یک آن شد این عاشق شدن دنیا همان یک لحظه بود

یک آن شد این عاشق شدن دنیا همان یک لحظه بود    آن دم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود

و امروز چهار سال عاشقی و نفس کشیدن در هوایی که تو نفس میکشی .

پسرم تولدت مبارک

خاطره 26 اردیبهشت سال 97  ساعت 7:55 دقیقه هیچ وقت از خاطرم پاک نمیشه

من اگه می تونستم به عقب برگردم و از جشن ازدواجم  چیزی رو تغییر بدم  یا حذفش کنم فیلمبرداری رو حذف میکردم . هیچ وقت فیلم به اندازه عکس برام جذاب و هیجان انگیز نبود .

امروز از لابه لای وسایل، آینه فیلم عروسیمون رو پیدا کرد . سال قبل هم یکبار پیدا کرد و براش گذاشتم ولی خوشش نیومد . به درخواستش فیلم رو از cd1 گذاشتم . شاید برای اولین بار  بود که کاملش رو  با دقت میدیدم( دو سه باری سرسری دیده بودم کلا نه من و نه سنگ هیچ علاقه ای به فیلم عروسی نگاه کردن نداریم ) و چقدر برام ناراحت کننده بود . عزیزانی که بودند و الان  در این دنیا نیستند نیستند ( بلاخص خاله هام  و دختر عمه ام و دختر عموی تازه عروس مادر سنگ ) . عزیزانی که در ایران و کنار خانواده ها بودند و الان هر کدوم به کشور دیگه ای رفتند و متاسفانه بصورت غیر قانونی و پناهندگی و چشم پدر و مادرهاشون همیشه پر از اشک و حسرت برای دور هم بودن هاشون  . زندگی هایی که بودند و الان جدا شدند . موهایی که سفید شده و سرهایی که کچل و کم مو و بی مو . آرایش هایی که اصلا شبیه آرایش نبود و آدمی رو در مقابل آرایش های لایت الان به لولو تبدیل  میکرد ( البته آرایش منم لایت بود ولی الان که دقت کردم بسیار زشت شده بودم موهایی زرد با صورتی که از کرم پودر زرد اکلیلی پوشیده شده بود و رژلب صورتی کجی که صدبار بعش گفتم خیلی زشته و آرایشگر گوش نداد ). در بین اون آدم ها  قاب تصویر فقط یک نفر برام جذاب بود . عمه روشن . صاحب خونه قدیمی  که ما بهش میگفتیم عمه و رابطه اونقدر عمیق بود که حتی بعد از اینکه خودمان صاحب خانه شدیم رفت و آمد تمام نشد . از تبریز به خاطر عروسیم اومد . بیشتر از همه خوشحال بود . میگفت شیشه ، جون عمه یکبار جلوی من صورت سنگ رو ببوس تا من دلم لبریز از عشق شما بشه . آقا جون ( شوهر عمه روشن شاعر بود و جنس کلامشون بر خلاف خانواده ما و بیشتر خانواده ها محبت آمیز . اونقدر راحت همدیگر رو جانم و عزیزم صدا میکردند که برای منی که بابام مامانم رو خانم و مامان بابا رو  ... آقا صدا  میکرد هیجان انگیز بود )  سال ها پیش فوت کرده بود و از اونجایی که بچه نداشتند من و برادرم عزیز کرده اون ها بودیم . تو فیلم ( اصلا یادم نبود) یه جایی بعد از اینکه سنگ رفت قسمت مردونه اومد نشست کنارم و شروع به حرف زدن کرد یادم نیست چی گفت ولی در فیلم فیلم بردار رو صدا کرد و گفت خانم بیا از من و شیشه جونم یک فیلم بگیر شاید بعدها من نبودم و روزی شیشه با دیدن این تصویر یاد من بیفته . بعد صورتش رو چسبوند به صورتم و یک لبخند زیبا زد . تمام صورتش غرق عشق و خوشی بود . و عجیب که در فیلم مونتاژیمون حتی این دیالوگ ها رو حذف نکرده بودند انگار خود فیلم بردار هم اون لحظه رو سرشار از عشق دیده بود . عمه چندین سال پیش فوت کردند و در تبریز دفن شدند .  روحش شاد و یادش گرامی . و الان دل من لبریز از خاطره تمام روزهایی که با چادر گل گلی نازکش میومد خونه ما . یاد کت دامن های زیبایی که میپوشید . یاد چمدون پر سوغاتی که بعد از رفتن به آلمان و آمریکا برای من و برادرم میاورد . یاد منوچهری گشتن ها برای خریدن چمدون . یاد خونه تبریز و اون ناهار خوری لهستانی سبز یشمی و ترمه قرمز رنگ روش و قورمه سبزی و سالاد شیرازی خوردن ها . یاد خودش و آقاجون با تمام کتاب ها و منو بغل گرفتن ها و شعر خوندن ها .و امروز تنها چیزی که برام از فیلم عروسی زیبا بود همون سکانس بود ولا غیر

