-
شنبه سخت
شنبه 16 دی 1396 11:18
وقتی چشمام رو باز کردم اصلا انتظارش رو نداشتم که چند ساعت بعد خبر بدی دریافت کنم . چند دقیقه پیش سنگ تماس گرفت و گفت متاسفانه یکی از دوستانشون که خیلی خیلی خیلی به گردنمون حق دارن و محبت رو در حقمون تموم کردن سکته کردند و الان در بیمارستانند. اگر تونستید برای سلامتی این بنده خدا و تمامی مریض هایی که گوشه بیمارستان...
-
از دست عزیزان چه بگویم
سهشنبه 12 دی 1396 10:54
از دست خودم شاکیم حسابی،،،،،،با یک بی دقتی خیلی احمقانه ، در حالیکه می خواستم میانگین کم کنم ، اردر خرید در کف قیمت رو اشتباهی اردر فروش در همون قیمت گذاشتم و بخشی از سهامم رو با قیمت خیلی پایین و با ضرر اشتباهی فروختم . پیش میاد اما نباید دیگه تکرار بشه . هوا بصورت عجیبی دلبر شده . ابری با نم نم بارون . زمین خیس ، یک...
-
بلاخره انجام شد
شنبه 9 دی 1396 17:13
بلاخره این مهمونی پاگشا هم تموم شد . تیر ماه عروسی دختر عموم بود و از اونجایی که پدر من معتقده باید عروس داماد رو سریع پاگشا کرد از همون موقع شروع کرد به برنامه ریزی برای دعوت از مهمونا ، که از شانس بدمون تیرماه مامان تازه بعد از 28 روز از بیمارستان مرخص شده بود و داشت دوره نقاهتش رو میگذروند . مرداد ماه که مجددا عمل...
-
زلزله یا یلدا
یکشنبه 3 دی 1396 09:22
زمستون ها همیشه با رادیاتورهامون مشکل داریم, با اینکه سیستم گرمایشی خونه پکیچ هست و به موقع هم سرویس میشه اما در خونه ما چیزی به اسم گرما در زمستان ایجاد نمیشه, یعنی حتی اگر رادیاتورها رو هم بغل کنی تنها یک گرمای ملایم بعد از چند دقیقه احساس میکنی, به خاطر همین شبها برای خواب رو زمین رو ترجیح میدیم و بهترین نقطه خونه...
-
فرهنگ
سهشنبه 28 آذر 1396 12:20
در میان اقوام جزء افرادی هستم که نسبت به زمان ازدواجم دیر بچه دار شدم و از اونجایی که فرهنگ ما بیشتر خاله زنکیه از همون سال های اول با این پرسش روبرو شدم که چرا بچه دار نمیشید . از یک طرف حق میدادم چون همه جوون هایی که با هم ازدواج کرده بودیم سالگرد ازدواج اولشون و در بهترین شرایط سال بعدش بچه هاشون رو در بغل داشتند و...
-
نیمه پاییز
یکشنبه 12 آذر 1396 10:47
این وبلاگم دو ساله شد و سابقه وبلاگ نویسی من ، فکر کنم به ده سال رسید . تا به امروز کلی وبلاگ در زمینه های مختلف ساختم و مطلب نوشتم . اما این وبلاگ برام متفاوت تر از همه اون هاست . بیشتر شبیه خود واقعی ایم هستم یا اصلا بهتره بگم خود واقعی ایم هستم . پاییز داره تموم میشه . کارهام به روال سابق برگشته . دفتر رو جابه جا...
-
من بد
سهشنبه 7 آذر 1396 19:33
دیروز برای چند ساعت به بدترین آدم وجودی خودم تبدیل شدم. یعنی سر هیچی چنان بهونه ای گرفتم و با سنگ دعوایی کردم که خودم هم در تعجب بودم . بنده خدا میگفت یکبار دیگه بگو من بفهمم چی میگی و این در شرایطی بود که خودمم یادم نبود چی میگفتم و اصلا چرا میگفتم . تا خود صبح هم ازش قیافه گرفته بودم . صبح بیدار شدم یادم افتاد باهاش...
-
کرمانشاه تسلیت
سهشنبه 23 آبان 1396 19:46
وقتی در بم زلزله اومد بدترین خبر ، فوت یکی از دوستان دوره پیش دانشگاهیمون بود . خیلی تلخ بود .از این روز دیگه از زلزله میترسم .هم از خودش هم از اسمش. اینکه شب با کلی آرزو بخوابی و صدتا برنامه برای صبح فردات داشته باشی ولی یه لرزش همه چیز رو بهم بریزه یک فاجعه است . خدا به همه مردم بلاخص کرمانشاهی های عزیز صبر بده ....
