دیشب خواب بچه دیدم . یه بچه کوچیک چند ماهه. البته مال دختر همسایه بود .تو خونه قدیمی مامان اینا . توی هال نشسته بودند جلوی در آشپزخونه . بچه رو گرفتم بغلم خیلی کوچیک بود نهایت 3 ماهه . پاهاش رو گذاشتم زمین بعد شروع کرد به راه رفتن . همه چنان ذوقی میکردند که با صدای خنده جمع از خواب بیدار شدم . آینه کنارمون خوابیده بود . نمیدونم کی اومده بود پیش ما . بغلش کردم و پرت شدم به آخرای اردیبهشت 97 و بعد یکدفعه یادم افتاد که یک هفته ای هست که از زمان پریودیم گذشته . چنان وحشتزده از جام پریدم که سنگ هم بیدار شد . بهش گفتم . روشو کرد سمت دیوار و گفت بگیر خیالت راحت چیزی نیست . به آینه نگاه کردم چند وقتی میشه که بهم میگه تو داداشم شو ، آبجیم شو ، صداتو شبیه داداشا کن . به کرونا فکر کردم که اگر نبود شاید الان آینه خواهر یا برادر دیگه ای داشت . بعد بی اختیار دستم رو روی شکمم گذاشتن . دیشب آینه نافش رو نگاه میکرد و میگفت چرا وقتی نی نی بودم زخمیم کردی ؟ سنگ گفت این نافه و وقتی نی نی بودی و داخل شکم مامان ،مامان از ناف خودش و ناف شما بهت غذا میداد . بعد موقع شام اومده بود شکمش رو به شکمم چسبونده بود و میگفت چرا غذا نمیاد تو دلم و بعد دهنش رو باز میکرد میگفت ببین خالیه . بعد به خودم گفتم اگر موجودی الان در وجودم در حال شکلگیری باشه چی میشه و بعد لبخندی رو لبم نشست و از خدا خواستم به هر کسی که آرزوش رو داره به زودی معجزه دو خط موازی رو نشون بده .
برای من هم فقط بهم خوردن هورمون هاست و تصور و رویاش در چند روز و یا چند ساعت آینده بهم خواهد خورد .
این روزها با آینه سوالات فلسفی بازی میکنم . مثلا یک موضوعی رو مطرح میکنم مثل هوای تمییز بعد در موردش قصه میگم و کتاب میخونم و کارتون میبینه و بعد سوال رو شروع میکنم . در فیلیمو یک محتوایی هست که کلیپ هایی با انیمیشن ها و شعرهای قشنگ درست کردند . مثلا برای لوراکس ( موزیکالش- اگر دارید بزارید بچه ها ببینند خیلی جالبه) قسمتی از شعر اینه ( من یک درخت میکارم ایول ایول ایول الله درختم میره بالا پر شاخ و برگ و زیبا تو هم درخت میکاری به به به به ایولله با این همه سرسبزی زیباتر میشه دنیا ) بعد ما در مورد درخت و هوا و تمییزی صحبت کردیم و سوال این شد چطوری میشه دنیا رو زیبا تر کرد و هر بار به نوبت جواب میدیم . فکر کردن آینه تا نوبتش برسه و جواب هایی که میداد شگفت انگیز بود . مثلا میگفت با کثیف نکردن هوا - با کمتر بوق زدن تو خیابون - با رنگین کمان - با پروانه های رنگی رنگی - با لبحند زدن - با سلام گفتن و مهربون بودن
و تقریبا هفته ای یکبار سه ماهی هست که این بازی رو انجام میدیم . به این میگن افزایش قدرت فلسفی در کودکان . بچه ها نباید مثل ما فکر و عمل کنند . بچه ها باید درست تر از ما فکر و عمل کنند .