باغ

ساعت خواب آینه بهم خورده و این برای من شده فاجعه .تا ساعت1 -2  صبح بیدار میمونه حتی بعضی وقت ها تنها تو اتاقش میشینه و بازی میکنه ولی خوب با اینکه میخوابم ولی چون به سطح عمیق خواب نمیرسم سردرد میگیرم و عصبانی و بداخلاق شدم . هر چقدر هم که صبح زود بیدارش میکنم و بعد از ظهر ها نمیزارم بخوابه ولی شب ها باز تا دیر وقت بیدار میمونه . باید فکر اساسی برای این مشکل بکنم .

هفته گذشته در پیچی دیدم که امسال متولدین نیمه دوم 94 و نیمه اول  95 امسال میرن کلاس اول . یعنی سال آینده بچه های نیمه اول 97 و نیمه دوم 96 میرن پیش دبستانی و من فکر میکردم که برای پیش دبستانی دو سال وقت دارم . وقتی به آینه گفتم باید از سال دیگه بری مدرسه کلی خوشحال شد.

نزدیکی های خونه یک باغ پیدا کردیم .از اولن خونه باغ های قدیمی که تبدیلش کردند به چیزی شبیه پارک . البته مثل پارک وسایل بازی نداره و آوردن دوچرخه و حیوان و اسکوتر و زبر انداز داخلش ممنوع . ولی آلاچیق هایی با میزهای بزرگ داره  . چندتایی رستوران . یک شهر بازی با وسایل هیجان انگیز برای کودکان(پولی) .یک تالار عروسی .خیلی از جلوش رد شده بودیم ولی داخلش نرفته بودیم . هفته گذشته بعد از افطار آینه بهانه گرفت و گفت منو ببرید پارک و تصمیم گرفتیم بریم کمی اونجا پیاده روی کنیم . اول از همه پارکینگ خوبی داشت و توجهمون رو جلب کرد . و وقتی وارد شدیم فضا آکنده از بوی بهارنارنج بود . مثل اینکه در کوچه پس کوچه های شیراز قدم میزدیم . محیط بسیار تمیز و پر از درخت توت . آینه با دیدن شهربازیش به سمتش دوید و بعد از سوار شدن دو تا وسیله رفتیم برای قدم زدن . محیطش زیاد بزرگ نبود ولی آروم و تمیز بود . درخت توت ها کوتاه بودند و به راحتی میشد ازشون توت کند . آلاچیق هایی داشت با میز و صندلی و یک فضایی مثل فودکورت  . تصمیم گرفتیم تولد آینه رو هفته آینده در اینجا برگزار کنیم .

