مشاور

رفتم مشاوره

در مورد مشکل پست قبل گفتم ، مشاور ازم پرسید تو چیکار کردی ، گفتم:  بهش گفتم مامان جون و باباجون دوست دارن و بازی هایی که با این انجام میدن رو یادآوری کردم و حواسش رو از اون موضوع پرت کردم و از اون به بعد هم چیزی نگفته ، البته زمانی هم که گفت چند هفته از ماجرای اسلایم و بیشتر از یک ماه از ماجرای پچ پچ گذشته بود . گفتم دوست ندارم من ذهنیتی در تصمیم رفتاری آینده بچه ام داشته باشم ، وظیفه من اینه که به پسرم بگم به بزرگترها بالاخص پدربزرگ ها و مادربزرگ هاش احترام بزاره . اما مشکلم اینه که میدونم این رفتار در آینده باز تکرار خواهد شد .

گفت اینکه به بچه تون رفتار اشتباه اونا رو  با بازی ها و محبت های دیگه شون همپوشانی کردید کار درستی بود . اگر در مقابل رفتار اونا شما شروع به توضیح و همدلی مقایسه ای و سرکوبانه(مثلا  میدونم ناراحتی خودم برات میخرم یا این یکی مامان جون برات میخره) می‌کردید در دراز مدت قدرت تحمل و  تاب آوری بچه تون رو حتی نسبت به نه  گفتم های به جا و زمان دار خودتون از بین میبردید ، بچه ها نباید از طریق پدر و مادر حرف منفی از اعضای درجه یک خانواده بشنون ، گفتم در دراز مدت چی ؟ بلاخره خودش یه روز این تبعیض ها رو میفهمه و ممکنه رفتار و واکنش و یا حرف بدی از خودش نشون بده ، گفت این فرق داره ، اگر با آگاهی و تصمیم خودش در سن مناسبش باشه ، یعنی به بلوغ فکری رسیده و با منطق میشه رفتار رو با همدلی کنترل کرد ولی اگر بر اثر واکنش به حرف های شما باشه در اولین بازی و محبت از جانب پدر و مادر بزرگ  انگشت اتهام به سمت خود شما کشیده میشه . پس رفتارتون درست بوده .

گفتم در اینجور مواقع که میبینم این رفتار ازشون سر میزنه چیکار کنم ، گفت اگر میتونید بهشون از ناراحتی پسرتون بگید ، البته گفتن شما ،معنی توقع نباید داشته باشه، هیچ کس در قبال فرزند شما جز خودتون و پدرش مسئول نیست ، گفتم نه من و نه همسرم تمایلی نداریم در این زمینه باهاشون صحبت کنیم( البته از تبعیضی که بین بچه هاشون هم میزارن گفتیم) گفت از اونجایی که میگید رفت و آمد زیاد از حد ندارید و حدود رو رعایت می‌کنید  در مواقعی که با هم میرید بیرون شما پیش قدم برای تقسیم خوراکی که خودتون تهیه کردید باشید اون هم نه برای هر کدوم یکی ، بلکه هر چند تا بود رو در ظرف بریزید و اجازه بدید خود بچه ها به اندازه نیازشون بردارند .در مورد خرید اسباب بازی باز به شیوه قبل عمل کنید بگید اینا رو مامان جون باباجون خریدند برای همه تون و با هم بازی کنید ، خودتون هم چند تا از اسباب بازی های آینه  و ببرید بزارید اونجا و بگید این اسباب بازی خونه مامان جون برای همه هست . گفتم اینکار ها رو کردم ولی حتی وقتی اون نوه ها هم نیستند و آینه به چیزی حتی یک ورق کاغذ یا لیوان آب دست میزنه میگند بازی کن اینا برای فلانی (اون نوه ها )هست . گفت واکنش نشون ندید همه چیز همیشه در کنترل آدم نیست و پسرتون باید تاب آوریش رو بالا ببره و در آینده با منطق درست خودش تصمیم گیری کنه و مطمئن باش آسیبی نمیبینه، کمی هم با آینه صحبت کرد مثلا ازش پرسید خونه مامان جون چیکار میکنی و آینه هم فقط از بازی ها و قائم موشک ها گفت