پنجشنبه شب خونه مامان داشتیم ظرف ها رو جابجا میکردیم که برادرزاده بزرگم گفت عمه من برای انتخاب رشته ( دبیرستان) چی بخونم که در آینده پولدار بشم . گفتم هدفت فقط پولدار شدن هست گفت بله . مثلا پزشکی که پول خوبی توش هست . گفتم هر رشته ای نقاط قوت و ضعف خودش رو داره . اون درصدی از پزشکان که منحصرا طبابت میکنند و وضع مالی خوبی دارن تلاش زیادی کردند . مثلا دکتر فلانی( یکی از دوستانمون که میشناخت) کلی سال درس خوند تخصص گرفت فوشیب های رشته های خودش رو شرکت کرد و بعد فوق تخصص . سهامدار بیمارستان شد مطب زد و همین حالا هم، هم داره در دانشگاه درس میده و هم مطب و یک مرکز دیگه هم بیمار ویزیت میکنه و عمل هاش رو هم داره . با همسرشون هم دانشگاهی بودند و تقریبا تمام مسیر رو با هم طی کردند . سختی مسیرش زیاد هست ولی با سخت کوشی به اینجا رسید و حقیقتا هم بعد از 40 سالگی میتونند به درآمد نسبتا خوبی دست پیدا کنند . شما در هر رشته ای که باشی اگر متخصص رشته خودت باشی علاوه بر دروس دانشگاه بری سراغ مدارک حرفه ای رشته ات زبان انگلیسی قوی داشته باشی تا حدودی برندینگ دانشگاه داشته باشی( البته به نظر من الزامی نیست تاثیر گذار هست ولی مهارت های حرفه ای مهم تر هست)فن بیان خوب داشته باشی و ... و از همه مهمتر فکرت به سمت توسعه فردیت باشه موفق خواهی بود .
بهش گفتم سه سال آخر دبیرستانت رو فقط رو درست تمرکز کن بعد که وارد محیط دانشگاهی خوب شدی میبینی که دنیات تا حدودی عوض میشه و بعد به خودت و میزان مهارتی که قراره بدست بیاری بستگی داره . دیگه دنیات از چشمک پسری که موهاش رو یه وری کرده بود و تو فلان خیابون بهت چشمک زد عوض میشه و یاد میگیری که با جنس مخالف خودت میتونی بدون هیچ پیش فرض فکری ارتباط قاعده مند داشته باشی و منطق انتخاب به جای جذابیت میاد سراغت . بعد میبینی با همین منطق شخصیت و مهارت و ارتباط خودت رو ساختی .
بهم گفت چرا خودت اینطوری نشدی . گفتم چون کسی نبود که به من مسیر رو درست نشون بده . منو بابا جون از کلاس سوم دبستان گذاشت کلاس زبان و بعد از سه ترم دفترچه راهنمای تلفن آورد گفت ترجمه کن و وقتی گفتم بلد نیستم کلی دعوام کرد . من تا آخر دبیرستان زبان رفتم ولی هیچ وقت تحقیری که شدم رو یادم نرفت به خاطر همین دوست نداشتم یاد بگیرم و در حد پاس شدن هر ترم بود برام . ولی زبان روسی رو چون سنگ همراهیم کرد و تشویق میکرد الان در سطح خوبی در مدت 9 ماه هستم .
گفتم تو درست عمل کن که 10 سال دیگه آینه و خواهرت بیان و ببینن تو چه راهی رو رفتی تا موفق شدی نه اینکه مثل امروز من بشینی و بگی از فلان راه برید و اشتباه من و نکنید .
گفتم تو باید تجربه کنی . اینکه گفتند تجربه را تجربه کردن خطاست زیاد درست نیست . تو هم باید تجربه خودت رو در تناسب سنت داشته باشی ولی نباید خطایی که زندگی کسی رو که داری میبینی بهم ریخته رو تکرار کنی . تو نباید به بهانه تجربه، مواد مخدر صنعتی یا سنتی مصرف کنی چون خروجی اش مشخص هست اما تجربه مواردی که جنبه اجتماعی وتبعات محدودیت های خانوادگی ندارن تا حدودی مشکلی نداره .
اون شب کلی با هم صحبت کردیم و تک تک کلماتی که بهش میگفتم رو دوست داشتم کسی بود که در اون سال ها به خودم بگه .من با اینکه فامیل مادریم تحصیلکرده بودند و دخترو پسر خاله ها دکتر و مهندس و استاد دانشگاه داریم و همشون از من بزرگتر بودند ولی همیشه نگاه تو هیچی نمیشی داشتند با اینکه درسم خوب بود . یکبار ننشستند با آدم حرف بزنند . یکبار مسیر رو نشون ندادند . هر وقت سوال میپرسیدم بد جواب میدادند . دنیای من و سنگ رو یکی از دوستان سنگ عوض کرد . و بعد خودمون بودیم که همدیگرو باور کردیم . ولی اینکه این حرف ها رو در نوجوانی بهمون میزدند تاثیرش بیشتر بود .
شبش تو خونه به حرف هایی که به اون بچه زدم فکرکردم .دیدم چه مسیر سختی در آینده با آینه پیش رو دارم و اون مسیر رو باید از الان براش به زبان کودکی تشریح کنم . آینه قرار نیست من و سنگ بشه آینه قراره آینه بشه و ما باید کمکش کنیم که بهترین خودش باشه
هنوز هیجان و لبخند بازی فینال دیروز از چهره ام پاک نشده.
