دعا کنید

بابا باید عمل قلب باز کنه و کلا حالم گرفته است .

وضعیت مامان هم خوب نیست و عملا دستش از کار افتاده و دردش نامشخص هست .

در این بین داشتن برادر بی خیالی که هیچ مسئولیتی رو به گردن نمیگیره هم دردی شده رو دردهام. بهش گفتم چهارشبه خانم بچه هات بیان خونه مامان اینا که بابا رو میخوام ببرم بستری بشه هم مامان تنها نمونه هم خیالم از آینه راحت بشه گفت زن و بچه من کار دارند بیکار که نیستند ما خودمون برای زندگی مون برنامه داریم . سر مامان هم اصلا نه اومد و نه حاضر شد آینه رو نگه داره . بهش گفتم صبح آینه رو بزارم  تا ظهر میام دنبالش گفت نمی تونیم نگهش داریم و بچه از 6 صبح تا 2 بعد از ظهر داخل ماشین کنار بابا بود . ولی اینبار مامان شرایط نگهداری رو نداره .خانواده سنگ هم کلا نسبت به سنگ و زن و بچه اش بی خیال عالم هستند . خدا سنگ رو خیر بده گفت مرخصی میگیرم میرم خونه مامانت اونجا مواظب آینه و مامانت هستم .

چهارشنبه بستری میشه و پنجشنبه عمل میشه . دکتر گفت اگر انشالله  مشکلی پش نیاد یک هفته میمونه وبعد ترخیص .

احتمالا از شنبه هم بعد از اینکه از عمل بابا خیالم راحت شد مامان رو فیزیوتراپی میبرم . واقعا اوضاع دست و گردنش وحشتناک هست 

حال خوبی ندارم. استرس و نگرانی کل وجودم رو گرفته اما توکلم به خداست

تجربه را تجربه کردن خطاست

منتظر بارونم . به آینه قول دادم اگه بارون بباره چترمون رو بر میداریم و میریم زیر بارون راه میریم و پاهامونو محکم تو آب های جمع شده می کوبیم و کلی کیف میکنیم . بعد میریم اون بستنی فروشی( کافی شاپ) که به نظر آینه خیلی بزرگ و قشنگه و نزدیک خونمون هست و صندلی های بلند داره میشینیم و بستنی میخوریم . بعد هم بادکنک میخریم و بر میگردیم خونه .

هر روز که از خواب بیدار میشه می پرسه بارون اومد و با ذوق و شوق میدوه جلوی پنجره و برنامه بالا رو بلند بلند میگه . البته هرزگاهی چیزهایی بهش اضافه میکنه اما کلیت چتر و پا کوبیدن رو آب و بستنی  و بادکنک تغییر نمیکنه .

دنیای بچه ها قشنگه . بدست آوردنیه . بعضی وقت ها پدر و مادر من یا سنگ میگن آینه رو لوس کردید بهش زیاد توجه میکنید هرچی می خواد براش میخرید اما حقیقتا هیچ کدوم از اونا نیست . اینکه به حرف بچه ات گوش بدی و نیازها و رویاهای کوچکش رو با صبری که بهش یاد میدی براورده کنی زیاده خواه کردن بچه نیست .

بچگی ها دلم مداد رنگی جعبه فلزی 24 رنگ میخواست . برام هیچ وقت نخریدند . 9 سالگیم دایی ام برام خرید عکس روی جعبه یک اسب بود و من در خیال کودکانه خودم سوار بر اون بودم . بعد از رفتن دایی ،مامان ازم گرفت و گذاشت در چمدان که خراب میکنی و برای سن تو نیست و هیچ وقت برای سن من نشد ( مثل دمپایی دستشویی که هیچ وقت اندازه حقیقی پای آدما نیست) من موندم و حسرت اون مداد رنگی .تا دو سه سال پیش که مامان داد به نوه بزرگه که اون هم چون نیازی نداشت اصلا به چشمش نیومد ( شاید هم چون خودش داشت و رویاش نبود براش جذاب نبود- به من گفت ببر گفتم به دردم نمیخوره  و داد به نوه بزرگه) و مامان تازه فهمید اون زمان چه اشتباهی کرده که اون مداد رو از من دریغ کرده . من الان میتونم هر نوع مداد رنگی با هر قیمتی  و تعدادی و نوع جعبه ای بخرم اما هنوز که هنوزه حسرت داشتن اون رو در اون زمان به دل دارم .