در مورد مسائل دیگه هم در مورد آینه دغدغه داشتم گفتم که ارجاع دادند به مرکز دیگه ، در مورد اونجا و حرف هایی که زدند هم سر فرصت می‌نویسم  ، برای خودم خیلی جالب بود

پسر خوب من

من همیشه آینه رو به چشم یک پسر کوچولو میبینم . البته که واقعا سه سال و نه ماهگی سن بچگی هست و حس من طبیعی .

همیشه اگر رفتار تبعیض آمیزی نسبت به آینه از طرف کسی سر میزد با خودم میگفتم متوجه نمیشه و زیاد بهش فکر نمیکردم . تا اینکه چند موردی رو آینه بهم گفت که تلنگر عجیبی بهم وارد شد

چند وقت پیش مادر سنگ برای اون یکی نوه هاش اسلایم خریده بود .پایین بودیم دختر عمو  بزرگه ( نه ماه از آینه بزرگتره) گفت اینا رو مامان جون برای ما خریده و مثل همیشه ندادند دست آینه و بچه من با اینکه خودش اسلایم داره دنبال اونا میدوید تا به این هم بدن و بازی کنه . از اونجایی که این جور خریدها و تبعیض ها اولین بار نبود و عادت کردیم چیزی نگفتم و فقط دست آینه رو گرفتم و گفتم خودت داری و در جواب این حرف من مادر سنگ به نوه بزرگه گفت بده دست آینه این اینجا مهمونه چند دقیقه بازی کنه بعد بره اینجا خونه توست . گذشت تا اینکه دو هفته پیش خونه مامان اینا آینه در ماهواره تبلیغ اسلایم رو دید گفت من دوست دارم دختر بشم . گفتم شما پسری  . گفت می دونم اما دوست دارم دختر بشم تا مامان جون برای منم اسلایم بخره بگه اینجا خونه خودته و منو ببره خونشون و نگه داره .

من تا اون روز فکر میکردم آینه واقعا متوجه این چیزها نمیشه و اونقدر این رفتارها تکرار شده و حتی نسبت به سنگ و برادر کوچکترش ( پدر همین نوه ها) اینجور تبعیض ها انجام دادند که برای ما عادی محسوب میشه اما گویا پسرکوچولوی ما رو به فکر برده بود

یا اینکه وقتی با پیشنهاد خودشون رفتیم پارک و در پارک دو تا پچ پچ درآوردند و دادند دست اون دو تا نوه ها و گفتند اگه دوست دارید به آینه هم بدید اون تایم آینه گفت من نمیخوام و مامانم برام میخره ولی گویا فراموش نکرده بود و چند روز پیش که بیرون بودیم و خوراکی برداشت گفت زیاد بردارم چون اگه بریم پارک برای من ندارند .

چیزی که برای ما تمام شده بود ولی انگار در ذهن آینه مونده بود و  هر بار ما ماله کشی میکنیم اما واقعا نمیدونم با این رفتارها تا کی ماله کشی جواب خواهد داد .

یه خاطره دردناک و خنده دارو گریه دار

چند وقت پیش رفتم بیرون و کلید تو خونه جا موند . برگشتم دیدم کلید ندارم . به سنگ زنگ زدم و گفتم برام کلید بفرست . دیدم هوا سرد هست و لباس آینه مناسب نیست گفت بریم پایین . رفتیم خونه مادر سنگ تا گفتم منتظرم سنگ کلید و بیاره گفت نه زیاد طول میکشه و خودش پیچ گوشتی و دم باریک برداشت و و گفت میرم در رو باز میکنم گفتم خودم انجام دادم پیچ هرز شده نمیشه الان پیک میرسه گفت نه . خودش رفت بالا و افتاد به جون در و بلاخره با شکوندن دستگیره در رو باز کردند و صدا کرد بیایید باز کردم و همون موقع هم پیک اومد و ما موندیم و دستگیره کج و  ترک برداشته . اومدم خونه زنگ زدم به سنگ و برای اولین بار از مادرش  و کارش گفتم . یعنی اونقدر سخت بود نیم ساعت  ما اونجا بمونیم . پی پی کلاغ تو کار عیدی که شعور آدم رو از بین ببره . عصر رفتیم دستگیره بخریم دستگیره خودمون رو گفت 3100 . سنگ میگه چرا اینکار رو کرد گفتم نمی دونم حتی وقتی دیدم میخواد اینکار رو کنه گفتم من الان با آینه میرم داخل ماشین میشینم اصلا میرم خونه مامانم اما اصلا انگار اون رفتارش دست خودش نبود