با سه تا گلی که ام باپه زد پریدم هوا و کلی خوشحالی کردم اما ته دلم دوست داشت آرژانتین قهرمان بشه که شد ولی واقعا ام باپه لیاقت کفش طلا رو داشت و بهش رسید . اونقدر بازی خوب و عالی بود که به سنگ میگفتم بیا بشین و ببین و لذت ببر که دو روز دیگه باید بازی دربی زیر توپ زدن و به خیال خودشون فوتبال بازی کردن رو ببینیم
و بعدبازی و پخش کلیپی که قطر با اون مرد ماهیگیر ساخته بود دلم گرفت ، قطر کجاست یک کشور کوچیک در خاورمیانه که نفت و گاز هم داره ، آزادی داره و به راحتی به خاطر تفکرات حاکمیتی و سیاسی میزبان مسابقات میشه اما ما چی کشوری پهناور با ثروت بیشتر که دقیقا موقعیت جغرافیایی خاورمیانه و داشتن نفت و گاز و تفکر حاکمیتی و سیاسی شده حسرت میزبانی المپیک و جام جهانی و ... به دلمون میمونه
دیشب که عکس و فیلم بغل کردن مادر و پسری مسی و مادرش رو دیدم دلم گرفت که حتی اگر بچه هامون در مسابقات داخلی مدال کسب کنند مادر حتی نمیتونه از نزدیک ببینه چه بماند در آغوش کشیدن و بوسیدن
عکس و فیلم های مسی و با همسر و بچه هاش دیدم که حداکثر آرایشش موهای تمیز و دندان های مرتبش بود
واقعا اونا کجا و ما کجا
آخر هفته به مهمونی سپری شد . بعد از مدت ها یا بهتره بگم سال ها خانواده خودم رو دعوت کردم . البته همیشه دعوت میکنم ولی خب به خاطر شرایط مامان و اینکه آسانسور و توالت فرنگی نداریم واقعا علت نه گفتن هاشون رو درک میکنم .
از تابستون دختر دایی کوچیکه هر وقت منو میدید میگفت عمه چرا ما رو خونتون دعوت نمیکنی ؟ میگفتم عشقم آخه من آخر هفته ها خونه نیستم وسط هفته ها دعوت میکردم برادرم میگفت ما نمیتونیم بیاییم . دیگه بچه اونقدر تکرار کرد که پنجشنبه گذشته کلاس رو کنسل کردم و دعوتشون کردم صدای آخ جون میریم خونه عمه و با آینه بازی میکنم برام شیرین ترین صدای دنبا محسوب میشد و منم پشت تلفن لبخند میزدم . به مامان اینا گفتم و با هزار خواهش و تمنا راضیشون کردم . از اونجایی که بچه های برادرم شدیدا بد غذا هستند از خودشون پرسیدم چی بزارم که گفتند ما همه چیز میخوریم( آره جون عمه شون ( عمه شون که خودمم - پس باید یگم آره جون عمه مامانشون ))
برای شام قرمه سبزی و فیله سوخاری و سیب زمینی و سالاد و دسر درست کردم . بابا برای بچه ها هله هوله خریده بود و برادرم هم زنگ زد شیرینی نخرید من باقلوا میخرم با چایی بخوریم . ساعت 6 اومدند و دور هم خوش گذشت تا رسید به شام و قیافه و اه و اوه اون دو تا تماشایی بود . ولی خب خوردند .