خواسته های بچه ها اکثرا متناسب با بودجه مالی خانواده هاست و راحت میشه بدست اومد . یه جاهایی فکر میکنیم اگر توجه به خواسته شون کنیم ممکنه زیاده خواه بشن . اما اگر با کمی صبر همراه باشه و بهش برسن دیگه نمیشه عقده و حسرت

هر کدوم ما در دلامون کلی حسرت داریم و به خاطر اون حسرت ها از دنیا و آدم ها طلبکاریم . بستنی و شکلات و اسباب بازی و ... نباید گره های بزرگسالی بچه هامون باشن . از ما گذشت اما اینا اول راه هستند . تجربه را تجربه کردن خطاست

بعضی از خواسته ها رو هم نمیشه با پول براورده کرد و باید به بچه صبر کردن یاد داد . بهش متناسب با سن کودک توضیح داد و جایگزین مشخص کرد

یک مورد دیگه اینکه ،‌چند وقت پیش در پارک آینه موتور شارژی دید . ازش پرسیدیم دوست داری گفت بله . دو سال پیش مامان اینا می خواستند برای تولدش بخرند اما مخالفت کردم چون از دیدگاه من کالای لوکس محسوب میشه و ممکنه بچه ای با دیدنش بخواد و خانواده نتونه براش تهیه کنه . دو هفته قبل رفتیم کاربازیا برج میلاد و اونجا موتور شارژی گرفت و جالب بود کمتر از ده دقیقه وقت قانونی برد پس داد و گفت جالب نبود . بعضی خواسته ها رو میشه با هزینه کمتر اجازه تجربه کردن داد . یکی از دوستانم میگفت پسرش پلی استیشن میخواسته . باباش برداشته برده یک گیم نت و گفته بیا باهم بازی کنیم کلی بازی کردند و خوش گذروندند و اونجا بهش توضیح داده که هر وقت که دوست داشتی میتونیم  باهم بیاییم اینجا ولی خریدش برای خونه به فلان دلایل مناسب نیست ( بچه شون نوجوان هستند) هم بچه نیازش براورده شده هم خانواده از اون بحران خلاص شده (این دوستمون توانایی مالی خرید رو داشتند اما معتقد بود داشتن گیم در خانه مناسب نیست و بچه رو از هدف اصلی زندگی و تمرکز روی اهدافش دور میکنه و وقت زیادی ازش میگیره )

جمعه

جمعه هایی که خونه تمیز هست و  غذا از قبل آماده و صبح زود میریم پارک و یک دلسیر بدون ماسک نفس میکشیم و صدای تاب تاب عباسی خوندن آینه فضا رو پر میکنه رو خیلی دوست دارم . بعد از مدت ها این اولین جمعه ای بود که خونه بودم . جمعه ها از ساعت 8 تا 4 عصر کلاس دارم و پنجشنبه که اعلام کردند این هفته تعطیل هست و کلاس نداریم بسی خوشحال شده و شروع به تمییز کاری کردم و برای خودمون جمعه رویایی برنامه ریزی کردم

ولی

از شانس

نصف شب با صدای داد سنگ از خواب پریدم و دیدم افتاده وسط اتاق .گفت بیدار شدم برم آب بخورم زانوم پیچ خورد . غرغر کنان بلندش کردم و براش آب آوردم و گفتم مگه زانو پیچ میخوره و رفتم خوابیدم . ساعت 6 صبح با صدای ناله بیدار شدم گفتم خوب نشدی گفت بیا ببین . رفتن همانا و دیدن یک ورم اندازه توپ فوتبال در زانو همانا . اونقدر ورم کرده بود که ترسیدم . رفتم آروم در خونه مادر سنگ رو زدم و گفتم بیاد بالا پیش آینه بخوابه و ما رفتیم بیمارستان . بعد از عکس گفتند ضرب دیده . حالا کجا خورده و چطوری ضرب دیده نمیدونم . سنگ میگفت بیدار شدم تا وسط اتاق اومدم پام از زانو پیچ خورد ولی به جایی نخورد. گفتند تورمش تا یک هفته خوب میشه و دردش تا سه روز از بین میره فقط از این پا کارنکش . برگشتیم خونه و تا شب به ناز کردن و آه و ناله و مریض داری از لوس ترین مریض دنیاسپری شد .

صبح با اسنپ رفت و قرار شد عصر من برم دنبالش  که الان تماس گرفت و گفت یکی از بچه ها میاره . خدا خیرش بده

بچه ها میبینند بچه ها یاد میگیرند

بی حال و حوصله بودم .

بهم میگه بخواب چشماتو ببند .