دیگه غرغر بسه

ما آدم باشیم ما درست رفتار کنیم ما بین بچه هامون فرق نزاریم . این رفتارها حالم رو بد و بدتر میکنه . واقعا نگرانم و واقعا نیاز به مشاور دارم . از خودم و سنگ و رفتار این ها نمیترسم .  عادی شده اما از برخورد آینه در آینده ازشون میترسم . از تاثیری که این کارهاشون رو آینه میزاره میترسم . واقعا میترسم

سلام بهمن خداحافظ بهمن

الان دیدم یک ماهی میشه که ننوشتم . سلام و خداحفظ  بهمنم یکی شد

اتفاق جدیدی نیوفتاده  و تقریبا روند زندگی داره طی میشه

از اونجایی که وضعیت امیکرون خوب نیست و بچه ها و افرادی که واکسن نزدند بیشتر دارن درگیر میشن برای گردش صبح زود رو انتخاب کردیم . روزهای تعطیل دو باری رفتیم حیات وحش داراباد یکبار هم رفتیم پارک

 انشالله زود واکسن برای همه گروه های سنی بیاد و همه راحت بشن و از این پیک هم به سلامتی عبور کنیم . 

آینه شیطون تر شده و دیگه خواسته هاش داره رنگ و بوی تازه ای میگیره . چند وقتیه که میگه منو ببرید مهد کودک و تقریبا هر روز تکرار میشه . یا اینکه بعد از دیدن پاندای کونگ فو کار میگه من رو کلاس ورزش ثبت نام کنید . جلد اول کتاب کار حواستو جمع کن رو تموم کردیم و جلد دوم رو با اشتیاق بیشتری داره کار میکنه البته به جز قسمت رنگ آمیزی که واقعا هیچ علاقه ای به نقاشی و دنیای مدادرنگی و ... نداره

در نمایشگاه مجازی کتاب  چند تایی کتاب برای آینه از انتشارات فنی ایران (نردبان) گرفتم که در یک بسته بندی بسیار زییا همراه با هدایا فرستادند که باعث کلی خوشحالی و حال خوبمون شد . یکی از کتاب ها دو جلد از کتاب های داینا بود که تقریبا از روزی که بدستمون رسیده روزی دوبار خوندیم و کلی کیف کردیم . نحوه آموزشش همراه با شعر هست . یک بار از انتشاراتشون خرید کنید . (در اینستا هم به نام نردبان هست ) و از بسته بندی زیبا و هدیه های جذابشون لذت ببرید ( هدیه هاشون  گران نیست بذر گیاه و دو تا پازل و برچسب و کاغذ رنگی بود ولی بسیار ارزشمند ). من  قبلا هم ازشون خرید کرده بودم

من و آینه

الان دو هفته ای هست که هر گوشه ای که بتونیم  میخوابیم . مامان تو اتاق خودش و بابا هم تو اتاق من . من و آینه هم وسط اتاق ، تو اشپزخونه  جلوی بالکن و ....

