بشه که راحت با دوچرخه خودم بتونم حتی خونه مامان برم . یکسری قسمت ها هم مسیر ویژه دوچرخه گذاشتند . انشالله که بزودی شاهد مسیر ویژه و عادی تر شدن عبور ومرور خانم ها و آقایون با دوچرخه باشیم .

اولین معاینه دندانپزشکی

دیروز وقت دندون پزشکی داشتیم . رفتیم . مال منو به خاطر عفونت کاری نکرد و دارو داد و گفت هفته آینده بیا . مال سنگ رو فرستاد پیش جراح لثه و یک قسمتی که شکسته بود رو کشید و فرستاد قسمت ENDOO و بعد از مشاوره فرستاد قسمت پروتز و قرار شد پروتز کنه و آخر سر جراح لثه ، لثه رو براش درست کنه و بیاره روی دندون .بهش گفتند حفظ دندون خودت خیلی مهم هست . برای من هم جراح لثه شاکی شد که چرا دندونت رو کشیدند . متاسفانه دو تا دندونم رو 7 سال پیش به خاطر اینکه دکتر نتونست تشخیص بده جای دیگه کشیدند با اینکه کلی هزینه انجام داده بودم و الان باید در این گرونی به فکر ایمپلنت باشم .

ایکاش دندانپزشکی مشمول بیمه بود . شاید الان اینقدر آمار مشکلات دهان و دندان بالا نبود .

هنگامی که سنگ داخل بود من و آینه در اتاق انتظار داشتیم بازی میکردیم .بغلش گرفته بودم و زیر گردنش رو فوت میکردم و اون هم می خندید که چشمم افتاد به دندون جلوش. آینه همچنان سه تا دندون داره . دوتا پایین و یک دندون کنار دندان نیش. دیدم دندون جلو بالا به جای دراومدن از جلو و صاف از پشت لثه بیرون اومده و کج هست . یعنی تا امروز به خاطر موقعیت بد رویش دندان ندیده بودم . همونجا رفتم قسمت کودکان و مشکل رو گفتم . گفتند باید کوچولو ویزیت بشه . تشکیل پرونده دادم و منتظر نشستم . کار سنگ هم تموم شد و اومد . یک قسمت بازی داشتند که آینه با دو سه تا بچه دیگه اونجا مشغول بودند . قربون بچه ام برم . کوچکترین بچه بود و اون یکی ها 4 ساله بودند به خاطر همین به آینه رو نمیدادند و در بازی سهیمش نمیکردند . نشسته بودند و داشتند با خونه سازی ها خونه می ساختند . آینه هم با ذوق میرفت و خونه سازی ها رو میاورد و مثل اونا میچید رو خونه اما اونا بر میداشتند و مینداختند کنار . جالب بود نه این خسته و ناراحت میشد و نه اونا . دیدن آینه در حال بازی با بچه ها خیلی برام لذت بخش بود . در تمام مدت هم فکر میکردم که دکتر چطور می خواد دهان این رو باز کنه من که مادرش هستم نمی تونم . تا بلاخره نوبتمون شد . دکتر از همون بدو ورود رفتار دوستانه ای داشت و در ابتدا چند دقیقه با آینه صحبت کرد و قلقلکش داد و دالی بازی کرد .بعد بهم گفت خودت رو یونیت بشین و آینه رو بزار رو شونه چپت . و صندلی رو خوابوند و در حالی که داشت بازی میکرد و واقعا صئای خنده آینه رو در آورده بود دندونش رو نگاه کرد و حتی زیر زبان و ترشح بزاق رو هم چک کرد . گفت برای اون دندون الان نمیشه کاری کرد و به احتمال خیلی زیاد طبیعت وجودی خودش دندون رو به سمت و جهت درست حرکت میده پس اصلا نباید بهش دست بزنید . گفت حتما دندوناش رو براش مسواک بزنید . گفت بعد از شیر حتما با یک دستمال نمدار دندوناش رو پاک کنید و اگر نمیزاره کمی آب بدید بخوره. از تاثیر قطره آهن روی رنگ دندون پرسیدم گفت بله تاثیر داره و بعد از قطره حتما باید پاک بشه . بهتره قطره آهن با آب پرتقال مخلوط بشه تا کمترین تاثیر رو روی دندون داشته باشه و یک راه خوب اینه که قبل از دادن قطره آهن در صورت امکان رو دندون کمی کره مالیده بشه . کره یک لایه محافظتی ایجاد میکنه و رنگ قطره رو دندون نمیشینه و با اب و دستمال راحت پاک میشه . چند تا فیلم هم در مورد نحوه مسواک زدن نشونمون داد و گفت حدالامکان هر شش ماه یکبار بیارید دندان پزشکی هم دندوناش معاینه بشه و هم با محیط آشنا بشه . اکثر بچه ها از سه سالگی نیاز به فلوراتراپی دارند اون زمان راحت تر با محیط و پزشک ارتباط برقرار میکنه .