ولی کلی میخوام بگم ایکاش پدر و مادرها بچه هاشون رو قدردان تربیت کنند . یه جایی طرف فکر میکنه اگر بچه اش رو مخالف خانواده همسر تربیت کنه میتونه برگ برنده داشته باشه ولی از یک سنی به بعد تمام اون رفتارها چون در وجود بچه نهادینه میشه نسبت به خود خانواده اش هم نشون داده میشه . برادر زاده بزرگه هیچ وقت قدردان نبوده و برادرم و خانمش هم هیچ وقت هدایتی برای قدردان بودن بچه شون نکردند . مامان در تمام تولد ها و یا عیدها برای نوه بزرگه طلا خریده ( تا زمانی که تک نوه بود) و در تمام اون سال ها وقتی داده دریغ از یک تشکر از جانب بچه یا پدر و مادر . هرزگاهی شده من بگم برو از مامان جون تشکر کن و در جواب گفته برای چی ؟ حالا همون تربیت با بزرگتر شدن بچه رشد پیدا کرده و تاثیرش رو در خانواده خودش هم گذاشته . و جالب اینکه الان که خودشون متوجه شدن این رفتار دختر بزرگه چقدر از لحاظ اجتماعی بد هست و گستره اش از خانواده همسر بیشتر شده در تلاش هستند مدام اصلاح کنند ولی خب وقتی 14 سال در گوش کسی همش از بی اهمیت بودن افرادی بگی و کارهاشون رو کوچیک حساب کنی نمیتونی در زمان کوتاهی اون سرشت رفتاری رو اصلاح کنی . در مقابل وقتی خودشون رفتار دختر بزرگه رو دیدند این تربیت رو در دختر کوچیکه اصلاح کردند بطوریکه الان دختر کوچیکه با سن 6 سال به مراتب مودب تر و قدردان تر از بزرگه هست و حتی خیلی وقت ها به بزرگه تذکر میده . چند وقت پیش بزرگه از بابا هدفون بزرگ خواسته بود . بابا براش گرفت و گذاشته بود خونه بالای بوفه . ازم پرسید برای آینه و دختر کوچیکه هم بگیرم گفتم به دردشون نمیخوره نه . قرار شد بابا فعلا هدفون رو نده تا چیزی هم برای این دو تا بگیره . کلا فرقی بین نوه ها نمیزارن . شبش اینا اومدند و دختر دایی بزرگه تا هدفون رو بالای بوفه دید برداشت و گفت برای من خریدید بابا هم گفت بله . مامان تا این صحنه رو دید به دختر کوچیکه گفت بیار مشقات رو ببینم و آینه و دختر دایی کوچیکه مشقاشون رو بردند به مامان نشون دادند مامان هم درآورد به هر کدوم 50 داد و گفت برای بزرگه هدفون برای شما پول . ( البته هر ماه هم به هر سه تاشون پول توجیبی میده) آینه و دختر کوچیکه مامان رو بغل کردند و بوس کردند و مرسی گفتند . موقع رفتن تو راه پله کوچیکه به بزرگه گفت بی ادب چرا از مامان جون بابا جون تشکر نکردی چرا خداحافظی نکردی چرا اینقدر بی ادبی میکنی و بزرگه شاکی از اینکه چرا به من 50 نداده . بعد کوچیکه گفت یعنی الان منم باید بی ادب بشم که چرا برای من از اینا( هدفون )نداده . ببین چقدر خوشگله صورتیه . باید میگفتی مرسی .
کلا میخوام بگم قدردان بار آوردن بچه مهمه . چون دیر یا زود گریبانگیر خود آدم میشه و تغییر و اصلاح رفتار در نوجوانی کار سختی هست .
جمعه هم خونه مادر سنگ دعوت بودیم و اونجا هم خوش گذشت
آینه از اومدن دختر دایی کوچیکه خیلی خوشحال بود و من هر چقدر اسباب بازی هاش رو جمع میکردم میاورد میچید روی میز و میگفت میخوام نشونش بدم . ساعت 5:30 اونقدر گریه کرد که هوا تاریک شده چرا نیومدند که تماس گرفتم گفتند نزدیکیم و آینه سریع رفت تمام اسباب بازی ها رو مجددا آورد و چید و وقتی اونا وارد شدند دونه به دونه اسباب بازی رو بر میداشت میگفت میخوام معرفی کنم و رو به دختر دایی اش میگفت ،دختر دایی جون این آقای آمبولانسی و آقای آمبولانسی جون این دختر دایی . و تک به تک تمام اسباب بازی هاش رو همین شکلی معرفی کرد . نیم ساعت بعد دعوا کردند و همه رو برد گذاشت اتاقش و در اتاق رو بست 10 دقیقه بعد آشتی کردند و همشون مجددا وسط سالن بودند ولی دیگه تا لحظه آخر فقط داشتند بازی میکردند و لحظه خداحافظی هم بابغض و دلم برات تنگ میشه از هم جدا شدند ولی چنان خسته شده بود که وقتی برگشتم بشقاب ها رو از روی میز جمع کنم دیدم رو زمین دراز کشیده وخوابش برده .
یک لیستی از تنبلی های این ماه های خودم دراوردم که واقعا مایه خجالت هست . بیشترینشون مربوط به سلامت هست .
مثلا باید شهریور فلوراید و چکاپ دندان آینه رو انجام میدادم ، برای خودم و سنگ باید وقت دندونپزشکی میگرفتم ، از دکتر قلب جدید برای سنگ وقت میگرفتم . دکتر ریه خودم ، آخرین اکو قلب آینه که باید 1.5 سالگی میبردم ( البته برای اطمینان بیشتر بود و گفته اگر انجام ندی هم مشکلی نداره وگرنه با هر چی شوخی کنم این برام شوخی نبود و نیست ) .