هرچقدرگفتم بزارید  تخت خواب منو بیاریم تو سالن جلوی تلویزیون  گفتند خونه بهم میریزه مهمون میاد زشته . و اینگونه شدکه اتاق من به اشغال بابا دراومد . من و آینه هم بنا به دل آینه یک شب رو در آشپزخونه خوابیدیم تا مورچه ها رو از نزدیک ببینیم و هر چقدر بهش توضیح دادم که اون مورچه از بیرون اومده بود قبول نکرد و در خیال کودکانه خودش مورچه رو تو مشتش نگه داشت تا مامان باباش بیان. یک شب جلوی در بالکن خوابیدیم چون قبل از خواب آسمون رو بهش نشون دادم و گفتم من وقتی بچه بودم اون ستاره( با انگشت یک ستاره نشون دادم) مال من بود و همین باعث شد شب جلوی بالکن بخوابیم  تا پسر جانمان برای خودش ستاره انتخاب کنه  و نهایتا هم گفت همشون مال من به کسی نمیدم .چندین شب جلوی تلویزیون و در حال تماشای کارتون خوابیدیم و یک بار هم نصف شب  آینه تصمیم گرفت بره پیش بابا جون بخوابه  که بعد از خوابیدن برش گردوندم پیش خودم . اما در همه این ها یک چیز مشترک بود و اون ساعت 6:15 بیدار کردن های مامان که بلند شو  اینحا رو مرتب کن شاید کسی بیاد .

یکی نیست به مامان ما بگه آخه کدوم بی ملاحظه ای ساعت 7 صبح میره عیادت مریض . و من مجبورم بیدار شم جای خودم رو جمع کنم و وسایلی که قبل از خواب آینه ریخته رو جمع کنم و خونه رو مرتب کنم و تا نماز بخونم و اگر ظرفی از شب مونده بشورم ساعت 8 صبحانه رو آماده کنم .

با اینکه از قبل اعلام کرده بودیم که دو هفته اول تا زمانی که هنوز بخیه ها رو نکشیده و به خاطر کرونا کسی نیاد اما گوش ندادند و بدون زنگ قبلی اومدند و بعد از اون چند تا از دوستان و همسایه ها و الان تقریبا تمام طول روز خودمون چهار نفر هستیم

آینه بشدت آرام و حرف گوش کن شده و خیلی با احتیاط از کنار بابا رد میشه . البته ریتم زندگی آینه رو تا جایی که تونستم حفظ کردم . دوشنبه ها سنگ میاد و دو سه ساعتی میریم بیرون و میگردیم . چهارشنبه ها هم کلاس موسیقی اش پابرجاست . پنجشنبه هم با دختر دایی کوچیکه بردیمش کاربازیا و آتش نشان و پزشک و آشپز شد و به هر دو خوش گذشت . یکی دوباری هم بعد از ناهار بردمش پارک نزدیک خونه . اما امان از زمان هایی که یاد باباش میوفته و بهونه گیر میشه . سنگ به خاطر مراعات بابا و مامان زیاد نمیاد و میگه در این شرایط کرونایی تردد من  درست نیست و کلا در این ایام کرونا شدیدا مراعات کرده .

فردا میریم برای کشیدن بخیه ها و اگر  نیازی به پوشیدن  جوراب واریس نباشه من میتونم برگردم خونمون و هر دو روز یکبار برای درست کردن غذا بیام . به فکر ماشین ظرفشویی هم هستیم چون اوضاع دست مامان به شدت بد شده و نهایت در حد یک قاشق( اون هم به سختی) میتونه وزن تحمل کنه

انشالله که همه پدر ومادرها سالم و سلامت باشن و سایه شون مستدام و اونایی رو هم که به رجمت خدا رفتند قرین رحمت الهی

بابا آمد ....

خدا رو شکر امروز بابا ترخیص شد .

صبح من رفتم دنبال کارهای ترخیص و برادرم هم اومد دنبالش و برد خونه من هم ساعت 2 اومدم خونشون . البته با یک کوله بار  لباس و وسایل . در بهترین حالت تا دو هفته اینجام . انشالله که همه همیشه سالم و سلامت باشن و سایه همه پدر و مادرها بالای سر بچه هاشون .

از همه عزیزان و دوستانی هم که جویای حال بابا بودند تشکر میکنم . انشالله که همیشه شاد و موفق باشید