نگران منی به تو قرص دلم تو کنار منی نمیترسه دلم

آینه دیشب خوابش نمیومد، نشسته بود داشت نقاشی می‌کشید، هر چی هم میکشید میگفت گلابی یا فلفلِ. بعد فلفل رو الکی با دست برمی‌داشت میذاشت دهن باباش و می‌گفت بخور و گلابی رو به من میداد من به به و چه چه میکردم و سنگ میگفت تند بود آه سوختم و آینه غش می‌کرد، یک شادی کم هزینه

تعطیلات عید رفتیم پارک ژوراسیک و اونجا در قسمت حشرات یک اسب هم بود که آینه هم باهاش عکس گرفت و هم سوارش شد، اسم اسبِ، سلطان بود، چند وقت پیش ازش پرسیدم آرزوت چیه، مفهوم آرزو رو نمی‌دونست براش توضیح دادم و آخرش گفتم چی دوست داری گفت دوست دارم سوار اسب سلطان بشم، دیشب هم پریده بود پشت باباش و می‌گفت سلطان(فکر کنم قبلا نوشته بودم اینو) شو، دوست دارم. و تصمیم گرفتیم که امسال تولدش رو سه تایی بگیریم، البته احتمالا عمه اش کیک درست میکنه و یکبار با اونا تولد میگیریم و بابا هم کیک میخره و یکبار خونه مامانم اینا میگیریم، تصمیم گرفتیم به جای اون کیک مک کوئین که هر جا رفتم زیر 3 کیلو سفارش قبول نکرد سه تایی بریم پارک آب و آتش (از عید بهمون گفته بریم کافی شاپ )  بریم کافه ویونا روبروی پارک و  پسرک عاشق شیک ما شیک شکلات مخصوصش رو بخوره و بعد به عنوان کادوی تولد سوار اسبچه خزری که در قسمت اسب سواری پارک هست بکنیم و دل بچه رو شاد کنیم، یکبار هم چند ماه قبل عکس دلفین دید گفت چه ماهی قشنگی گفتیم دلفین هست، رفتیم سمت برج  میلاد که متوجه شدیم دلفیناریوم رو تعطیل کردند، یک دلفیناریوم هم طلبش، البته از اون موقع هر وقت از هر کجا برج میلاد رو میبینه میگه برج میلاد بریم دوفیل (دلفین) ببینیم

کلاس موسیقی رو اواسط ترم 2 هست،  هم راضی ام هم ناراضی، ادامه با این آموزشگاه یا رفتن به یک آموزشگاه دیگه یکی از چالش ها و دغدغه های این مدت ماست، ده روز پیش هم رفتم مهد آدم برفی و فرفری ها رو  دیدم که خوشم نیومد، اگر کسی محدوده آرژانتین، ساعی یا شهید بهشتی و شریعتی پایین تر از همت مهد مناسبی میشناسه ممنون میشم که معرفی کنه .

این روزها بیشتر از هر زمان دیگه ای داریم به (قول سنگ) هجرت فکر می‌کنیم، البته نه الان و نه یک دفعه، با برنامه ریزی 5 ساله  و نه برای همیشه ولی واقعا ظرفیت و توانایی رشد در جایی که مدنظرمون هست بیشتره، بعضی وقت ها باید انسان ها پوسته خودشون رو برای رشد بشکافند باید دنیای جدیدی ببینند، به خاطر همین داریم یکسری کلاس های جدید میریم مهارت های جدید یاد میگیریم و چون نمیتونیم با کسی بلاخص خانواده هامون در این مورد صحبت کنیم کارهامون از نظرشون بی معنا میاد به خاطر همین کمتر از اهداف و برنامه هامون براشون میگیم و زندگی رو از نگاه اونا روتین وار ادامه میدیم