از پاییز هم، دوبار برای لیزر موهای زائد وقت گرفتم که بعد کنسل کردم ، روتین پوستم رو کلا یادم نمیاد کی انجام دادم ، درخواست دسته چک کردم بیشتر از دو ماه پیش و قرار شد منتظر نامه بمونم تا برم دنبال کارهاش که نامه تا الان نیومد و منم نرفتم پیگیر نامه بشم
برای خرید هم یا اونقدر صبر میکنم سنگ بیاد بره بخره یا وقتی بیرون هستیم می خرم یا آنلاین سفارش میدم
کلا انگیزه ام برای پیاده روی از بین رفته . من عاشق پاییز بود و تمام سال لحظه شماری میکردم که روی برگ های خشک کنار خیابون ولیعصر راه برم ولی الان اصلا بیرون رفتن رو دوست ندارم .
سه شنبه آینه رو بردیم سینما فیلم لوپتو . قشنگ بود و خوش ساخت و شاد و موزیکال . سومین تجربه سینماش بود . دوبار پسر دلفینی و حالا لوپتو . در هر سه بار هم نشست و تا آخر فیلم رو نگاه کرد و دوباره ازمون قول گرفته که یکبار دیگه هم ببریم لوپتو رو ببینه .
روزهای پنجشنبه برای آینه عالی پیش میره . صبح کلاس لگو داره و یک ساعتی اونجا بازی میکنه بعد از کلاس هم با بچه ها در محوطه قشنگ مجموعه بازی میکنند . بعد هم میریم سمت کلای پیانو . از زمانی که دیگه کلاس پیانو میره و خصوصی هست . واقعا در همین چهار جلسه پیشرفت رو میشه دید . شیوه آموزش مربی هم خوبه و کلا مربی بدرستی اداره میکنه و شناخت و درک کامل از کودک داره .
و اما فوتبال... همسر من اصلا اهل فوتبال نیست . کلا اهل دنبال کردن هیچ ورزشی نیستند اما من نه . من حتی برای بازی های کبدی هم در المپیک ساعت میذاشتم و از خواب بیدار میشدم که ببینم . اما اینبار هیجانش رو ندارم . نگاه میکنم اما پیگیر نیستم . بازی ایران - انگلستان سر کلاس بودم . ساعت 7 زمان استراحت دیدم 6-2 شدیم . نه از دو تایی که زدیم خوشحال بودم و نه از 6 تایی که خوردیم ناراحت . بازی ایران - ولز اونقدر از صبح پسر 10 ساله عاشق فوتبال همسایه بالایی توپ کوبید تو در پارکینگ و شیپور( از اونایی که در بازی ها میزنند) زد که سنگ هم رفته بود پایین و فلوتش رو برده بود و داشتند سر و صدا میکردند و وقتی اومد بالا کاملا هیجان فوتبالی داشت . ناهار رو تا 1.5 خوردیم و بازی شروع شد . سنگ که خوابید . ولی با صدای شیپور و فریاد های هیجانی پسر همسایه بالایی آینه هم الکی داد میزد و هیجان داشت و خوب کل ساختمان از صدای این دو تا بچه البته با لیدری پسر همسایه همزمان صدای جیغ و دست و شیپور و فلوت میشنیدند . و خوب در دقیقه 98 گل رو زدیم و صدای هورای مرد همسایه بالایی و ایول گفتن من و گریه ام ،سنگ رو از خواب بیدار کرد . گریه کردم هم برای شادی هم برای نداشتن شادی . برای اینکه این شادی حق همه بود . چهار سال قبل موقع بازی ایران پرتغال به خاطر تب آینه رو برده بودیم بیمارستان . زمانی که بیرانوند پنالتی رونالدو رو گرفت کل بیمارستان و لابی و پرستارا و کارکنان یکصدا تشویق کردندو دست زدند. همه هیجان داشتند . اما الان ......
دو هفته قبل هم مامان تماس گرفت که فلانی ( پسرعمه ام ) فوت کرده . بنده خدا جوون بود و آرزوها داشت . سکته کرده بود . یک دختر نوجوون داشت . برای خاکسپاریش نتونستم برم . اصلا توان ذهنی درک این موضوع رو نداشتم . اصلا نمیدونستم برم چطوری دخترش رو تو آغوش بگیرم یا به خانمش تسلیت بگم . برای سومش رفتم و چقدر سخت بود برام .
این روزها این بیت از حافظ رو خیلی دارم تکرا میکنم
لاله دامن گیر ونرگس مست و بر ما نام فسق
داوری دارم بسی یارب کرا داور کنم