-
غربالگری. الزاما کیفیت نشان دهنده تعهد نیست
سهشنبه 16 آبان 1396 16:39
فکر کنم مرکز نسل امید اونقدر معروفه که هر خانم بارداری اسمش رو شنیده . مرکزی که اکثر پزشک ها برای غربالگری ها خانم های باردار رو اونجا معرفی میکنند و قیمتش واقعا نسبت به همه جا گرونتر هست . بیمه قبول نمیکنه و تمامی هزینه ها (آزمایش و سونو ) آزاد محسوب میشه . دکتر من هم آخرین باری که رفتم پیشش یعنی اوایل مهر برام سونو...
-
تولد
جمعه 12 آبان 1396 10:44
تولدم رو با یک روز تاخیر با حضور خانواده ها برگزار کردیم . قرار بود برای تولدم برادرم و پسر خالم رو با زن و بچه اش با پدر و مادرم دعوت کنم . پنجشنبه هفته گذشته به برادرم زنگ زدم و دعوتش کردم گفت تا شنبه بهت خبر میدم . خواستم به پسرخالم هم زنگ بزنم که پشیمون شدم . گفتم آخر هفته است و اونا هم در حال استراحت . شنبه تماس...
-
تجربه جدید
جمعه 5 آبان 1396 13:25
بلاخره آبان اومد ، آبان عاشقی، در آبان متولد شدم و در آبان هم عاشق شدم و از بچگی یک حس مبهم بهم میگفت و میگه که در آبان هم خواهم مرد (البته بعد از صد و بیست سال).آبان رو هم با هزاران هزار استرس شروع کردیم . از 27 مهر مجددا دچار لکه بینی شدم . از اون حالت هایی که مسلمان نشنود کافر نبیند . درد مبهمی از کمرم شروع میشد و...
-
خاطرات قدیم - قسمت اول- دندان
شنبه 29 مهر 1396 14:48
سال 88 که زندگیمون رو خواستیم شروع کنیم مجموعه ای که همسرم توش کار میکرد منحل شد . خب قبل از اون هم تمام پس انداز همسرم صرف خرید خونه شده بود . یادمه قرار بود تلویزیون رو همسرم بخره . جهیزیه چیده شده بود و هنوز نه میز تلویزیونی بود و نه تلویزیونی . پیش پدرو مادر گله کردم گفتند حالا اگه چند وقت تلویزیون نبینید اتفاق...
-
معجزه
یکشنبه 16 مهر 1396 06:59
معجزه یعنی به جای یک قلب دو تا قلب در وجودت د رحال تپیدن باشه انشالله که به زودی زود بسیار راحت تر و آسان تر دامن همه منتظران سبز بشه . اوایل هفته 6 متاسفانه باز دچار خونریزی شدم . این بار بیشتر ولی در زمان کوتاه تر . به پزشکم پیام دادم گفت فردا بیا مطب. دو روزی بود که آمپول پروژسترون رو قطع کرده بودم ، مجددا تزریق...
-
پاییز و تصیمات جدید
یکشنبه 2 مهر 1396 16:27
پاییز خود را چگونه شروع کردید؟؟؟؟؟ با کلی دلهره ، یعنی مردم و زنده شدم . اول مهر برای من روز نسبتا پرکاری محسوب میشه ، حالا همزمان شدن اول مهر با شنبه این ترافیک کاری رو دو چندان میکرد . از ساعت 7 صبح استارت کارم زده شد . چندین بار مجبور شدم پله های زیادی رو بالا و پایین کنم . کمی درد داشتم زیاد اهمیت ندادم . تا اینکه...
-
دیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد-ابری که در بیابان بر تشنه ای ببارد
یکشنبه 26 شهریور 1396 09:02
هشت سال ازآغاز زندگی مشترکمون میگذره . اکثر روزها و هفته ها و ماه ها و سال ها، روزگار، ما رو در تشک زندگی فیتیله پیچمون کرده بود و هی دور تشک میچرخوند تا اینکه خدا خواست و یکی کی مشکلات کمتر و کمرنگ تر شد و ما تونستیم سرپا بایستیم . تا پارسال از نقشی که در زندگی داشتیم راضی بودیم . هیچکدوم شکایتی نمیکردیم و جای چیزی...