این روزها دارم سعی میکنم آهنگ ماه عسل رو بزنم

هر چند که هم کم وقت میزارم و هم کم تمرکز اما  باز یک چیز عجیب غریب در آمده که خودمم با آهنگ همراهی میکنم (نگران منی به تو قرص دلم تو کنار منی نمی ترسه دلم بغلم  کن ازم) تا همینجا، اونقدر بد میزنم و بد میخونم سنگ میگه جون مادرت تو یکی یا فقط آهنگ بساز یا بخون، دو تا کار رو با هم انجام نده، بماند که وضع خودش وقتی گلنار میزنه و میخونه به از من نیست، اینبار ضبط میکنم حساب کار بیاد دستش

امروز ما

دو هفته پیش یکی از دوستان پایان نامه برادرش رو فرستاد که اینو ببین و بگو مشکلش کجاست منم بر حسب عادت فصل 3 و 4 رو نگاه کردم و دیدم مدل ریاضی و روش های حل و مقایسه ایش درسته . گفتم از دیدگاه من مشکلی نداره گفت نه داره قبول نمیکنه . منم فکر کردم استادش قبول نمیکنه گفتم با خودش صحبت کنه . دیروز باز زنگ زد و با ناله گفت هر کاری میکنیم رد میکنه . گفتم آخه چرا گفت نمیدونم همش تله پوله . گفتم آره اوضاع دانشگاه ها ریخته بهم  . گفت دانشگاه نه هما نند جو . اونقدر قسم خورد که برو ببین گفتم باشه یوزر پس رو فرستاده  رفتم دیدم 8 بار فرستاده و با درصدهای بالا  رد شده . ازش پرسیدم چند درصد هستند گفت زیر 10 درصد . گفتم سعی میکنم . در اصلاح ها فقط کلمات رو چسبونده بود که اشکال نوشتاری هم گرفته بود . امروز از صبح نشستم سرش . البته خدا رو شکر امروز آینه تقریبا تا ظهر خواب بود و منم فرصت کافی داشتم . بیشترین ایراد رو فصل یک و دو داشت و یاد حرف استاد خودم افتادم که گفت فعل هات نباید گذشته نگر باشن . یکسری افعال رو عوض کردم و یکسری از کلمات رو  و چند تا مورد رو که نمی تونستم واقعا تغییری بدم تبدیل به عکس کردم و براش فرستادم گفت خودت برام بزار . نیما اعصابش نمیکشه خوش خبری بهم بده . فرستادم و  ساعت 4 رفتم ببینم نتیجه چی شد که دیدم با 8 درصد  مورد قبول قرار گرفت . بهش زنگ زدم خبر دادم کلی خوشحال شد و تشکر کرد . بعد هم با خیال راحت نشست و یک دل سیر صحبت کرد اونقدر که آخرش گفتم ببین انگار افطار تو آماده است من برم چیزی درست کنم هنوز سبزی خوردن هم نداریم برم ببینم از این دسته کوچیکا پیدا میشه . خداحافظی کردیم . ساعت 7 بود که زنگ زد گفت آدرس خونتون رو میدی .گفتم چیکار داری گفت نیما میخواد برای تشکر چیزی برات بیاره . مامان شله زرد درست کرده میخواد براتون بیاره . ازم آدرس گرفت . ساعت 8:10 دقیقه بود که در زدند . سنگ برداشت گفت الان میام . پدر  و پسر رفتند پایین و وقتی اومد دیدم دستش یک  مشمباست . داخلش یک دفتر رنگ آمیزی . 18 هزار تومان پول( میزان پرداختیم به سایت) یک بسته سبزی خوردن حاضری پاک شده  . یک بسته شکلات و یک کاسه شله زرد. بلافاصله با دوستم تماس گرفتم و تشکر کردم و گفتم به خاطر اینکه موهام خیس بود خودم پایین نرفتم از برادرتون هم تشکر کن اگر میدونستم خودش میاد حتما خودم میرفتم ( فکر کردم با پیک میخواد چیزی بفرسته)