اول اردیبهشت هم سالگرد عقدمون بود که در فراموشی سپری شد . اونایی که سالگرد عقد و عروسی برنامه های سورپرایز دارن و از قبل برنامه ریزی میکنند واقعا وجود دارند یا فقط در اینستا و قصه ها هستند ؟؟؟؟؟؟



طاعات و عبادات قبول

نماز و روزهاتون قبول

از 15 فروردین باز بابت دست مامان راهی دکتر ها شدیم . اول رفتیم پیش متخصص عروق  و تروما  که گفت مشکل عروق نداره  اما براش فیزیوتراپی نوشت . رفتیم فیزیوتراپی گفت این چیه نوشته ( همکار محترم لطفا 10 جلسه فیزیوتراپی انجام گردد ) نه اسم ناحیه و نه دستگاه ذکر نشده بیمه قبول نمیکنه . مجددا رفتم  پیش دکتر،  چشمم افتاد که کنار مطبش یک جراح شانه و دست هست . سریع رفتم داخل و با کلی التماس برای همون روز وقت گرفتم و مامان رو دید . گفت باید بعد از عمل میرفتی فیزیوتراپی . هر چقدر گفتیم ما اصرار کردیم دکتر میگفت فیزیوتراپی نیاز نیست  باور نکرد . گفت مفصل خشک شده باید فیزیوتراپی کنید و سه مرحله prp. قیمت هر جلسه prp رو هم 1800 گفت که واقعا رقم خیلی زیادی میگرفت . فیزیوتراپی برامون نوشت و برای این هفته برای تزریق وقت داد که تصمیم گرفتیم تزریق رو جایی که با بیمه شون طرف قرارداد هست بریم . مجددا به فیزیوتراپی مراجعه کردیم که گفت بهتره از شنبه شروع کنه اما باز هم میگم این فیزیوتراپی هیچ تاثیری نداره و باید خودم یکسری حرکات کششی و طب سوزنی انجام بدم که اون هم باید جداگانه پرداخت بشه .

کلاس موسیقی آینه از این ترم قیمت خودش رو دوبرابر کرده و واقعا جای تعجب داشت برای همه . سال قبل 700 میدادیم الان 1440  شده . ایکاش قبل از عید حداقل اعلام میکردند و  پیش ثبت نام حداقل یک ترم رو با قیمت قبلی انجام میدادیم .

با یک مهد قرآنی هم صحبت کردم و قرار شد از اول تابستون و یا شاید از بعد از ماه رمضان بره .قیمتش خوب بود و تقریبا از لحاظ زمان بندی مناسب . سه روز در هفته و هر روز 2 ساعت و شامل کلاس قرآن - سفال - تقاشی -کاردستی و بازی  250 تومان ماهیانه .

این روزها به مشق نوشتن علاقه نشون میده و براش یکسری مشق  به صورت ریاضی و نقاشی طراحی میکنم و با اشتیاق میشینه و انجام میده . کتاب های کارش ( حواستو جمع کن) رو هم شب ها انجام میده .

کلاس سفالش رو هم اگر خدا بخواد با شش ماه وقفه مجددا از این هفته شروع میکنه . سال قبل سه جلسه رفت و بعد با گریه گفت نمیرم و حتی از ماشین پیاده نشد با مدیریتشون صحبت کردم گفت سیو میشه و سال بعد بیارین . الان خودش  گفت من دوست دارم برم کلاس سفال و ما  هم هماهنگ کردیم تا جلسات باقی مونده رو بره ولی بعدش دیگه اونجا ثبت نام نمیکنیم و در همون مهد میره سفال . کلاس ژیمناستیک هم به خاطر تداخلش با دکتر مامان در این سال جدید نرفتیم ولی از شنبه آینده اون رو هم به نظم میندازیم .