رویای زیبا

قبلا در مورد یک دوست قدیمی نوشتم .در آرشیو آبان گذشته .

خدا رو شکر بلاخره مادرش رضایت قلبی داد و خواستگاری صورت گرفت و حالا قرار شده عقد و عروسی رو با هم بگیرند . البته تالار نمیگیرن . فقط خونه عقد میکنند و بعدش هم همونجا یک جشن و شام . قرار شده برن  آلمان و اسپانیا . انشالله که خوشبخت بشن .یکشنبه عکس دندونم رو بردم و بهش نشون دادم اون هم تایید کرد و گفت بد انجام شده و حتی به بافت اطرافش آسیب رسونده و کلی دعوام کرد که چرا نیومدی پیش خودم . دندونای آینه رو با هزار تا شکلک و ادا نگاه کرد و گفت جای نگرانی نداره در میاد . هنوز همون سه تا دندون رو داره . تا ساعت 7 هم نشستم تا کارش تموم شد و با هم اومدیم بیرون . گفت بریم پارک تا آینه کمی بازی کنه . رفتیم و آینه تاب و سرسره بازی کرد و چون سنگ رفته بود ماموریت و از قبل هماهنگ کرده بودیم قرار بودشب رو خونه ما بمونه . برای شام از قبل لازانیا درست کرده بودم و فقط باید میذاشتم داخل فر و کیک بستنی هم آماده بود . ساعت 9 رسیدیم خونه . تا من غذا رو آماده کنم  فاطمه نماز خوند و مشغول بازی با آینه شد . بعد از شام زحمت شستن ظرف ها رو کشید و منم نماز خوندم و  آینه رو خوابوندم. نشستیم به حرف زدن . با آقا داماد بهمن ماه آشنا شده بودیم و دوبار هم با هم بیرون رفته بودیم . پسر خوب و باخانواده ای هست . بینشون هم یک صیغه محرمیت خونده شده تا راحت تر رفت و آمد کنند . آقا داماد هم خونش رو فروخته ، یک خوابه بوده و پدرش هم کمکش کرده و یک خونه دو خواب 98 متری گرفته . مبارکشون باشه . در حال حاضر هم مشغول خرید جهیزیه هستند که باز داماد گفته به خانواده ات فشار نیار دوتایی باهم جور میکنیم . و دوتایی رفتند و یخچال و لباس شویی و ظرفشویی و فر رو خریدند و موقع نصب گفتند بیایید ببینید . حالا همون مادر دوستم که مخالف سرسخت بوده یک دل نه صد دل عاشق داماد شده و مامانم میگفت اومده بود کلی از دامادش با افتخار تعریف میکرد . یکی نیست بهش بگه خانم عزیز این همون پسری هست که به خواستگاریش جواب منفی میدادی و میگفتی دختر دکتر من نباید با غیر پزشک عروسی کنه . اگه مخالفت های نادرست اون نبود الان باید بچه اش رو بغل میکردی نه اینکه تازه بخوای لباس سفید عروسی رو تنش ببینی. بهش گفتم هر موقع کار داشتی بگو . برای چیدمان خونه کارهای قبل از عقد . گفت اصلا روت حساب ویژه باز کردم . قرار بوده عقد رو خونه مادر عروس بگیرن اما مادر داماد گفته تعداد مهمون های ما زیاده پس اجازه بدید خونه ما باشه و چون خونشون بزرگ هست و طبقه اول خودشون هستند و طبقه دوم مادر بزرگ داماد قرار شده خانم ها پایین و آقایون بالا