من دوست های زیادی ندارم اگر هم بخوام راستش رو بگم کلا با فاطمه فقط صمیمی هستم و رفت و آمد داریم . اون هم الان بیشتر از یکسال هست که نه اومده و نه رفتم . حتی تلفنی هم شاید ماهی یکبار هم نتونیم با هم صحبت کنیم   البته بعضی وقت ها هم هر روز حال همو میپرسیم بنا به شرایط فرق داره . الباقی مثل همین در حد همسایه و کلاس های آموزشی و دانشگاهی سلام علیکی هستیم . شده بیان چیزی ازم بگیرن یا ببرم بهشون بدم اما بشدت به حریم خصوصی احترام میزارم و حالا  متاسفانه یا خوشبختانه علاقه ای به اینکه غریبه وارد فضای خونه ام بشه دوست ندارم اما اگر بهم نیازی داشته باشند یا کاری بخوان  در صورت امکان نه نمیگم و انجام میدم  و اگر بخواهیم دیداری داشته باشیم ترجیحا در بیرون در رستورانی پارکی کافه ای قرار میزاریم

التماس دعا

درد شدید کتف مامان باعث شد که مجددا MRI انجام بشه و دکتر بعد از دیدن گفت تاندون شانه پاره شده و باید عمل بشه و همین حرف چنان فشار عصبی به مامان وارد کرد که فکر کردم خدایی نکرده  سکته کرده . در یک ماه گذشته دو تا عمل سنگین ستون فقرات انجام داده دو ماه دیگه هم باز باید عمل سوم ستون فقرات رو انجام بده و حالا عمل شانه . از طرفی بیهوشی اون دو تا عمل قبلی کمی باعث آریتمی شده و باید هر چه سریع تر از دکتر قلب وقت بگیرم تا برای چکاپ ببرمش . دکتر که دید مامان از عمل شانه ترسیده دکتریرو معرفی کرد تا نزریق انجام بدیم . یکشنبه بردمش  و اون دکتر هم پارگی تاندون شانه رو تایید کرد و گفت 50 - 50 هست ممکنه با تزریق کورتون خوب بشه ممکنه نه و باید عمل کنید اگر هم عمل نکنید دچار به اصطلاح شانه یخ زده میشه و با توجه به دیابتشون خطرناکه . بلاخره تزریق انجام شد و چندتایی ورزش دادند . واقعا دلم برای مامان میسوزه . بابا مرخصی گرفته و نشسته خونه تا هم از مامان مراقبت کنه و هم در این ایام کرونا رفت و آمد من در بیرون کمتر باشه . انشالله همه بیمارها به زودی شفا پیدا کنند مادر من هم همینطور.

آینه از  مفهوم روزه گرفتن خوشش اومده و هر وقت که نمی خواد غذا بخوره ( قبلا میگفت ممنون میل ندارم و دستش رو بصورت نه نه گفتن به چپ و راست تکون میداد )  دستش رو میزاره رو دهنش میگه روزه ام و بعد میره تسبیح میندازه گردنش و مهر بر میداره و میگه نماز میخونم .

از قبل از عید نرفته بودم دفتر . شنبه بلاخره وقت کردم و رفتم و با دیدن اوضاع آه از نهادم خارج شد .از بهم ریختگی که بگذریم در دو سه ماه گذشته هیچ سند مالی ثبت نشده. اتفاقاتی هم افتاده که سنگ تماس گرفت و درخواست جلسه کرد تا  هر دو از هیئت مدیره شرکتی که ثبت کرده بودیم خارج بشیم که طبق صحبت و جلسه قرار شد انحلال شرکت رو اعلام کنیم قرار شد من کارهای مالی رو انجام بدم و سنگ مدارک و کاغذ ها و  وسایل و آت آشغال ها رو دسته بندی کنه و اون دوستمون هم دنبال کارهای روزنامه رسمی  و انحلال بره . انشالله که بتونیم برای خودمون دفتری بخریم و خودمون برنامه ریز کارهامون باشیم . تجربه چندباره نشون داد که کار گروهی و تیمی کردن وقتی هیچ کدوممون وقت نمیزاریم رسما بی فایده و نشدنی هست .البته همگی سود بردیم اما بعد رها کردیم . یک قسمتش بابت اتفاقاتی بود که باعث شد من کمتر بتونم در دفتر رفت و آمد کنم یکیش این بود که دوستمون با کارمند هایی که اونجا بودند دچار مشکل شد و عذرشون رو خواست. یکیش این بود که همسر یکی از دوستان به خاطر کرونا سال گذشته فوت کردند و  ایشون شدیدا تا همین حالابهم ریخته است . و از همه مهمتر دیگه کسی وقت نمیزاره حالا هر کسی به یک دلیل . حالا کمی هم درگیر کارهای مربوط به اونجا هستیم و انشالله که بتونیم دفتر کار خودمون رو بخریم و تمرکزمون رو بزاریم روی کار خودمون و برای انجام کاری گیر افراد دیگه نباشیم