این روزها ازمون سگ میخواد . اسمش هم مکس باشه و حرف بزنه ( البته بعد از دیدن انیمیشن زندگی مخفی حیوانات خانگی) . بهش میگم سگ ها نمی تونند به زبون ما حرف بزنند میگه نه . دهن دارن میتونن حرف بزنن ببین مکس رو . بهش میگم اگر باغ بخریم یک سگ هم میخریم . دعا کن زود یک باغ بخریم . دستاش رو به حالت دعا بالا میگیره و میگه خدایا به من  کمک  کن بابا مامان باغ بخرن مکس بخرن که حرف میزنه

پنجشنبه بردیمش دندون پزشکی تا دندوناش رو فلوراید بزنه . از وقتی براش مسواک برقی گرفتیم دیگه از صدای براش دندون پزشکی نترسید .  دکتر اینبار کمی کم صبرتر و بی حوصله تر بود و دو بار دعواش کرد . البته راحت رو یونیت میشینه و همکاریش خوبه . وسایل رو که میاورد وارد دهنش کنه این کمی میترسید . البته دکتر بهش توضیح میداد اما کلا به نسبت دفعات قبل حوصله و مهربونی نداشت ( از اون وسیله ای که سرش حالت سوزن هست ولی سوزن نیست و برای برداشتن جرم های دور دندون ها استفاده میشه  میترسید و فکر میکرد سوزن هست ) آخر کار  هم جایزه بهش ندادند که ایکاش حداقل  یک برچسب به دستش می چسبوندند تا خوشحال بشه و چون دکتر بعد از دعوا کردنش گفت دیگه بهت جایزه نمیدم کلا این حرف در ذهنش مونده بود و میگفت گفت جایزه نمیدم و ناراحت بود بود . 300 تومان هم ازمون گرفتند که نسبت به 6 ماه قبل 100  اضافه شده بود .


آرایش

برادر زاده بزرگه ازم میپرسه عمه تا چند سالگی سیبیل داشتی؟ گفتم راستش الانم بیشتر وقتا سیبیل دارم

اما تا عقدم سیبیل داشتم ولی از زمانی که دانشگاه رفتم ابروهام رو مرتب میکردم ( واقعا چرا ؟؟؟؟؟) البته کم مو بودنم بی تاثیر نبود . میگه من کی میتونم موهای صورتم رو اصلاح کنم ، میگم تا ۳ -۴ سال دیگه هر چند که تو بور هستی و ابروهات هم واقعا خوشگل و مرتب هست ، بعد بهش در اینستا کارهای بلید و لیفت نشون میدم  ، گوشیم رو گرفته به مامانش میگه منم برم مژه ها و ابروهام رو این شکلی(لیفت) کنم . مامانش میگه الان نه به وقتش . دم گوشش میگم هر وقت دانشگاه قبول شدی دو تا جایزه پیش من داری . اول میریم برات یک گوشی میخرم  که میشه کادوی قبولی دانشگاه و دوم دوتایی بیاد بچگی هات که میرفتیم استخر و کافی شاپ میریم آرایشگاه و کارهای روز خانومانه انجام میدیم . میگه قول میگم قول بعد رفت کاغذ آورد نوشت رو کاغذ و  ازم امضا گرفت . انگار همین دیروز بود که با ترس بغلش کردم .

و امروز  رفته بودم آرایشگاه ،خانمی با دختر ۶ ساله اومده بود برای ژلیش ناخن پای دخترش

ایکاش یاد بگیریم که به دخترهامون یاد بدیم اون چیزی که شما رو زیبا میکنه مهارت های فردی و اجتماعی شماست نه رنگ رژ سال و لاک و آرایش ، در سنین مناسب و در حد سن مشکلی نیسن اما واقعا ۶ سال از دیدگاه من فاجعه است

 

قرن15 هجری شمسی

سال نو مبارک

انشالله که سرشار از خوشی ، سلامتی ، پول حلال و زیاد ، پر از خبرهای خوش و رسیدن به آرزوهای قشنگ باشه

سال تحویل رو مثل تمامی سال ها خونه خودمون بودیم و بعد ش هم به خوردن شام و جمع و جور کردن خونه  و تماشای تلویزیون و خواب گذشت .