-
چشم انتظار دل بیقرار
پنجشنبه 23 شهریور 1396 09:53
معنی انتظار رو این روزها با دل و جون درک میکنم . روزهای انتظاری که گاهی با شادی همراه و گاهی با گریه . گاهی از حس درونت لذت میبری و گاهی چنان ترسی وجودت رو پر میکنه که غرق در ترس میشی.اونقدر نسبت به خودم حساس شدم که هر چیزی ممکنه آزارم بده . منتظرم . منتظر روزی که شاید زیباترین معجزه خدا رو ببینم
-
شهریوری فراموش نشدنی
یکشنبه 5 شهریور 1396 09:48
اواخر مرداد رسما زن عمو شدم . دختر کوچولوی ناز و زیبایی هست بلاخره انتظار سه ماه به سر اومد . انشالله قراره آخر این هفته بزرگترین ومهمترین رویداد زندگیم رقم بخوره
-
honey moon 2
شنبه 14 مرداد 1396 20:52
خدا قسمت کرد و دومین سفر دو نفره ما یعنی ماه عسل دو نفره ما شروع شد . اون هم به مناسبت هشتمین سالگرد ازدواجمون . هر چند که اعتراف میکنم از ته دل دوست داشتم این ماه عسل سه نفره باشه . برنامه سفر رو از خرداد ماه چیده بودیم و قرار بود بریم مشهد . کلی دنبال هتل گشته بودم . و حتی چندتا رو تماس گرفته بودم و شرایط رزرو رو...
-
آهسته تر حرکت کن
سهشنبه 20 تیر 1396 19:53
اصلا متوجه نشدم کی وارد تابستون شدیم که الان نزدیک 20 روز هم ازش گذشته . عمر آدمی عجیب تند و تند میگذره . تعطیلات عید فطر رو به نحو احسن استفاده کردم . برای روز عید از قبل تصمیم گرفته بودیم که بریم سمت سوادکوه. مریضی مامان حسابی همه رو خسته کرده بود . استرس ها ، شب بیداری ها و گرما و عدم میل به غذا باعث شد که 4 کیلویی...
-
خرداد واقعا پر حادثه بود
یکشنبه 4 تیر 1396 19:17
خدا رو شکر . مامان رو بعد از دو تا عمل ERCP از بیمارستان بصورت موقت خارج کردیم . چون ده روز دیگه باز باید یک ERCP دیگه انجام بده و بعدش هم باید کیسه صفرا رو خارج کنند . اوایل ماه رمضان بود که حال مامان بد شد . من خونه خودم بودم که بابا تماس گرفت و گفت همسایه روبرویی زنگ زده که خانمتون حالش بد شده و زنگ زدیم اورژانس...
-
الهی درگیر بیمارستان نشویم
یکشنبه 28 خرداد 1396 18:38
از اول ماه رمضون به خاطر مامان بیمارستان هستیم, متاسفانه روز اول ماه رمضان دچار دل درد و تورم شدید شد, آمبولانس به بیمارستان منتقل کرد که بعد از دو روز بستری تشخیص سنگ کیسه صفرا دادند, اما اعلام کردند که باید ERCPبشه و بیمارستان نداره از اینجا ببرینش, با رضایت شخصی ترخیصش کردیم و چون به تعطیلات نیمه خرداد, افتاده بود...
-
10 برای من خیلی مهمه
شنبه 16 اردیبهشت 1396 11:10
این ماه پر از فراز و نشیب بود برای ما . فشار کاری زیادی روی سنگ بود . صبح ها ساعت 5 میرفت و شب ها ساعت 12 بر میگشت . هرزگاهی از شدت خستگی خوابش هم نمیبرد . چشماش قرمز بود و دایم سردرد داشت . اما خب بلاخره تموم شد . و انشالله که ختم به خیر بشه . ریه ام باز کار دستم داد و خب به خاطر پشت گوش انداختن های مدام بلاخره منو...
-
نه سال گذشت
چهارشنبه 6 اردیبهشت 1396 19:28
سنگ شدیدا درگیر کاره و من اکثر اوقات تنهام . وقتی میاد خونه اونقدر خسته است که نهایتا با چشمانی نیمه باز شامی میخوره و بلافاصله میخوابه . صبح ها هم 5 صبح میره و روزهای تعطیل رو هم باید در جلسات باشه و به این ترتیب تنها زمان صحبت کردن ما یک دقیقه ای پشت تلفنه ، که خب طبیعتا اکثر اوقات اونقدر مسایل مهمی هست که دیگه به...