اسفند ماه هم یک دفتر با قیمت عالی در دیوار پیدا کردیم . واقعا از لحاظ جا و قیمت عالی بود وقتی برای نشست رفتیم در اخر از صحبتهای مالک و املاکی متوجه شدیم که ملک مسکونی هست و اینا به خاطر خالی بودن اکثر واحد ها دارن غیر قانونی به اسم اداری میفروشند .وقتی مخالفت خودمون رو اعلام کردیم باز یک مبلغ خیلی قابل توجهی اومد پایین که وسوسه شدیم اما وقت خواستیم تا اعلام کنیم . با یکی از دوستان تماس گرفتیم و مشخصات و شماره ثبتی و پلاک ثبتی رو دادیم بهش  و ایشون از طریق آشنایی که داشتند اعلام کردند که این ملک مشکل داره . شکایت شده و جریمه سنگین داره . از 11 واحد فقط سه واحد دارن اداری کار میکنند که یکیشون وکیل هست و بلامانع اما 8 واحد دیگه رفتند از این دو واحدشکایت کردند  و پرونده داره . طبقه همکف هم که نمایشگاه خودرو هست و الان تعطیل شده تا دو سه روز دیگه دیگه به خاطر تخلف میان برای پلمپ  و اینجنین بود که کنسل کردیم . جالب این بود که مالک میگفت من خودم وکیلم و کارها رو یکروزه حل میکنم و حتی چون پول لازمم باز جای تخفیف داره . در ایام عید که از جلوش رد میشدیم دیدیم در جلوی نمایشگاه ماشینش از این بلوک سیمانی ها گذاشتند .

سر فرصت دوست دارم از کلاس موسیقی که آینه رو ثبت نام کردم بنویسم و از اشتباهم بگم .

سلام رمضان

عمل دوم مامان روز سه شنبه انجام شد و خدا رو شکر با اینکه به گفته دکتر عمل سخت تری بود اما از همون ریکاوری با هوشیاری بیشتری بیرون اومد و در  icu هم به نسبت عمل قبل بهتر بود و اونجا راه رفت و با شرایط بهتری به بخش منتقل شد . پنجشنبه هم ترخیص شد . طبق برنامه ریزی پنجشنبه و جمعه بابا میمونه و من خونه خودمون هستم . در طول هفته هم صبح ها ساعت 6 میام ساعت 3 بعد از ظهر میرم .

کرونا داره بیداد میکنه و متاسفانه میزان رعایت مردم بسیار کمتر شده . درحال حاضر به خاطر مامان و اینکه من هم دو شب بیمارستان پیش مامان بودم در خانه همه به جز آینه با ماسک هستیم . کارهای خونه به شدن بهم ریخته . قرار بود که برای آخر هفته کسی برای کمک بیاد اما به خاطر این شرایط قرمز کرونایی کنسل کردم . من عموما سبزی پاک شده خرد شده و بادمجان و کرفس و هویج و لوبیا و پیاز میخرم و به اون خانم میگم بیا برای کمک و میاد برام سرخ میکنه و بعد آشپزخونه رو تمیز میکنه و میکنه دسته گل . اما خب کنسل کردم و من هستم و یک خونه نامرتب و یخچال و فریزر خالی . 