اول فروردین رو منزل پدر و مادرهامون بودیم  و یک سر هم به منزل عمه و عموم زدیم که تازه فوت کرده بودند .

دوم فروردین رفتیم ایران مال و بعد از برگشت خانواده سنگ  گفتند میخوایم برای عید دیدنی بیاییم خونتون و من هم گفتم شام بیایید و با نظر خودشون بین کباب و پیتزا ، پیتزا انتخاب شد و خودشون هم گفتند از فلان جا بگیر و هر کسی هم مدلی که دوست داشت گفت سفارش بده و منم فقط سریع رفتم بالا و سالاد سزار درست کردم و آمدند و خوش گذشت

سوم فروردین روز آینه بود .اول رفتیم کاربازیا که با صف طویل افراد برای بازدید مواجه شدیم و اصلا برای ورود به لابی هم صف بود و کمی الکی در محوطه بشدت شلوغ گشتیم و رفتیم  به سمت شهربازی ژوپیتر . کلی بازی کرد و بعد هم بردیمش خانه بازی و یک ساعتی هم اونجا بود و بعد هم رفتیم پارک  و ساعت 5 هم با هماهنگی با خانواده سنگ چند جایی عید دیدنی رفتیم 

چهارم فروردین قرار بود خانواده خودم مهمونم باشن . البته بنا به وضعیت مامان گفتم مهمونی خونه مامان باشه که مامان اذیت نشه که شب قبلش برادرم تماس گرفت و گفت دختر کوچولو آبریزش بینی داره و به خاطر شرایط مامان اینا نمی آییم و موکول شد به این هفته . ناهار  خانواده سنگ عروس جدید فامیل رو پاگشا کرده بودند و  اونجا هم خوش گذشت و بعد از مدت ها فامیل رو دیدیم .

 پنجم ناهار رفتیم بیرون و بعد رفتیم یک سر کوچولو به مامان بزنیم که اول خانواده سنگ تماس گرفتند و اومدند عید دیدنی و بعد زن عم وو خواهرشون و بعد از اونا هم یکی دیگه از عموهام با بچه هاش  و از اونجایی که مامان آش پخته بود و اونا هم نشسته بودند آش رو گرم کردیم و دور هم خوردیم و تا دیر وقت مشغول حرف زدن بودیم و بعد از مدت ها در نهایت سادگی خیلی خوش گذشت

از امروز زندگی به روال عادی برگشت . سنگ سرکار رفت و منم به کارهای خودم مشغول شدم . برای آینه از چهاردهم برنامه خاصی در نظر دارم .

همین الان تماس گرفتند و برای فردا و پس فردا شام دعوتمون کردند . با برادرمم هماهنگ کردم پنجشنبه بیان. یکی دو کار بیمه و بانک هم دارم که فردا باید برم دنبالش .

برای سه شنبه هم احتمالا برای ناهار یا شام پدر ومادر سنگ رو مجددا دعوت کنم . تا این تعطیلات هست و سرمون خلوت تر باید از این فرصت ها استفاده کرد .

قلک آینه رو شکوندیم  و عیدی ها رو هم روش گذاشتیم و کمی هم خودمون باید بزاریم و تصمیم گرفتیم براش ربع سکه بخریم . اردیبهشت ماه هم تولدش هست و همه نقدی حساب میکنند باز مقداری خودمون روش میزاریم و براش ربع سکه میگیریم

برای عیدیش هم  بعد از کلی بالا پایین کردن بین اسباب بازی ها تصمیم گرفتیم فوتبال دستی یا ایر هاکی بگیریم که خودش ایر هاکی رو پسندید و واقعا هدیه مناسبی برای تمامی رده های سنی محسوب میشه

مجددا سال نو مبارک