-
اتفاق های خوب و بد در کنار هم
شنبه 26 فروردین 1396 10:06
فروردین در چشم بهم زدنی تموم داره میشه . به جرات میگم تعطیلات امسال بهترین تعطیلات سال نو در زندگیم بود . با اینکه اصلا جایی نرفتیم . بصورت عجیبی برنامه و نظم داشتیم و اوقات استراحتمون و برای خودمون بودنمون زیاد بود . بر خلاف هر سال که اکثر روزها رو به پارک ها میرفتیم امسال فقط نهم فروردین به اتفاق خانواده خاله کوچیکه...
-
بلاخره بهار رسید
دوشنبه 7 فروردین 1396 10:38
سال نو مبارک بلاخره بهار از راه رسید . امسال عید برام قشنگتر از سال های دیگه در جریانه . البته شاید تا قسمت زیادیش به خاطر کم شدن فشارهای مالی 5 سال گذشته باشه و یا شاید به خاطر برنامه ریزی درست و وقت کافی برای خودمون داشتن ها باشه . 29 اسفند ماه بلاخره مهمونی برگزار شد . البته مشروط دعوتشون کردم . تجربه تلخ و مسقره و...
-
اسفند دونه دونه
سهشنبه 17 اسفند 1395 13:09
دیگه راستی راستی داریم به روزهای آخر سال نزدیک میشیم . بر خلاف هر سال امسال هیچ سرعتی برای به پایان رسوندن کارهام ندارم . شاید به خاطر اینکه اکثر کارهام رو انجام دادم و واقعا یه چیزی در حد تی و جارو مونده . دندونم باز کار دستم داد و مجبور شدم هفته گذشته برم دکتر که گفتند باید بکشیش . من نمیدونم این دندون عقل چیه . دو...
-
شیشه ورزشکار
پنجشنبه 5 اسفند 1395 16:00
بلاخ ره طلسم رو شکوندم و رفتم باشگاه و بدنسازی ثبت نام کردم . اونقدر برای خودم شرایط گذاشته بودم که نمیتونستم جایی رو پیدا کنم و مهمترینش این بود که ساعتش دست خودم باشه و محدودیت زمانی برای استفاده از وسایل نداشته باشم و از همه مهمتر قیمتش هم مناسب باشه . نزدیک خونمون یکی بود رفتم گفت 12 جلسه 18 تومان ، دو ساعت. تو...
-
بهار نزدیک است
چهارشنبه 27 بهمن 1395 11:14
خسته ام ، انگار کوه جابجا کردم . دلم خواب میخواد . یه خواب راحت . بلاخره کارهای خونه تموم شد و فقط خرید های عید مونده . انشالله که در این ایام هیچ مردی شرمنده زن و بچه اش نشه . جیب ها همه پر پول حلال و دل ها آکنده از عشق باشه . در این شلوغی و مشغله کاری زیاد سرما خوردم در حد تیم ملی و چون فوبیای دکتر و دارو دارم فعلا...
-
چرا اینقدر با عجله
شنبه 9 بهمن 1395 11:52
من فکر میکردم دی ماه سریع داره میگذره اما بهمن دست دی رو از پشت بسته . واقعا متوجه نشدم که چطور نه روز گذشته . خب کارهای خونه 80 درصدشون تموم شد و این جای بسیار خوشحالی داره . سنگ هایی که پدر سنگ چسبونده بودند بقدری ناجور شد که مجبور شدیم نصاب بیاریم . بنده خدا مثلا می خواست در هزینه ها به ما کمک کنه . از اول کلی بهش...
-
بلاخره تغییر دادیم
دوشنبه 27 دی 1395 17:46
این ماه عجیب تند و سریع و فرز گذشت . تا اومدیم ببنیم چه خبره شد آخر ماه . آقای اکبر هاشمی رفسنجانی فوت کردند ، خدا رحمتشون کنه ، اونقدر در این چند روز در موردش با دیگران حرف زدم که دیگه خسته شدم . بیستم تولد سنگ بود . راستش اصلا حال و حوصله تولد گرفتن رو نداشتم . حتی حال و حوصله کادو خریدن رو هم نداشتم ، تا ظهر به...