احساس نیاز خودمون برای رفتن آینه به مهد هر لحظه بیشتر میشه و بعد از کاهش موج کرونا و بعد از تولد سه سالگیش در تابستان این کار رو خواهیم کرد . مفاهیم تولد رو کاملا درک میکنه و ازمون برای تولدش کیک  و بادکنک مک کویین خواسته . از اونجایی که امکان جمع کردن هر دو خانواده رو کنار هم ندارم  مجبورم دو تا کیک سفارش بدم . یک تولد رو در اولین تعطیلی عید فطر و دومی رو تعطیلی دوم میگیرم . خانواده خودم رو نمیتونم خونمون دعوت کنم با توجه به شرایط مامان امکان اومدن وجود نداره ولی غذا خودمون میگیریم و خانواده سنگ رو دعوت میکنم خونه خودمون .

مثل هر سال و هر زمان مجددا بهمون گفتند پاشید ما میخواهیم جابجا بشیم و باز همون حرف ها که شما خونه دارید ما نباید اینجا رو بنام میزدیم بیایید هر چقدر اون زمان  پول دادید بگیرید از اینجا برید  ما میخواهیم جابجا بشیم . مشتری میخوایم بیاریم . که وقتی گفتیم بیارید مشکلی نیست شروع به بهانه های جدید کردند . هر چقدر هم میگیم اون سه دانگ شما رو ما به قیمتی که خودتون تعیین کردید میخریم میگن نه . باید به غریبه بفروشیم شما هم از اینجا برید . البته شب اینو میگن صبح میگن ما فکرامون رو کردیم و شما واحد ما رو بخرید و .... کلا هدف اینه که اون خونه ای که سنگ ازشون خریده رو به همون قیمت 14 سال پیش بهشون واگذار کنه و بعد ما نصف پول رو بدیم و بریم واحد اونا رو بخریم و سر سند زدن بگن الکی چرا میخواهید هزینه کنید به اسم غریبه که نیست بزارید بمونه و سنگ هم نتونه چیزی بگه و از اونجایی که سنگ هم خودش  و هم اونا رو میشناسه میگه من واحد خودم رو میخرم اون هم قانونی و تمام هزینه های محضری رو هم پرداخت میکنم . اما خب در این شرایط مجددا شال و کلا ه کردیم و افتادیم دنبال خونه و با قیمت های بسیار بسیار بالا مواجه شدیم . با اون دوستمون هم صحبت کردیم گفت الان زمان مناسبی برای جابجایی نیست با توجه به انتخابات احتمال کاهش دلار  و توافق  و تابستان و ... بهتره پاییز و زمستان اقدام کنید . میگفت برای سرمایه گذاری در ملک زمان خوبیه چون اگر پولتون کم هم باشه میشه با اجاره و رهن در زمان خوب ازش بهره برد اما برای سکونت چون خودتون مالک هستید و فورس نیست شرایطتون اینکار به صلاح نیست و باید بزارید زمانی که بازار از حالت رکود خارج بشه چون ممکنه برید قرارداد ببندید ولی نتونید خونه خودتون رو بفروشید و ضرر و زیان سنگین براتون فعال بشه . بعد گفت حدالامکان تا زمانی که دستتون 500  تا  800 پول نقد نبود نرید سراغ جایجایی  . میگفت در شرایط کنونی فروش خونه برای خرید خونه جدید بدون داشتن مبلغ قابل قبولی برای اضافه کردن  اشتباه بزرگیه . میگفت میبینید خونه رو فروختید رفتید قولنامه کردید طرف زد زیرش حتی ضرر و زیان داد اما با اون پول در شرایط فعلی حتی خونه خودتون رو هم نمیتونید بخرید

ماه مبارک رمضان هم شروع شد . انشالله که طاعات و عبادات همه مورد قبول درگاه حق قرار بگیره .