باشند و پذیرایی میوه و شیرینی و شام هم به عهده خانواده داماد . روز خواستگاری هم مادر داماد یک نیم ست برای عروس هدیه آورده بوده و گفته این رو بار اول که خواستگاری اومده بودیم پسرم به نیت عروسش خریده بو د ولی تا امروز قسمت نشده بود و الان میندازم گردن عروسم و حالا دوستم میگه به علیرضا گفتم فعلا با این وضع قیمت طلا نیازی به خرید سرویس نیست . همین برام دنیا ارزش داره . حلقه شون رو هم خیلی شیک ولی با قیمت مناسب انتخاب کرده بودند . میگفت من می خوام به تحصیلم ادامه بدم و علیرضا هم میخواد کارش رو گسترش بده در این شرایط اقتصادی درست نیست هزینه های الکی کنیم . هر دو برای ارتقا کارمون نیاز به پول بیشتر داریم و باید جلوی هزینه های الکی رو بگیریم . میگفت از آبان ماه که بابا هم در جریان رابطه ما قرار گرفت یک حساب مشترک باز کردیم و هم به موقع خرج میکینم و هم پس انداز . گفت مامان بابا وقتی دیدند خودمون وسایل آشپزخونه رو خریدیم گفت پس ما هم همون میزان رو براتون طلا می خریم و سر عقد به خودتون هدیه میدیم  تا پول هاتون جمع بشه . خدا همه رو خوشبخت کنه . وقتی داشت صحبت میکرد تو چشماش برق امید و خوشحالی بود . انگار نه انگار این همون آدمی بود که سال گذشته جلوم نشسته بود و داشت از مادرش گلایه میکرد و خسته و نامید و کلافه بود . بهش گفتم اینا رو ولش . لباس پسر من طبق گفته خودت به عهده عروس هست . خندید و گفت خاله فداش . چشم . راستی من براش که خریده بودم . گفتم بله داخل کمدش هست . رفت لباسی که پارسال برای آینه خریده بود و گفته بود دوست دارم عروسیم بپوشه رو آورد . یک کت خوشگل کتان آبی آسمانی و یک شلوار و پیراهن مردانه سفید و یک پاپیون زرد .جز پاپیون الباقی بزرگ بود . گفتم یا تا آخر سال صبر کن تا لباس ها اندازه بشن یا اگر عجله داری خودت فکری به حالش کن . کلی خندید و گفت طبق قولی که دادم لباس این داماد کوچولو به عهدها عروس خانم هست . تا ساعت 2 داشتیم حرف میزدیم و فیلم دیدیم و بعدش خوابیدیم . صبح با صداش بیدار شدم . داشت تو اتاق آینه قرآن می خوند . شب هم اتاق آینه خوابیده بود . منم نماز خوندم و خونه رو جمع کردم و یک دوش گرفتم و تا من صبحانه رو آمده کنم گفت میرم کمی پیاده روی و برگشتنی نون میخرم . رفت و ساعت 8:30 اومد و صبحانه خوردییم و آماده شدیم . من و آینه رفتیم دفتر . فاطمه هم همسرشون اومد دنبالشون می خواستند برند دنبال کاری . شب خوبی بود . انشالله همه به بخت خوب و دلخواه خودشون برسن و شاد و خوشبخت بشن. بعد از ظهر هم رفتیم دنبال سنگ و آینه با دیدن باباش چنان ذوقی کرد که تا رسیدن به خونه فقط به باباش چسبیده بود

خودم کردم که...