 بعد رفته نشسته پشت پیانو و با خودش دو- ر- می -فا -سل -لا- سی- میخونه و  رو کلاویه ها میزنه  و میگه دارم آهنگ میزنم به چیزای خوب فکرکن خوشحال شی

دقیقا کاری که باباش انجام میده وقتی بی حوصله است یک آهنگ ملایم میزاره و چماشو میبنده و میگه دارم به چیزهای خوب فکر میکنم

بچه ها میبینند بچه ها یاد میگیرند


هدف

هدف از خلقت هر شخصی رو خدا میدونه

شخصی میخواست خودکشی کنه . با خودش گفت در مسیری که تا رودخونه میرم اگر کسی به روی من لبخند بزنه من اینکار رو انجام نخواهم داد . به سمت رودخونه حرکت کرد . در مسیر به صورت آدم ها نگاه میکرد اما لبخندی نثارش نمیشد . نزدیکی رودخونه کسی بهش روزبخیر گفت و بهش لبخند زد و اون شخص از خودکشی دست کشید .

شاید لبخند اون شخص هدف از خلقتش بوده . خدا خواسته که اون شخص در اون زمان و مکان به روی بنده ای لبخند بزنه تا اون بنده خودکشی نکنه . چه بسا که در تقدیر و حکمت خدا اون شخصی که می خواسته خودکشی کنه با اون لبخند امیدوارتر به زندگی برمیگرده و تغییری در زندگی خودش یا خانواده یا جامعه میده .

اما اون فردی که لبخند زده آیا از پشت پزده اون لبخند آگاه بوده؟ مسلما نه . اگر اون فرد لبخند زده رو خودم تصور کنم  با خودم میگم من چقدر الکی خوشم . به دردی نمیخورم و از اونجایی که در ذهن خودم اهداف فردی و اجتماعی دارم و تا حدودی شاید بهشون رسیدم و به خیلی هاشون هنوز نرسیدم خودم رو فرد موفقی تصور نمیکنم . برای مثال یکی از آرزوهام آباد کردن تعدای روستاست . اگر تا زمانی که زنده هستم و توانایی مالی دارم اینکار رو انجام ندم مطمئن هستم لحظه مرگم از خودم ناراضی خواهم بود که میتونستم و نکردم و چقدر بیهوده بودم . درسته من  هدف از خلقتم اون لبخند و تغییر مسیر زندگی اون شخص بود ولی هدف زمینی خودم و ذهنم آباد کردن روستا بود که بهش نرسیدم . اونجاست که دیگه نمی تونم به سوال آمدنم بحر چه بود جواب بدم .به نظر من آدم ها قبل از اینکه به خدا جواب بدن باید به خودشون جواب بدن .

همیشه به پسرم میگم  هدف از به دنیا اومدن تو اینکه زمین رو جای قشنگ تری برای آدم ها بکنی . چیزی متوجه نمیشه . ولی همینکه در ناخوداگاهش ثبت بشه و در بزرگسالی بهش فکر کنه کافیه .

یه مثال انیمیشنی هم یادم افتاد . احتمالا انیمیشن روح رو دیدید اگر ندیدید حتما ببینید . هدف از خلقت خدا با اون هدف آخر تکمیل شدن نشانشون یکی نبود . درسته وقتی تکمیل میشد میرفتن زمین ،اما هدف خدا اون نبود . در اواخر فیلم وقتی جو گاردن از اون اجرا بیرون اومد و از اون خانم سیاه پوست( اسمش یادم نیست همون که دوست داشت باهاش اجرا داشته باشه ) پرسید فردا قراره چیکار کنم و اون خانم گفت باز همین چیزهایی که امروز زدیم رو جرا میکنیم . جوگاردن تلنگری بهش خورد اومد خونه و فهمید  هدف از خلقتش جاز نبوده ( در حالی که در تالار همه چیز وقتی خودش رو دید به 22 گفت هدف من جاز بود) نشست پشت پیانو و تمام نت ها و وسایل رو ریخت رو زمین و چیزهایی که 22 باهاشون در تماس بود رو روی پیانو گذاشت ( برگ - یک تکه نان و ...) و با یاد آوری اونها و 22 به اون خلسه به دنبال 22 رفت .جو گاردن هم هدف خلقتش رو دید و هم هدف خودش رو . هدف خودش جاز و پیانو بود ولی هدف خدا از خلقتش هدایت 22 به زمین

انشالله خدا کمک کنه که در هر دو هدف  زندگی همه موفق باشند