سلام روز نو

در راستای خود مراقبتی و دگر مراقبتی در ایام کرونا جز منزل مادرم و مادر همسرم جایی نرفتیم . خانواده برادرم و  برادر سنگ  رو هم خونه مادرهامون دیدیم و همونجا عیدی بچه ها رو دادم . به جز ژدر  و مادر و خواهر برادر سنگ هم کسی خونمون نیومد که اون هم همه در و پنجره ها رو باز گذاشتیم

دوبار گردش رفتیم . یکبار پارک  تا آینه دوچرخه سواری کنه و بعدش با اصرار زیاد سنگ رفتیم رستوران و یکبار هم رفتیم پارک ژوراسیک . روزهای تعطیل خونه خودمون هستیم و روزهای کاری که بابا نیست خونه مادرم .

وضعیت مامان از دیدگاه من خوبه اما انگار خودش مقاومت در برابر خوب شدن داره . صد بار بهش گفتم به خودت روحیه بده اما کو گوش شنوا . از صبح که بیدار میشه آه و ناله تا شب  . نمیگم درد داره اما خدایی خیلی خوب شده . اون آه و ناله هاش شدید   اعصابم رو بهم ریخته و کلافه شدم . مشکل الانش اینه که نمیتونه چیزی رو بلند کنه .  مثلا نمیتونه برای خودش چایی دم کنه چون دستاش قدرت و توان بلند کردن کتری رو ندارن . از ناحیه بازو  و گردن داره اذیت میشه . دکتر گفت بعد از عمل دوم خوب میشه . توکل به خدا  . البته من خودم فکر کنم به دکتر اعصاب نیاز خواهم داشت .

ساعت خواب آینه شدیدا بهم ریخته و این حابجایی صبحگاهی هم مزید علت شده . ما  صبح ها ساعت 6 حرکت میکنیم و میاییم خونه مامانم و سنگ هم میره سرکار و بعد از ظهر میاد ناهار میخوره و بابا میاد و ما بر میگردیم خونمون و این سیکل هر روز باعث شده خواب مفید بچه کم بشه . دیشب بهش بی بی سید دادم ( البته به دستور پزشک) و بطبع ناآروم تر و کمی بدقلق تر

پروژه گرفتن پوشک عالی پیش میرفت که قبل از عید  و با عمل  مامان و بهم ریختن سبک زندگیمون کلا رفت رو هوا و همچنان با پوشک زندگی میکنیم . متاسفانه وقت کمتری رو میتونم به آینه اختصاص بدم و به جای بازی های مفید و آموزشی بیشتر وقتش پای تلویزیون تلف میشه .

چند وقت پیش  در پارک یکی از سلبریتی ها رو دیدیم . از اونایی که تا اینستا رو باز میکنیم  فیلم و عس بچه هاش با مهارت ها و بلبل زبونی هاش میاد . صبح ساعت 8 صبح در پارک داشت از بچه اش فیلم میگرفت و دقیقا رفتار بازیگر  و کارگردان رو داشت . تا آینه دور حوض بچرخه سه بار قطع کرد و دیالوگ ها و حرکت ها ی بچه رو اصلاح کرد و باز یادش داد و باز فیلم گرفت . از نگاه من اون بچه بیشتر از یک بچه یک بازیگر بود و متاسفانه عده ای هم مثل یکی از دوستان من فکر میکنن این بچه ها در گرفتار  و حرکت و توانایی استثایی هستند و همش بچه سه ساله خودش رو با اونا مقایسه میکنه . البته اون حد از اطاعتو حرف شنوی از فیلم بردار پشت دوربیت هم برای من جای تعجب داشت . چون بچه من در همون یک دور سه بار به خاطر ماهی های داخل حوض از دوچرخه  پایین اومد و رفت لبه حوض  دو بار گربه دید و دوید سمت گربه

و الباقی هم به ازای هر کفتر  و یاکریم و کبوتری اینور  و اونور رو نگاه میکرد و کلا به فکر کار خوش بود و توجهی به حرف ما نداشت  اما اون بچه با وجود جاذبه های مجیطی اطرافش اصلا اهمیتی نمیداد و سعی میکرد اون کار رو که مادرش بهش میگه رو به درستی انجام بده . یه جورایی شبیه کودکان کار لاکچری