از زمان ازدواج یک دندان پزشکی ثابت می رفتم، آشنا بود و بهترین در کارش، وقتی باردار شدم از اونجایی که ترس شدید از آمپول بی حسی داشتم آقای دکتر دیگه نپذیرفت و من موندم و دندان به قول پزشکی 1 بالا  که رنگش روز به روز قهوه ای میشد و از درد مثل مار به خودم می پیچیدم، بعد از کلی گشتن یک کلینیک دندانپزشکی  پیدا کردم، کلینیک دندانپزشکی مهر گاندی، با سنگ رفتیم و به چشم تخصص و مهرت و تجهیزات خوب و حرفه ای رو دیدم، بطوری که دندان من رو بدون عکس و بدون بی حسی عصب کشی کرد و با اینکه دندون جلو بود واحد ترمیمی زیبایی اونقدر قشنگ و تمیز دندونم رو ترمیم کرد که الان خودمم یادم نیست کدوم دندونم رو ترمیم کردم، اون سال سنگ هم دندون هاش رو ترمیم کرد و واقعا از انتخاب این مرکز راضی بودیم و تصمیم گرفتیم دیگه به اون مرکز مراجعه کنیم، یک ماه پیش دندان درد وحشتناکی سراغم اومد و قسمتی از دندونم شکست، به اون مرکز زنگ زدم گفت با بیمه تکمیلی شما قرارداد نداریم، منم با خودم حساب کردم گفتم کلی پول بیمه میدم الانم سقف دندانپزشکی 1 تومان هست پس یک مرکز تحت قرارداد میرم، کلی گشتم و یک جایی نزدیک خونمون پیدا کردم و رفتم، گفت برو بیرون عکس بگیر و بیا، بعد از عکس تشخیص دادن دندان به عصب رسیده و عصب کشی انجام شد، اما چه عصب کشی!!! یکی از وسایلی که وارد دهان می‌کنند افتاد زمین برداشتند و بدون استریل استفاده کردند، یک لیوان برای شستن دهانم نداشتند و بعد از چندبار درخواست کردن با اکراه آوردند، از اون میله نازک ها که وارد عصب می‌کنند و سرشون رنگی هست فقط دوتا داشتند و شنیدم که دکتر به دستیارش گفت فلان چیز رو بیار گفت نداریم دکتر گفت اشکال نداره همین رو یه جور جا میدم یا اینکه یک چیزی هست که داغ می‌کنند و وارد عصب می‌کنند حواسش پرت شد و داغ داغ زد به لبم و وقتی صدام دراومد گفت چقدر لوس هستید آروم باشید، عصب کشی هم که تموم شد دکتر میگفت پست و روکش کنیم و منشی میگفت ترمیم کنید، بلاخره پانسمان کردند و من جان عزیزم رو برداشتم و زدم بیرون، وقتی موضوع رو به مادرم گفتم کلی دعوا کرد و وقتی سنگ فهمید می خواست سرم رو بکنه و چند روزی هم با هم سر این موضوع  حرفمون شد، تا اینکه سه روز پیش سنگ تماس گرفت و گفت دندونم درد میکنه از مهر برام وقت بگیر و بگو اورژانسی هست، برای همان روز وقت دادن و رفتیم و معاینه شد و پانسمان کردند و گفتند هفته آینده بیا و برای منم وقت گرفت برای امروز صبح، صبح رفتیم و همونجا عکس انداختیم که دکتر گفت این دندونی که برات عصب کشی کردند از دیدگاه من بد هست و باید انجام بشه  و ارجاع داد به واحد N2. دکتر متخصص دید و گفت بد انجام شده ولی نمیشه بیشتر از این هم بهش دست زد این دندون ممکنه 6 ماه دیگه باز به درد بیفته ممکن هم هست که 100 سال کار کنه، الان برای این دندون فقط ترمیم انجام بده، گفتم روکش نکنم گفت فعلا نه تا چند ماه صبر کن اگر مشکلی پیش نیومد روکش کن الان هزینه الکی هست ممکنه به درد بیفته، اما یکی دیگه از دندونام نیاز به N2 داشت که بهم وقت داد، بعدش هم باز کلی از سنگ حرف شنیدم که دیدی با دندونت چه کردی و اینچنین بود که از ظهر میگم خودم کردم که لعنت بر خودم باد، همیشه خودم شعار رسیدگی به سلامت رو میدم اما خب هرزگاهی نسبت به خودم بی‌توجهی میکنم، بیشتر باید به فکر سلامتی بود